چت دانلود

www.enjil.me

ارمیا 1
1
1این کتاب شامل پیامهایی است از طرف ارمیا پسر حِلقیا، یکی از کاهنان شهر عناتوت در سرزمین بنیامین. 2خداوند در سیزدهمین سال سلطنت یوشیا پسر آمون، پادشاه یهودا با ارمیا سخن گفت. 3بار دیگر وقتی یهویاقیم -‌پسر یوشیا- پادشاه یهودیه بود خداوند با او سخن گفت. بعد از آن تا یازدهمین سال سلطنت صدقیا -‌پسر یوشیا- خداوند چندین بار با ارمیا سخن گفت. در پنجمین ماه همان سال مردم اورشلیم به تبعید برده شدند.
رسالت ارمیا
4خداوند به من گفت: 5«قبل از آنکه به تو هستی بخشم، تو را برگزیدم، و قبل از آنکه به دنیا بیایی، تو را انتخاب کردم تا پیام‌آوری برای تمام ملّتها باشی.»
6در جواب گفتم: «ای خداوند متعال، من خیلی جوان هستم و نمی‌دانم چگونه سخن بگویم.»
7امّا خداوند به من گفت: «نگو که خیلی جوانی، در عوض به نزد مردمی که تو را می‌فرستم برو و هرچه به تو دستور می‌دهم به آنها بگو. 8از آنها نترس، چون من با تو خواهم بود و از تو حمایت خواهم کرد. من -‌خداوند- چنین گفته‌ام»
9آنگاه خداوند لبهای مرا لمس کرد و به من گفت: «گوش بده، من آنچه را که باید بگویی در دهانت خواهم گذاشت. 10من امروز به تو قدرتی می‌دهم که بتوانی ملّتها و دولتها را ریشه‌کن کنی، ویران و واژگون سازی و دوباره بسازی و از نو بکاری.»
دو رؤیا
11خداوند به من گفت: «ارمیا، چه می‌بینی؟»
در پاسخ گفتم: «یک شاخهٔ درخت بادام.»
12خداوند گفت: «درست می‌بینی و من مواظب هستم تا سخنان من تحقّق یابند.»
13سپس خداوند بار دیگر با من سخن گفت و پرسید: «چه چیز دیگری می‌بینی؟»
در جواب گفتم: «در شمال دیگی را در حال جوشیدن می‌بینم که به این‌ سو سرازیر می‌شود.»
14او به من گفت: «ویرانی از شمال غلیان می‌کند و تمام موجودات زنده را در این سرزمین دربر می‌گیرد؛ 15زیرا من تمام ملّتها را از شمال می‌خوانم تا بیایند. پادشاهان آنها تختهای خود را در دروازه‌های شهر اورشلیم و اطراف دیوار و اطراف آن و همچنین در اطراف شهرهای یهودیه خواهند نهاد. 16من قوم خود را تنبیه خواهم کرد، چون آنها مرتکب گناه شده‌اند. آنها مرا ترک کرده و به حضور خدایان دیگر قربانی گذرانده‌اند، بُتها ساختند و آنها را پرستش کردند. 17ای ارمیا آماده شو، برو و هرچه به تو دستور می‌دهم به آنها بگو. از آنها نترس وگرنه من تو را از آنها بیشتر خواهم ترسانید. 18‏-19ای ارمیا، گوش کن، همه‌کس در این سرزمین -‌از پادشاهان یهودا، سرداران، کاهنان گرفته تا مردم عادی- همه برضد تو خواهند بود. امّا امروز من قدرتی به تو می‌دهم که بتوانی در برابر آنها مقاومت کنی. تو مانند شهری با بُرج و باروی مستحکم، مانند ستونی از آهن و دیواری از برنز خواهی بود. آنها تو را شکست نخواهند داد، چون من با تو خواهم بود و از تو حمایت خواهم کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
2
توجّه خدا از اسرائیل
1خداوند به من گفت تا 2این پیام را به تمام مردم اورشلیم اعلام کنم:
«به یاد دارم که چقدر در جوانی‌ات با وفا بودی،
چقدر در ابتدای ازدواجمان مرا دوست داشتی،
به دنبال من حتّی از کویرها
و زمینهای بایر می‌گذشتی.
3ای اسرائیل، تو فقط به من تعلّق داشتی؛
و تو مِلک مقدّس من بودی.
من به هرکس که تو را می‌آزرد،
رنج و عذاب می‌دادم.
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
گناه اجداد قوم اسرائیل
4ای فرزندان یعقوب و ای طایفه‌های اسرائیل به پیام خداوند گوش دهید. 5خداوند می‌فرماید:
«اجداد شما چه اتّهامی علیه من داشتند؟
چه چیزی باعث شد آنها از من روی‌گردان شوند؟
آنها بُتهای بی‌ارزش را پرستیدند،
و خودشان بی‌ارزش شدند.
6آنها به من بی‌اعتنایی کردند،
گرچه من ‌آنها را از مصر نجات دادم
و آنها را در بیابان و چاله‌های شنی،
سرزمینی خشک و خطرناک،
جایی که کسی در آن زندگی نمی‌کند
و حتّی هیچ‌کس از آنجا گذر نیز نخواهد کرد، رهبری کردم.
7من آنها را به سرزمینی حاصلخیز‌ آوردم
تا از محصولات و میوه‌های آنجا لذّت ببرند،
امّا در عوض، آنها سرزمین مرا ویران کردند،
و زمینی را که به آنها داده بودم، ناپاک ساختند.
8کاهنان نپرسیدند: 'خداوند کجاست؟'
حتّی کاهنان خودم، مرا نمی‌شناختند.
حکمرانان برضد من شوریدند،
انبیا به نام بعل سخن می‌گفتند
و بُتهای بیهوده را می‌پرستیدند.
دعوی خداوند علیه قوم خودش
9«پس من، خداوند، دوباره دعوی خود را علیه قوم خودم
و برضد اجدادشان ارائه می‌دهم.
10به جانب غرب، به جزیرهٔ قبرس بروید،
و کسی را به شرق، به قیدار بفرستید.
شما خواهید دید که چیزی شبیه این هیچ‌گاه واقع نشده است.
11هیچ ملّت دیگری هرگز خدایان خود را،
-‌هرچند غیر واقعی بودند- عوض نکردند.
امّا قوم من، مرا که برایشان افتخار و بزرگی آوردم،
با خدایانی که برایشان هیچ‌کاری نمی‌توانند بکنند، عوض کردند.
12از این رو به آسمان دستور می‌دهم از وحشت بلرزد،
و متعجّب و حیران بماند،
13چون قوم من مرتکب دو گناه شده‌اند:
آنها مرا که سرچشمهٔ آب گوارا هستم، ترک‌ کرده‌اند
و برای خود آب‌انبار کند‌ه‌اند؛
آب‌انبارهای ترک خورده‌ای که آب را اصلاً نگاه نمی‌دارند.
نتیجهٔ بی‌وفایی قوم اسرائیل
14«اسرائیل برده نیست
و در بردگی متولّد نشد،
پس چرا دشمنانش برای شکار او در کمین نشسته‌اند؟
15آنان مثل شیر بر او می‌غرّند،
و سرزمین او را به صورت بیابان درآورده‌اند،
و شهرهایش را کاملاً متروک و ویران کرده‌اند.
16آری مردان ممفیس و تَحفَنحیس
جمجمهٔ او را شکسته‌اند.
17ای اسرائیل، خودت باعث این بودی!
تو مرا -‌خداوند، خدای خود را- ترک کردی،
درحالی‌که من تو را در تمام راه رهبری می‌کردم.
18فکر می‌کنی رفتن تو به مصر
و نوشیدن از آب رود نیل برایت فایده‌ای خواهد داشت؟
یا رفتن به آشور و نوشیدن از رود فرات
برایت چه سودی خواهد داشت؟
19شرارت تو موجب مجازات تو،
و روی‌گردانیدن تو از من، باعث محکومیّت توست.
تو خواهی آموخت که ترک کردن و بی‌حرمتی به من
-‌خداوند، خدای خودت-
چه اشتباه تلخی است.
من، خدای متعال چنین گفته‌ام.»
اسرائیل از پرستش خداوند سرپیچی می‌کند
20خداوند متعال می‌گوید:
«ای اسرائیل از زمانهای قدیم تو از فرمان من سرپیچی کردی،
و حاضر نبودی از من اطاعت کنی و مرا بپرستی.
بر فراز تپّه‌های مرتفع،
در پای درختان سبز،
تو الهه‌های باروری را می‌پرستیدی.
21من تو را مثل یک تاک برگزیده،
از بهترین بذر زمین کاشتم.
امّا نگاه کن، ببین چه شده‌‌ای!
یک تاک پوسیدهٔ بی‌ارزش.
22حتّی اگر خودت را با قویترین صابون‌ها بشویی،
بازهم لکه‌های گناهت را می‌بینم.
23چگونه می‌توانی بگویی که خودت را آلوده نساخته‌ای،
و یا هرگز بعل را پرستش نکرده‌ای؟
بنگر و ببین چگونه تو در همین درّه مرتکب گناه شده‌ای،
و ببین چه کرده‌ای.
تو مثل یک شتر وحشی در فصل جفت‌گیری هستی،
که افسار گسیخته به هر طرف می‌دود،
24و به بیابان می‌رود.
وقتی شهوت او را به هیجان آورد، چه کسی می‌تواند جلوی او را بگیرد.
لازم نیست که شترهای نر برای رام کردن او به خودشان زحمتی بدهند،
چون او همیشه در فصل جفت‌گیری حاضر و آماده است.
25ای اسرائیل، پاهای خود را خسته نکن،
و نگذار گلوی تو
از تعقیب سایر خدایان خشک شود.
فقط بگو: 'نه، من نمی‌توانم بازگردم.
من عاشق خدایان بیگانه هستم
و به دنبال آنها خواهم رفت.'»
اسرائیل سزاوار مجازات است
26خداوند می‌گوید: «همان‌طور که یک دزد هنگامی‌که گیر می‌افتد، شرمسار است؛ شما قوم اسرائیل هم همان‌گونه -‌به همراه پادشاهان، بزرگان، کاهنان، و انبیای خودتان- شرمنده خواهید بود. 27شما که می‌گویید یک درخت، پدر شما و یک صخره، مادر شماست شرمسار خواهید شد. شما به عوض اینکه، به من روی آورید به من پشت کردید، پس این چیزها بر سر شما آمد. امّا وقتی شما دچار زحمتی می‌شوید، آنگاه از من می‌خواهید بیایم و شما را نجات دهم.
28«کجا هستند آن خدایانی که برای خود ساختید؟ بگذارید وقتی در زحمت هستید، آنها اگر می‌توانند شما را نجات دهند! ای یهودا به تعداد شهرهایت خدایان متعدّد داری. 29شکایت تو چیست؟ چرا برضد من شوریده‌ای؟ 30من تو را مجازات کردم، ولی فایده‌ای نداشت؛ و نمی‌گذاری تو را اصلاح کنم. مثل شیر غرّان تمام انبیا را کشتی. 31ای قوم اسرائیل به آنچه می‌گویم گوش دهید. آیا من برای شما، مثل بیابان یا مثل سرزمینی تاریک و خطرناک بودم؟ پس چرا می‌گویید هرچه دلتان خواست، همان را انجام خواهید داد و دیگر به حضور من برنمی‌گردید؟ 32آیا یک زن جوان می‌تواند جواهرات خود را فراموش کند، و یا یک عروس لباس عروسی خود را؟ امّا قوم من مرا برای روزهای بی‌شماری فراموش کرد. 33تو مطمئناً می‌دانی که چگونه عشاق خود را تعقیب کنی. حتّی بدترین زنان، می‌توانند این را از تو بیاموزند. 34لباسهایت از خون بی‌گناهان و بیچارگان -‌و نه از خون دزدان- لکه دار ‌است.
«با وجود این 35تو می‌گویی، 'بی‌گناهم، حتماً خداوند دیگر نسبت به من عصبانی نیست،' امّا من خداوند، تو را تنبیه می‌کنم؛ چون می‌گویی مرتکب گناهی نشده‌ای. 36تو با روی‌ آوردن به خدایان سایر ملّتها ارزش خود را از دست داده‌ای. مصر هم مانند آشور تو را ناامید خواهد کرد. 37تو از مصر روی‌گردان خواهی شد، از خجالت سرت را پایین می‌اندازی. من، خداوند، تمام کسانی را که تو به آنها توکّل کرده‌ای طرد کرده‌ام. از آنها هیچ سودی عاید تو نخواهد شد.»
3
خیانت اسرائیل
1خداوند می‌گوید: «اگر مردی زنش را طلاق دهد و زنش او را ترک کند وبا دیگری ازدواج کند، آن مرد نمی‌تواند زنش را دوباره بگیرد. چنین عملی باعث می‌شود، آن زمین آلوده شود. امّا تو ای اسرائیل، عشاق زیادی داشتی و اکنون می‌خواهی به نزد من بازگردی! 2به بالای تپّه‌ها نگاه کن. آیا جایی هست که تو در آنجا مثل روسپی رفتار نکرده باشی؟ مثل یک عرب صحرانشین که در بیابان در انتظار شکار است، تو در کنار راه، منتظر عُشاق خود بودی. تو تمام این سرزمین را با روسپی‌گری و شرارت خود آلوده کرده‌ای. 3به همین دلیل باران نباریده و رگبارهای بهاری نیامده است. تو مثل یک روسپی هستی و از آن شرم نداری.
4«و اکنون به من می‌گویی: 'تو پدر من هستی، تو مرا از زمان طفولیّتم دوست داشتی. 5تو نسبت به من همیشه خشمگین نخواهی بود.' ای اسرائیل، این چیزی است که تو گفته‌ای، ولی از انجام هیچ‌نوع شرارتی خودداری نکردی.»
اسرائیل و یهودا باید توبه کنند
6در زمان یوشیای پادشاه، خداوند به من گفت: «آیا می‌بینی اسرائیل -‌آن زن بی‌وفا- چه کرده است؟ او مرا ترک کرده و برفراز هر تپّه‌ و در پای تمام درختان سبز، مثل روسپی رفتار کرده است. 7فکر کردم بعد از تمام این کارها، او مطمئناً نزد من برمی‌گردد. امّا او برنگشت، و خواهر بی‌وفای او -‌یهودا- ناظر تمام کارهای او بود. 8یهودا همچنین دید که من اسرائیل را به‌خاطر اینکه مرا ترک کرده و مرتکب روسپی‌گری شده بود، طلاق دادم و به راه خودش فرستادم. امّا یهودا، خواهر بی‌وفای اسرائیل، هراسی نداشت. او هم روسپی شد 9و اصلاً از آن شرمی نداشت. او سرزمین را آلوده ساخت و با پرستش سنگها و درختان مرتکب زنا شد. 10بعد از همهٔ اینها، یهودا خواهر بی‌وفای اسرائیل، فقط تظاهر کرد که به نزد من برمی‌گردد، ولی در عمل صادق نبود. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
11آنگاه خداوند به من گفت که هرچند اسرائیل او را ترک کرده، با وجود این، او ثابت کرد که از خواهر بی‌وفایش -‌یهودا- بهتر است. 12خداوند به من گفت بروم و به اسرائیل بگویم: «ای اسرائیل بی‌وفا نزد من بازگرد. من رحیم هستم و خشمگین نخواهم بود؛ خشم من برضد تو دایمی نخواهد بود. 13فقط بپذیر که خطاکاری و برضد خداوند، خدای خود شوریده‌ای. اعتراف کن که درپای درختان سبز، تو عشق خود را نثار خدایان بیگانه کرده‌ای و از دستورات من اطاعت ننموده‌ای. من، خداوند چنین گفته‌ام.
14«ای قوم بی‌وفا بازگردید؛ شما به من تعلّق دارید. از هر شهری یکی از شما را، و از هر طایفه‌ای دو نفر را می‌گیرم و با خود به کوه صهیون خواهم آورد. 15من به شما فرمانروایانی خواهم داد که مطیع من باشند، و آنها با حکمت و فهم بر شما حکومت خواهند کرد. 16آنگاه، وقتی شما در این سرزمین کثیر شوید، مردم دیگر دربارهٔ صندوق پیمان من صحبتی نخواهند کرد. آنها دیگر نه دربارهٔ آن فکر می‌کنند و نه آن را به یاد می‌آورند. آنها دیگر نه احتیاجی به آن دارند، و نه می‌خواهند صندوق دیگری بسازند. 17وقتی زمان آن فرا رسد، اورشلیم به نام 'تخت خداوند' خوانده خواهد شد و تمام ملّتها در آنجا برای پرستش من جمع می‌شوند. آنها دیگر آنچه دلهای سخت و شریرشان به آنها می‌گوید، انجام نخواهند داد. 18اسرائیل با یهودا متّحد خواهد شد و آنها با هم از تبعید در کشوری در شمال به سرزمینی که من به اجداد شما به عنوان ملکی ابدی داده بودم، برخواهند گشت.»
بت‌پرستی قوم خدا
19خداوند می‌گوید:
«ای اسرائیل، می‌خواستم تو را به فرزندی خود بپذیرم
و سرزمینی سرسبز -‌زیباترین کشور جهان-
را به تو بدهم.
من می‌خواستم تو مرا پدر خود بخوانی،
و دیگر هیچ‌گاه از من دور نشوی.
20امّا مثل یک زن بی‌وفا،
تو نسبت به من بی‌وفا بودی.
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
21از فراز تپّه‌ها صدایی به گوش می‌‌رسد:
این صدای قوم اسرائیل است
که به‌خاطر گناهانی که مرتکب شده‌اند
و به خاطر اینکه خداوند، خدای خودشان را فراموش کرده‌‌اند، گریه وزاری می‌کنند.
22ای تمامی شما که از خداوند روی گردانیده‌اید، بازگردید.
او بی‌وفایی شما را شفا خواهد داد.
شما می‌گویید: «آری ما به سوی خداوند برمی‌گردیم چون او خدای ماست. 23پرستش بُتها در بالای تپّه‌ها برای ما هیچ فایده‌ای نداشته است. کمک برای اسرائیل فقط از جانب خداوند -‌خدای ما- می‌آید. 24امّا پرستش بعل، خدای شرمساری، باعث شده که ما گلّه و رمه، پسران و دخترانمان، و همه‌چیزهای دیگری را که اجداد ما از زمانهای قدیم برای آن زحمت کشیده‌اند، از دست بدهیم. 25ما می‌بایست در شرم بخوابیم و رسوایی ما را بپوشاند. ما و اجداد ما، همیشه برضد خداوند، خدای ما گناه ورزیده، و هیچ‌وقت احکام او را اطاعت نکردیم.»
4
دعوت به توبه
1خداوند می‌گوید: «ای قوم اسرائیل، اگر بخواهید شما می‌توانید به سوی من بازگردید. اگر شما آن بُتهایی را که من از آنها نفرت دارم دور بریزید، 2آن وقت شایسته است به نام من سوگند یاد کنید. آنگاه، تمام ملّتها از من خواهند خواست تا آنها را برکت دهم، و آنها مرا حمد خواهند گفت.»
3خداوند به مردم اسرائیل و یهودا می‌گوید: «مزارع شخم نخوردهٔ خود را شخم بزنید، بذرهای خود را در میان خارها نپاشید. 4عهد خود را با من، خداوند خویش نگه ‌دارید و ای مردمان یهودا و اسرائیل خود را وقف من کنید. وگرنه خشم من به‌خاطر شرارتهای شما مثل آتش همه‌چیز را خواهد سوزاند و هیچ‌وقت خاموش نخواهد شد.»
تهدید حمله به یهودا
5شیپورها را در تمام سرزمین بنوازید!
با فریاد بلند و به طور واضح
به مردم یهودا و اورشلیم بگویید
به شهرهایی پناه ببرند که بُرج و بارویی مستحکم دارند.
6نشانه‌ای به طرف صهیون بگذارید!
با سرعت به جاهای امن بروید! تأخیر نکنید!
خداوند بلا و ویرانی بزرگی
از جانب شمال می‌آورد.
7مثل شیری که از مخفیگاهش بیرون می‌آید،
ویرانگر ملّتها عازم حمله‌ است.
او می‌آید تا یهودیه را ویران کند.
یهودیه به مخروبه‌ای تبدیل خواهد شد،
و هیچ‌کس در آنها زندگی نخواهد کرد.
8پس پلاس برتن، گریه و شیون کنید،
چون هنوز خداوند نسبت به یهودا غضبناک است.
9خداوند گفت: «در‌ آن روز پادشاهان و بزرگان جرأت خود را از دست می‌دهند، کاهنان حیران و انبیا در تعجّب خواهند بود.»
10آنگاه من گفتم: «ای خداوند متعال تو مردم اورشلیم را کاملاً فریب داده‌ای! تو گفته‌ای صلح خواهد بود، امّا شمشیر گلویشان را پاره می‌کند.»
11زمانی می‌رسد که به مردم اورشلیم گفته خواهد شد که بادی سوزان از طرف بیابان می‌وزد. آن باد ملایمی نخواهد بود که کاه و پوشال را از گندم جدا می‌کند؛ 12بادی که اکنون به فرمان خداوند می‌وزد، بسیار سخت‌تر است! این خود خداوند است! که چنین حکمی دربارهٔ قومش صادر کرده است.
محاصرهٔ یهودا به وسیلهٔ دشمنان
13نگاه کنید، دشمن مانند ابر می‌آید. ارّابه‌های جنگی‌اش مثل گردباد و اسبانش سریعتر از عقاب حرکت می‌کنند، ما محکوم به نابودی هستیم.
14ای اورشلیم، قلبت را از شرارت پاک کن تا نجات یابی. تا کی می‌خواهی با افکار گناه‌آلود زندگی کنی؟
15پیام‌آوران از شهر دان و از کوههای افرایم حامل خبرهای بدی هستند. 16آنها آمده‌اند تا به ملّتها اخطار کنند و به مردم اورشلیم بگویند که دشمنان از سرزمینی دور می‌آیند. این دشمنان برضد شهرهای یهودا فریاد می‌زنند. 17و آنها مثل محافظانی که مزرعه‌ای را نگهداری می‌کنند اورشلیم را محاصره خواهند کرد. این به‌خاطر آن است که مردمش برضد خداوند شوریده‌اند. خداوند چنین گفته است.
18ای یهودا، با نحوهٔ زندگی‌ات و کارهایی که مرتکب شده‌ای این بلا را بر سر خودت آورده‌ای. گناه تو، تو را به این روز انداخته و مثل شمشیری به قلب تو فرو رفته است.
اندوه ارمیا برای قومش
19درد! دردی که نمی‌توانم آن را تحمّل کنم!
قلبم! قلبم بشدّت می‌تپد!
نمی‌توانم ساکت بمانم،
صدای شیپورها
و فریادهای جنگ را می‌شنوم.
20مصیبت‌ها یکی پس از دیگری می‌آیند،
و تمام مملکت ویران شده است.
چادر‌های ما ناگهان درهم شکسته
و پرده‌های آنها پاره‌پاره شده‌اند.
21تا به کی باید شاهد چنین جنگ مهیبی باشم،
و تا به کی باید صدای شیپور جنگ را بشنوم؟
22خداوند می‌گوید: «قوم من احمقند،
آنها مرا نمی‌شناسند.
آنها مثل کودکان احمقی هستند
که فهم و شعور ندارند.
در ارتکاب شرارت ماهرند،
ولی در بجا آوردن نیکی قاصر.»
رؤیای ارمیا از ویرانی آینده
23به زمین نگاه کردم -‌بایر و ویران بود،
به آسمان نگریستم-‌در آن نوری نبود.
24به کوهها نگاه کردم -‌آنها در لرزش بودند،
و تپّه‌ها از یک طرف به طرفی دیگر در نوسان بودند.
25هیچ انسانی در آنجا نبود،
حتّی پرندگان هم، از آنجا گریخته بودند.
26زمین حاصلخیز به بیابان،
و شهرهای آن به‌خاطر غضب خداوند
به ویرانه‌ای تبدیل شده‌اند.
27(خداوند گفته است که تمام زمین بایر خواهد شد ولی آن را کاملاً از بین نخواهد برد.)
28زمین سوگوار
و آسمان تیره خواهد شد.
خداوند چنین گفته است
و فکر خود را عوض نخواهد کرد.
او تصمیم خود را گرفته
و از آن برنخواهد گشت.
29با شنیدن فریاد اسب سواران و تیراندازان
همه خواهند گریخت.
بعضی‌ها به جنگل پناه می‌برند
و دیگران برفراز کوهها پنهان می‌شوند.
تمام شهرها از جمعیّت خالی خواهند شد
و دیگر کسی در آنها زندگی نخواهد کرد.
30ای اورشلیم، تو محکوم به فنا هستی!
چرا جامهٔ قرمز می‌پوشی؟
چرا خود را با جواهرات می‌آرایی و سُرمه بر چشمان خود می‌کشی،
خودت را بیهوده زیبا می‌کنی!
عُشاق تو، تو را طرد کرده
و می‌خواهند تو را بکشند.
31فریادی شنیدم، شبیه فریاد زنی در حال زایمان،
زنی که اولین بچّه‌اش را به دنیا‌ می‌آورد.
این فریاد اورشلیم بود که برای نفس کشیدن تقلّا می‌کرد،
دست خود را بلند می‌کند و می‌گوید:
«من محکوم به فنا هستم!
آنها برای کشتن من می‌آیند.»
5
گناه اورشلیم
1ای مردم اورشلیم تمام کوچه‌های شهر را بگردید!
به تمام اطراف نگاه کنید! با چشمان خودتان ببینید
بازارچه‌ها را جستجو کنید!
آیا می‌توانید حتّی یک نفر را بیابید
که درستکار باشد
و می‌کوشد تا نسبت به خداوند با‌وفا باشد؟
اگر بتوانید چنین شخصی را بیابید، خداوند اورشلیم را خواهد بخشید.
2ادّعا ‌می‌کنید که خداوند را می‌پرستید،
امّا از صمیم قلب نمی‌گویید.
3خداوند خواهان وفاداری شماست.
او شما را تنبیه کرد، امّا هیچ توجهی نکردید.
او شما را درهم شکست، ولی از آموختن امتناع کردید.
شما سرسخت بودید و نخواستید از گناهانتان توبه کنید.
4آنگاه فکر کردم: «اینها فقط افراد فقیر و جاهل هستند که چنین می‌کنند.
آنها احمقانه رفتار می‌کنند؛
چون نمی‌دانند خدا از آنها چه می‌خواهد،
و از آنها انتظار چه رفتاری دارد.
5من نزد صاحبان قدرت می‌روم
و با آنها صحبت می‌کنم.
آنها حتماً می‌دانند خدایشان از آنها چه می‌خواهد،
و انتظار دارد آنها چگونه زندگی کنند.»
امّا دیدم که آنها هم، همه سر به نافرمانی زده‌اند
و از اطاعت وی امتناع می‌کنند.
6به همین دلیل است که شیران جنگل، آنها را خواهند کشت؛
گرگهای بیابانی آنها را قطعه‌قطعه خواهند کرد،
و پلنگها در تمام شهرهایشان به کمین نشسته‌اند.
اگر آن مردمان از خانه‌های خود بیرون بروند،
دریده و پاره‌پاره خواهند شد، چون گناهان آنها بی‌شمار است
و مکرراً از فرمان خداوند سرپیچی کرده‌اند.
7خداوند پرسید: «چرا من می‌بایست گناهان قوم خودم را ببخشم؟
آنها مرا ترک کرده‌اند
و خدایانی را پرستیده‌اند که واقعی نیستند.
من قوم خود را چنان تغذیه کردم که همیشه سیر بودند،
امّا آنها مرتکب زنا شدند
و وقت خود را با فاحشه‌‌ها تلف کردند.
8آنها مانند اسبان نری هستند که خوب تغذیه شده‌اند و شهوت شدیدی بر آنها غلبه کرده است،
و هریک برای زن همسایه شیهه می‌کشد.
9آیا نباید من آنها را برای این چیزها مجازات کنم،
و از ملّتی مثل اینها انتقام بگیرم؟
10من دشمنان را می‌فرستم تا تاکستانهای قوم مرا خراب کنند،
ولی آن را کاملاً از بین نبرند.
به آنها خواهم گفت شاخه‌های آن را قطع کنند،
چون آن شاخه‌ها به من تعلّق ندارند.
11مردم اسرائیل و یهودا
به من کاملاً خیانت کرده‌اند.
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
خداوند اسرائیل را رد می‌کند
12قوم خداوند منکر او شده و گفته‌اند: «او واقعاً کاری نخواهد کرد. ما روزگار سختی نخواهیم داشت و از جنگ و قحطی خبری نخواهد بود.» 13‏-14آنها گفته‌اند که انبیا فقط یک طبل توخالی هستند. پیامی از جانب خداوند ندارند. خداوند -‌خدای قادر مطلق- به من گفت: «ای ارمیا، چون مردم چنین چیزهایی می‌گویند، من کلام خودم را مثل آتشی در دهان تو خواهم گذاشت. مردم مثل هیزم هستند و آتش همهٔ آنها را می‌سوزاند.»
15ای قوم اسرائیل، خداوند ملّتی را از مکانهای دور می‌آورد تا به شما حمله کنند. این ملّتی است قوی و قدیمی، ملّتی که زبان آن را تو نمی‌فهمی. 16کمانداران آنها جنگجویانی هستند بسیار قوی، که بدون ترّحم می‌کشند. آنها خرمن و آذوقهٔ تو را می‌بلعند و پسران و دختران تو را خواهند کشت. 17آنها گلّه و رمهٔ تو را زنده نخواهند گذاشت. تاکستانها و درختان انجیر تو را از بین خواهند برد. شهرهای مستحکمی که به آنها اعتماد داری، همه به وسیلهٔ ارتش آنها خراب خواهند شد.
18خداوند می‌گوید: «حتّی در چنان روزهایی نمی‌گذارم قوم من کاملاً از بین بروند. 19وقتی آنها بپرسند، چرا اجازه دادم چنین چیزهایی واقع شود، ای ارمیا، به آنها بگو که همان‌طور که آنها از من برگشته‌اند و در سرزمین خودشان در خدمت خدایان درآمدند، پس آنها در سرزمینی که به خودشان تعلّق نخواهد داشت در خدمت بیگانگان خواهند بود.»
خداوند به قومش هشدار می‌دهد
20خداوند می‌گوید: «به فرزندان یعقوب و به مردم یهودا بگو: 21ای قوم نادان و بی‌عقل توجّه کنید، شما که چشم دارید ولی نمی‌بینید، گوش دارید ولی نمی‌شنوید. 22من خداوند هستم؛ چرا حرمت مرا نگاه نمی‌دارید؟ چرا در حضور من از ترس نمی‌لرزید؟ من شن و ماسه را مرز دریا قرار دادم، مرزی که ‌آب دریا هیچ‌گاه از آن رد نمی‌شود. اگر دریا به تلاطم آید، نمی‌تواند از آن تجاوز کند و اگر امواج آن خروشان شوند، نمی‌توانند آن مرز را بشکنند. 23شما ای قوم من، سرسخت و سرکش هستید. شما برگشتید و مرا ترک کردید. 24من برای شما بارانهای پاییزی و بهاری فرستادم و همه ساله فصل برداشت محصول را به شما دادم؛ با وجود این، هرگز به فکرتان نرسید که احترام مرا نگاه‌دارید. 25در عوض، گناهان شما باعث شد این برکات به شما نرسد.
26«مردمان شریر در میان قوم من زندگی می‌کنند، آنها در کمین نشسته‌ و مانند کسانی‌که توری را برای شکار پرندگان گسترده باشند، منتظر می‌مانند. آنها دامهای خود را برای شکار مردم پهن کرده‌‌اند. 27همان‌طور که یک شکارچی قفس خود را از پرنده‌ها پر می‌سازد، همان‌طور خانه‌های آنها از آنچه به یغما برده‌اند، انباشته شده است. به همین دلیل است که آنها قوی و غنی هستند. 28خوب می‌خورند و چاق می‌شوند. شرارتهای آنها پایانی ندارد. حق یتیمان را به آنها نمی‌دهند و مظلومان را از عدالت محروم می‌کنند.
29«امّا من، خداوند، آنها را به مجازات کارهایشان خواهم رسانید. من از قوم انتقام خواهم گرفت. 30اتّفاقی وحشتناک و تکان‌دهنده در این سرزمین روی داده است. 31انبیا چیزی جز دروغ نمی‌گویند، کاهنان طبق دستور انبیا حکومت می‌کنند و قوم من هم اعتراضی ندارند. عاقبت آنها چه خواهند کرد؟»
6
محاصرهٔ اورشلیم به وسیلهٔ دشمنان
1ای قوم بنیامین فرار کنید، از اورشلیم خارج شوید و به جای امنی بروید! در تقوع شیپور را به صدا درآورید و در بیت‌هکاریم آتشی برای فرستادن اخطار برافروزید. مصیبت و ویرانی از جانب شمال بزودی خواهد رسید. 2شهر صهیون زیباست، ولی ویران خواهد شد. 3پادشاهان به همراه ارتش‌های خود در آنجا اردو خواهند زد. آنها در اطراف شهر اردو می‌زنند و هرکس هر جا که بخواهد اردو می‌زند. 4آنها می‌گویند، «برای حمله به اورشلیم آماده شوید! حاضر شوید! در وقت ظهر حمله خواهیم کرد!» امّا بعد می‌گویند: «اکنون خیلی دیر شده، روز رو به پایان است، وقتی سایه‌ها بلند‌تر می‌شوند، نشان می‌دهد که غروب نزدیک است. 5پس در شب حمله را شروع خواهیم کرد، و قلعه‌های دفاعی شهر را خراب خواهیم کرد.»
6خداوند متعال به این پادشاهان دستور داده است درختان را قطع کنند و برای محاصرهٔ اورشلیم تپّه‌هایی به عنوان سنگر بسازند. خداوند گفت: «من شهر را مجازات می‌کنم چون از ظلم پر شده است. 7مثل یک چاه آب، که آبش را تازه و گوارا نگه می‌دارد، به همان نحو اورشلیم شرارت را در درون خود تازه نگه می‌دارد. من فریادهای خشونت و ویرانی را از داخل شهر می‌شنوم، بیماری و جراحت تنها چیزی است که می‌بینم. 8ای مردم اسرائیل بگذارید که این سختی‌‌ها برای شما اخطاری باشد، وگرنه شما را ترک می‌کنم، و شهر شما را به بیابان تبدیل می‌کنم، جایی که دیگر هیچ‌کس نتواند در آن زندگی کند.»
اسرائیل سرکش
9خداوند متعال به من گفت: «اسرائیل مانند تاکستانی که تمام انگورهایش را چیده باشند، بی‌ثمر خواهد ماند. پس تو باید تا وقت باقی است، هرکس را که می‌توانی نجات دهی.»
10من در پاسخ گفتم: «وقتی به آنها چنین اخطاری بدهم، چه کسی به حرفهای من گوش خواهد داد؟ آنها همه سرسخت هستند و از شنیدن پیام تو امتناع می‌کنند. آنها به کلامی که از جانب تو به آنها بگویم خواهند خندید. 11خشم تو نسبت به آنها مرا هم سوزانده و بیش از این طاقت آن را ندارم.»
آنگاه خداوند به من گفت: «از کاسهٔ خشم من بر سر کودکانی که در کوچه‌ها هستند و بر سر جوانانی که دور هم جمع شده‌اند، بریز. زنان را به همراه شوهرانشان خواهند برد، حتّی از افراد بسیار پیر هم نخواهند گذشت. 12خانه‌ها، مزارع و حتّی زنهایشان را به دیگران خواهند داد. من مردم این سرزمین را مجازات خواهم کرد. 13همه -‌کوچک و بزرگ- سعی می‌کنند با ناراستی پولدار شوند؛ حتّی انبیا و کاهنان هم مردم را فریب می‌دهند. 14آنها چنان وانمود می‌کنند که گویی زخمهای قوم جزئی و سطحی هستند. آنها می‌گویند: 'همه‌چیز خوب و درست است،' درحالی‌که هیچ چیز خوب و درست نیست. 15آیا از انجام تمام این کارهای زشت شرمنده بودند؟ نه، شرمنده نبودند؛ آنها از شرم و حیا چیزی نمی‌دانند. پس آنها هم مثل دیگران از بین خواهند رفت. وقتی آنها را مجازات کنم، از آنها دیگر چیزی باقی نخواهد ماند. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
اسرائیل راه خدا را رد می‌کند
16خداوند به قوم خود گفت: «بر سر چهارراهها بایستید و نگاه کنید. سراغ جاده‌های قدیمی را بگیرید و بپرسید بهترین راه کجاست، و از همان راه بروید تا در امن و امان باشید.»
امّا آنها گفتند: «نه، ما از آن راه نخواهیم رفت!» 17آنگاه خداوند محافظانی را گماشت تا به صدای اخطار شیپورها گوش دهند. امّا آنها گفتند: «ما گوش نخواهیم داد.»
18پس خداوند گفت: «ای ملّتها، گوش دهید واز آنچه بر قوم من واقع می‌شود عبرت بگیرید. 19ای تمام روی زمین، گوش دهید! جزای این مردم برای نقشه‌های شریرانه‌ای که دارند این است: من آنها را از بین خواهم برد، چون آنها تعالیم مرا رد کرده و به دستورات من گوش نداده‌اند. 20بُخوری که آنها از سرزمین سبا و عطریّاتی که از کشورهای دوردست می‌آورند برایم بی‌ارزش است. من قربانی‌های آنها را نمی‌پذیرم و از آنها خشنود نیستم. 21پس من کاری می‌کنم که این مردم بلغزند و بیفتند. پدران و پسران، دوستان و همسایگان همه با هم خواهند مُرد.»
حمله از جانب شمال
22خداوند می‌گوید: «مردم از کشوری در شمال می‌آیند، ملّتی قوی در سرزمینی دور آمادهٔ جنگ می‌شود. 23آنها که کمانها و شمشیرهای خود را برداشته‌اند، آدمهای ظالم و بی‌رحمی هستند. سواره نظام آنها مثل دریا می‌خروشد. آنها آمده‌اند تا با اورشلیم بجنگند.»
24مردم اورشلیم می‌گویند: «ما این خبر را شنیده‌ایم. از این رو دستهایمان سست شده و مثل زنی در حال زایمان، نگرانی و درد تمام وجود ما را گرفته است. 25ما جرأت نداریم از شهر خارج شویم یا در جاده‌ها راه برویم، چون دشمنان ما مسلّح هستند و وحشت همه‌جا را فراگرفته است.»
26خداوند به قوم خود می‌گوید: «پلاس برتن کنید و در خاکستر بغلتید. مثل کسی‌که تنها فرزندش را از دست داده باشد، با اشکهای تلخ ماتم بگیرید، چون او که قصد نابودی شما را دارد، به طور ناگهانی حمله خواهد کرد. 27ای ارمیا، همان‌طور که فلز را محک می‌زنند، قوم مرا بیازما، و ببین چگونه‌اند. 28آنها همه سرسخت و سرکش و مثل برنز و آهن سنگدل، و همه فاسد و سخن‌چین هستند. 29کوره گرمای شدیدی دارد، امّا ناخالصی‌ها را نمی‌تواند ذوب کند و دور بریزد. پالایش قوم من بی‌فایده است چون شرارت و پلیدیهای آنها از بین نخواهد رفت. 30آنها تفاله‌های بی‌ارزشی بیش نیستند، چون من، خداوند آنها را طرد کرده‌ام.»
7
پیام ارمیا در معبد بزرگ
1‏-3خداوند مرا به دروازهٔ معبد بزرگ، جایی که مردم یهودا برای عبادت می‌رفتند فرستاد. او به من گفت که آنجا بایستم و آنچه را که خداوند متعال، خدای ‌اسرائیل می‌خواست اعلام کنم و بگویم: «راههایی که می‌روید و کارهایی که انجام می‌دهید باید تغییر یابد. در آن صورت اجازه خواهم داد در اینجا به زندگی خود ادامه دهید. 4دیگر این کلمات فریبنده را باور نکنید و نگویید، 'ما در اینجا، در معبد بزرگ خداوند در امن و امان هستیم، این معبد بزرگ خداوند است، این معبد بزرگ خداوند است!'
5«روش زندگی خود را تغییر دهید، این کارها و روشها را دیگر ادامه ندهید و با یکدیگر از روی انصاف رفتار کنید. 6حق غریبان، یتیمان و بیوه‌زنان را پایمال نکنید. از کشتن مردمان بی‌گناه در این سرزمین اجتناب کنید. خدایان دیگر را پرستش نکنید، چون این‌کار موجب نابودی شما خواهد شد. 7اگر مسیر زندگی خود را تغییر دهید، من اجازه می‌دهم به زندگی خود، در این سرزمینی که برای همیشه به اجدادتان داده بودم، زندگی کنید.
8«توجّه کنید، شما به سخنان فریبنده اعتماد کردید 9و مرتکب دزدی، قتل، و زنا می‌شوید، دروغتان را با سوگند راست جلوه می‌دهید. برای بعل قربانی می‌گذرانید و خدایانی را می‌پرستید که قبلاً نمی‌شناختید. 10کارهایی می‌کنید که من از آنها نفرت دارم و آنگاه به حضور من در معبد بزرگ خودم می‌آیید و می‌گویید: 'ما در امن و امان هستیم!' 11آیا می‌پندارید معبد بزرگ من مخفیگاهی است برای دزدان؟ من آنچه را که شما می‌کنید دیده‌ام. 12به شیلوه، اولین مکانی که برای پرستش خودم برگزیدم، نگاه کنید و ببینید به‌خاطر گناهان قوم خودم اسرائیل، آن را به چه روزی انداختم. 13شما مرتکب تمام این گناهان شده‌اید. هرچند بارها به شما گوشزد کردم، از شنیدن امتناع ورزیدید. وقتی شما را می‌خواندم، جواب نمی‌دادید. 14پس من همان کاری را که با شیلوه کردم، با معبد بزرگ خودم که شما به آن اطمینان دارید، خواهم کرد. در اینجا، در این مکانی که آن را به اجداد شما و به خود شما دادم، من همان کاری را خواهم کرد که در شیلوه انجام دادم. 15من همهٔ شما را از نظرم دور خواهم کرد، همان‌طور که با قوم و خویشان شما یعنی با قوم اسرائیل رفتار نمودم. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
نافرمانی قوم خدا
16خداوند گفت: «ای ارمیا، برای این مردم دعا نکن، به‌خاطر آنها گریه و شفاعت منما، من به تو گوش نخواهم داد. 17آیا نمی‌بینی آنها در شهرهای یهودا و در کوچه‌های اورشلیم چه می‌کنند؟ 18بچّه‌ها هیزم می‌‌آورند، مردان آتش می‌افروزند، زنها کلوچه‌هایی می‌پزند تا به الهه‌‌ای که آنها آن را ملکهٔ آسمان می‌نامند، تقدیم کنند. آنها همچنین به خدایان دیگر شراب تقدیم می‌کنند تا خشم مرا برانگیزانند. 19امّا، آیا واقعاً این کارهای آنها به من آزار می‌رساند؟ نه، آنها فقط خودشان را می‌آزارند و رسوا می‌کنند. 20پس این معبد بزرگ، این مردم و حیوانات آنها و حتّی درختان و محصولات زمین همه مورد غضب قرار خواهند گرفت. خشم من مثل آتشی است که کسی قادر به فرونشاندن آن نخواهد بود.
21«ای قوم من، شما بعضی از قربانی‌ها را تماماً روی قربانگاه می‌سوزانید و برخی را اجازه دارید که بخورید. آنچه من، خداوند متعال به شما می‌گویم این است که می‌توانید تمام آن را بخورید. 22من به اجداد شما وقتی آنها را از سرزمین مصر بیرون آوردم هیچ‌ حکم و دستوری دربارهٔ قربانی‌های سوختنی نداده بودم. 23حکم من برای آنها این بود که از من اطاعت کنند تا من خدای آنها و آنها قوم من باشند. به ایشان گفتم همان‌طور زندگی کنند که من از آنها خواسته بودم تا زندگی بر وفق مرادشان باشد. 24امّا آنها گوش ندادند و توجّهی نکردند. در عوض آنچه دلهای سرکش و شریر آنها می‌خواست، همان را انجام دادند و آنها به جای اینکه آدمهای بهتری شوند، بدتر شدند. 25از روزی که اجداد شما از مصر بیرون آمدند تا به امروز من خادمان خودم، یعنی انبیا را برای شما فرستاده‌ام. 26ولی هیچ‌کس به آنها گوش نداد و به پیامشان توجّهی نکرد. در عوض شما بیشتر از اجداد خود سرسخت و سرکش شده‌اید.
27«پس ای ارمیا، تو تمام این چیزها را به قوم خواهی گفت، ولی آنها به تو گوش نخواهند داد. تو آنها را به سوی خود فرا خواهی خواند، امّا آنها پاسخی نخواهند داد. 28تو به آنها خواهی گفت که قومشان از من، خداوند، خدای خود اطاعت نمی‌کنند و از مجازات خودشان درس نمی‌گیرند. وفاداری ساقط شده و دیگر کسی حتّی دربارهٔ آن حرف نمی‌زند.
گناه در درّهٔ هنوم
29«ای مردم اورشلیم، ماتم بگیرید،
موهای خود را بتراشید و دور بریزید.
برفراز تپّه‌ها نوحه‌سرایی کنید،
چون من، خداوند خشمگین هستم
و نسل حاضر را طرد کرده‌ام
30«مردم یهودا مرتکب شرارت شده‌اند. آنها بُتهای خود را، بُتهایی که من از آنها متنفّرم، در معبد مقدّس من گذاشته‌اند و آن را ناپاک ساخته‌اند. 31در درّهٔ هنوم قربانگاهی ساخته‌اند به نام توفت تا در آنجا پسران و دختران خود را در آتش قربانی کنند. من به آنها چنین حکمی نداده‌ بودم، چنین چیزی به فکر من خطور نکرده بود. 32پس زمانی خواهد آمد که دیگر آن محل به نام توفت یا درّهٔ هنوم خوانده نخواهد شد، بلکه آن را به نام درّهٔ کشتارگاه خواهند شناخت. مردم را در آنجا دفن خواهند کرد، چون جای دیگری برای دفن آنها وجود نخواهد داشت. 33آن اجساد طعمهٔ پرندگان و حیوانات وحشی خواهند شد و کسی نخواهد بود که آن حیوانات را بترساند. 34این سرزمین به یک بیابان مبدل می‌شود و من به صدای شادمانی و خوشی و به آوازهای نشاط‌انگیز جشن‌های عروسی در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم پایان خواهم داد.
8
1«در آن زمان استخوانهای پادشاهان، بزرگان یهودا و همچنین استخوانهای کاهنان، انبیا و سایر کسانی‌که در اورشلیم زندگی می‌کردند، از قبرهایشان بیرون آورده خواهد شد. 2استخوانها را جمع نمی‌کنند تا دوباره آنها را دفن کنند، بلکه آنها مثل کود روی زمین در برابر خورشید و ماه و ستارگان -‌خدایان مورد علاقهٔ خود- پهن خواهند ‌شد، خدایانی که می‌پرستیدند و از آنها راهنمایی می‌خواستند. 3کسانی از این ملّت شریر که زنده بمانند، در جاهایی که من آنها را پراکنده می‌‌کنم زندگی خواهند کرد. ولی آنها مرگ را بر ادامهٔ آن زندگی ترجیح خواهند داد. من، خداوند متعال چنین گفته‌ام.»
گناه و مجازات
4خداوند به من گفت به قوم چنین بگویم: «آیا وقتی کسی زمین می‌خورد دوباره بلند نمی‌شود؟ اگر کسی راه اشتباه برود، برنمی‌گردد؟ ‌ 5پس چرا شما ای قوم من، مرا ترک کردید و دیگر برنگشتید؟ شما به بُتهای خود متوصّل شده‌اید و نمی‌خواهید به نزد من بازگردید. 6من با دقّت گوش دادم، ولی شما حقیقت را نگفتید. هیچ‌یک از شما از شرارت خود پشیمان نیست. حتّی یک نفر از شما نپرسیده 'من چه اشتباهی کرده‌ام' مثل اسبی که با سرعت به سوی میدان جنگ می‌رود، هرکس راه خود را دنبال می‌کند. 7حتّی لک‌لکها زمان بازگشت خود را می‌دانند، کبوترها، پرستوها، و مرغهای ماهیخوار همه زمان کوچ خود را می‌دانند امّا شما ای قوم من، قوانین مرا نمی‌دانید. 8چگونه می‌توانید خود را دانا بدانید و بگویید قوانین مرا می‌دانید؟ ببینید، قوانین من به وسیلهٔ کاتبان نادرست عوض شده است. 9خردمندان شما شرمسار و گیج و درمانده‌اند. آنها کلام مرا رد کرده‌اند. این چه حکمتی است که آنها دارند؟ 10پس من مزارع آنها را به مالکان جدید و زنهایشان را به مردان دیگر خواهم داد. همه، از کوچک و بزرگ کوشش می‌کنند با تقلّب و ناراستی پولدار شوند. حتّی انبیا و کاهنان هم مردم را فریب می‌دهند. 11آنها طوری با قوم من رفتار می‌کنند که گویی زخمهای آنها چیزی جز خراشی سطحی نیست. آنها می‌گویند: 'همه‌چیز خوب است.' درحالی‌که هیچ چیز خوب نیست. 12ای قوم من، آیا از انجام این کارهای نفرت‌انگیز شرم نداشتید؟ نه، شما شرم و حیا نداشتید؛ و اصلاً نمی‌دانید خجالت چیست؟ پس همراه دیگران ساقط خواهید شد. وقتی شما را به مجازات کارهایتان برسانم، دیگر از شما نشانی نخواهد بود. من، خداوند متعال چنین گفته‌ام.
13«می‌خواستم مثل کسی‌که محصول خود را جمع می‌کند، قوم خود را جمع کنم؛ امّا آنها مثل تاک بی‌انگور، و مثل درخت انجیر بی‌میوه هستند. حتّی برگهای آنها هم پژمرده شده‌اند. پس من اجازه دادم تا بیگانگان آن زمین را تصرّف کنند.»
14قوم خدا می‌پرسد: «چرا این چنین ساکت نشسته‌ایم؟ بیایید تا به شهرهایی با دیوارهای مستحکم برویم و در آنجا بمیریم. خداوند خدای ما، ما را به مرگ محکوم کرده است. او به ما زهری داده که باید آن را بنوشیم، چون ما برضد او مرتکب گناه شده‌ایم. 15ما امید داشتیم زمان صلح و شفا برسد، امّا بی‌فایده بود. به عوض آن وحشت به ما روی آورد. 16دشمنان ما هم‌اکنون به شهر دان رسیده‌اند. صدای خروش اسبانشان را می‌شنویم. از صدای شیههٔ اسبها تمام سرزمین می لرزد. دشمنان ما آمده‌اند تا سرزمین ما، شهر ما، ملّت ما و همهٔ چیزهای دیگر را از بین ببرند.»
17خداوند می‌گوید: «مواظب باشید، من مارهای سمی -‌مارهایی که افسون نمی‌شوند- به میان شما خواهم فرستاد و آنها شما را خواهند گزید.»
اندوه ارمیا برای قوم
18اندوه من بی‌درمان است
و دل من پر از درد است.
19گوش دهید، در تمام این سرزمین
صدای گریهٔ قوم من شنیده می‌شود.
آنها می‌پرسند: «آیا دیگر خداوند در صهیون نیست؟
آیا پادشاه صهیون دیگر در آنجا نیست؟»
خداوند پادشاه آنها، در جواب می‌گوید:
«چرا با پرستش بُتهای خودتان
و با تعظیم در برابر خدایان بی‌ارزش بیگانگان مرا به خشم آوردید؟»
20مردم با گریه می‌گویند:
«تابستان و فصل برداشت محصول به پایان رسید،
امّا ما هنوز خلاص نشده‌ایم.»
21دل من شکسته،
چون قوم من درهم شکسته‌ است،
من عزادار، سوگوار و ماتم زده‌ام.
22آیا مرهمی در جلعاد پیدا نمی‌شود؟
و آیا طبیبی در آن نیست؟
پس چرا قوم من درمان نشده است؟
9
1ای کاش سرم چشمهٔ پر آب،
و چشمهایم جویباری از اشک بود،
تا می‌توانستم روز و شب
برای قوم خودم که کشته شده‌اند، بگریم.
2کاش جایی در بیابان می‌داشتم
تا بتوانم از قوم خود دور باشم.
آنها همه بی‌وفا و خائن‌اند.
3برای دروغگویی همیشه حاضرند،
ناراستی به جای راستی در این سرزمین حاکم است.
خداوند می‌گوید:
«قوم من مرتکب شرارت می‌شوند و دیگر مرا به عنوان خدای خود قبول ندارند.»
4همه باید از دوستان خود برحذر باشند،
و هیچ‌کس به برادر خود اعتماد نکند،
چون تمام برادرها مثل یعقوب فریبکارند،
هرکس به دوست خود تهمت و افترا می‌زند،
5‏-6آنها همه دوستان خود را گمراه می‌کنند،
و هیچ‌کس حقیقت را نمی‌گوید.
آنها زبانهای خود را به دروغ عادت داده‌اند،
و نمی‌توانند دست از گناه بردارند.
خشونت‌های آنها یکی پس از دیگری و فریبکاریهای آنها پی‌درپی است.
خداوند می‌گوید که قوم خودش او را رد کرده‌اند
7به همین خاطر، خداوند متعال می‌گوید:
«من قوم خود را مثل فلز پالایش می‌دهم،
و با سنگ محک آنها را خواهم آزمود.
قوم من مرتکب شرارت شده‌اند.
با آنها دیگر چه می‌توانم بکنم؟
8زبانهای‌ آنها مثل تیرهای زهر‌آگین است،
و همیشه دروغ می‌گویند.
هرکس با همسایهٔ خویش با زبان خوش سخن می‌گوید،
امّا در حقیقت در فکر به دام انداختن اوست.
9آیا من نباید آنها را برای این کارهایشان تنبیه کنم؟
آیا نباید از چنین ملّتی انتقام بگیرم؟
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
10من گفتم: «برای آن کوهها در ماتم،
و برای آن چراگاهها گریان هستم،
چون همهٔ آنها خشک شده‌اند
و دیگر کسی از آنجا گذر نمی‌کند.
دیگر صدای گلّه و رمه از آنجا شنیده نمی‌شود،
و حتّی پرندگان و حیوانات هم از آنجا رفته‌اند.»
11خداوند می‌گوید:
«من اورشلیم را به ویرانه‌ای، به جایی برای لانهٔ شغالان تبدیل خواهم کرد.
و شهرهای یهودا به کویری تبدیل خواهد شد
که هیچ‌کس نمی‌تواند در آن زندگی کند.»
12من گفتم: «ای خداوند، چرا این سرزمین مثل بیابان چنین ویران و خشک شده که کسی نمی‌تواند از آن عبور کند؟ چه کسی می‌تواند این را درک کند؟ به چه کسی آن را گفته‌ای تا او بتواند به دیگران توضیح بدهد؟»
13خداوند در پاسخ گفت: «تمام این به‌خاطر آن است که قوم من از تعالیم من پیروی نکرده است. آنها از من و از آنچه به آنها تعلیم دادم سرپیچی کرده‌اند. 14در عوض آنها سرسختانه همان‌طور که نیاکانشان آموختند، به پرستش بُتهای بعل پرداختند. 15پس گوش بده و بدان که من، خداوند متعال خدای اسرائیل، چه خواهم کرد. من به قوم خودم گیاهان تلخ برای خوردن و سَم برای نوشیدن خواهم داد. 16من آنها را به میان اقوامی خواهم فرستاد که نه خودشان و نه نیاکانشان دربارهٔ آنها چیزی شنیده‌اند. من همچنین ارتش‌هایی برضد آنها خواهم فرستاد تا آنها را کاملاً نابود کنم.»
فریاد مردم اورشلیم برای کمک
17خداوند متعال گفت:
«دربارهٔ آنچه روی می‌دهد بیندیشید!
سوگواران را دعوت کنید،
از زنان نوحه‌سرا بخواهید حاضر شوند.»
18مردم در پاسخ گفتند:
«بگویید عجله کنند و برای سوگواری ما آن‌قدر نوحه سرایی کنند،
تا چشمان ما از اشک پُر
و مژگان ما از گریستن خیس شوند.»
19به صدای گریه در صهیون گوش دهید:
«ما از بین رفته‌ایم
و کاملاً رسوا شده‌ایم!
باید از این سرزمین دور شویم.
خانه‌های ما ویران شده است.»
20من گفتم:
«ای زنان به آنچه خداوند می‌گوید گوش دهید،
و به کلمات او توجّه کنید.
به دختران خود سوگواری و به دوستان خود نوحه‌سرایی را بیاموزید.
21مرگ از روزنهٔ پنجره‌ها وارد کاخهای ما شده است،
کودکان را در کوچه‌ها و نوجوانان را در بازارها از بین می‌برد.
22اجساد بی‌جان
-‌مثل توده‌های کُود در مزارع،
و مانند خرمنی که درو کنندگان جا گذاشته‌ و کسی آنها را جمع نکرده باشد-
در همه‌جا پراکنده هستند.
این است آنچه خداوند به من گفت که بگویم.»
23خداوند می‌گوید:
«افراد دانا نباید به دانش خود ببالند،
و آدمهای قوی نباید به قدرت خود افتخار کنند،
و نه اشخاص ثروتمند به ثروت خویش.
24اگر کسی می‌خواهد به چیزی ببالد،
باید به این ببالد که مرا می‌شناسد،
چون محبّت من پایدار است
و آنچه را راست و درست است، انجام می‌دهم.
این چیزهایی است که مرا خشنود می‌سازند.
من خداوند چنین گفته‌ام.»
25‏-26خداوند می‌گوید: «زمانی می‌رسد که من مردم مصر، یهودا، اَدوم، عمون، موآب و ساکنان صحرا را که موهای خود را کوتاه می‌کنند، مجازات خواهم کرد. تمام اینها ختنه‌ شده‌اند، ولی پیمانی را که ختنه فقط نشانهٔ آن است، نگاه نداشته‌اند. هیچ‌کس از این مردم و هیچ‌یک از قوم اسرائیل پیمان مرا رعایت نکرده‌اند.»
10
بت‌پرستی و عبادت راستین
1ای قوم اسرائیل، به پیامی که خداوند برای شما دارد گوش دهید. 2او می‌گوید:
«از راه و رسم سایر ملّتها پیروی نکنید،
از دیدن چیزهای غیرعادی در آسمان مضطرب نشوید،
حتّی اگر سایر ملّتها از دیدن آنها وحشت می‌کنند.
3دین و آیین این مردمان پوچ و بی‌ارزش می‌باشند.
درختی را از جنگل می‌برند،
صنعتکاری با ابزارش آن را شکل می‌دهد،
4و با طلا و نقره تزیینش می‌کند،
آنگاه آن را با میخ بر پایه‌ای محکم می‌کنند تا نیفتد.
5این بُتها مثل مترسکهایی در یک جالیزار هستند،
آنها نمی‌توانند چیزی بگویند،
و باید آنها را حمل کرد،
چون خودشان نمی‌توانند راه بروند.
از آنها نترسید،
آنها نه می‌توانند به شما آسیبی برسانند،
و نه می‌توانند برایتان کار خیری انجام دهند.»
6ای خداوند، هیچ‌کس مثل تو نیست،
تو قادری
و نامت عظیم و تواناست.
7ای پادشاه تمام ملّتها، کیست که از تو نترسد؟
تو تنها شایستهٔ احترامی،
مثل تو در میان تمام حکیمانِ ملّتها
و در میان سایر پادشاهان یافت نمی‌شود.
8تمام آنها احمق و جاهل‌اند.
آنها از بُتهای چوبی چه چیزی می‌توانند بیاموزند؟
9بُتهایشان را با نقره‌ای از اسپانیا
و طلایی از اوفاد روکش می‌کنند.
بعد آنها را با لباسهایی به رنگ بنفش و ارغوانی
که بافندگان ماهر بافته‌اند، می‌پوشانند.
10امّا تو، ای خداوند، خدای حقیقی هستی،
تو خدای زنده
و پادشاه ابدی هستی.
وقتی تو خشمگین شوی، جهان می‌لرزد
ملّت طاقت تحمّل آن را ندارند.
11(ای قوم من، شما باید به آنها بگویید: خدایانی که آسمان و زمین را نیافریدند، نابود خواهند شد. آنها دیگر هرگز بر روی زمین وجود نخواهند داشت.)
سرودی در ستایش خدا
12خداوند با قدرت خود زمین را ساخت
و با حکمت خویش جهان را آفرید،
و با فهم خود آسمانها را گسترانید.
13به فرمان اوست که ابرها می‌غرّند.
اوست که ابرها را از دورترین نقاط جهان می‌آورد.
اوست که در میان باران برق ایجاد می‌کند،
و هم اوست که باد را از خزانه‌های خود بیرون می‌فرستد.
14با دیدن چنین چیزهایی، انسانها فکر می‌کنند که چقدر احمق و بی‌شعورند،
آنها که بُتها را می‌سازند آدمهای سرخورده‌ای هستند،
چون خدایانی که می‌سازند، دروغین و بی‌جان‌اند.
15آنها بی‌ارزش و منفورند.
وقتی خداوند برای رسیدگی به حساب آنها بیاید، آنها همه نابود خواهند شد.
16خدای یعقوب مثل آنها نیست.
او خالق همه‌چیز است،
او اسرائیل را برگزید تا قوم خاص او باشند،
و نام او خدای متعال است.
تبعید در آیندهٔ نزدیک
17ای مردم اورشلیم شما در محاصره هستید! هرچه را دارید جمع کنید. 18خداوند شما را بزودی از این سرزمین بیرون خواهد راند. چنان خداوند شما را می‌کوبد که حتّی یکی از شما باقی نخواهید ماند. خداوند چنین گفته است.
19مردم اورشلیم با فریاد گفتند:
«چه ضربهٔ سختی برما وارد شده!
زخمهای ما التیام نمی‌یابد!
ما می‌پنداشتیم که می‌توانیم آن را تحمّل کنیم!
20چادرهای ما خراب شده
و ریسمانهای آن پاره شده‌اند.
فرزندان ما همه رفته‌اند،
دیگر کسی نمانده تا چادر‌های ما را برپا کند،
و کسی نمانده تا پرده‌‌های آنها را آویزان کند.»
21در پاسخ گفتم: «رهبران ما احمقند،
آنها طالب خداوند نیستند.
به همین خاطر آنها شکست خوردند
و قوم پراکنده شده‌ است.
22گوش دهید! اخبار تازه‌ای رسیده است!
از ملّتی که در شمال هستند هیاهوی زیادی به گوش می‌رسد،
ارتش آن، شهرهای یهودا را
تبدیل به بیابان و لانهٔ شغالان کرده است.»
23ای خداوند، من می‌دانم که سرنوشتمان در دست خودمان نیست،
و هیچ‌کدام از ما قادر به تغییر زندگیمان نیستیم.
24خداوندا قوم خود را تنبیه کن،
امّا بر ما بیش از اندازه سخت نگیر
و ما را از روی خشم مجازات نکن،
چون از ما چیزی باقی نخواهد ماند.
25خشم خود را متوجّه ملّتهایی کن که تو را پرستش نمی‌کنند.
و تو را ترک کرده‌اند.
آنها قوم تو را کشته‌اند،
ما را کاملاً نابود و این سرزمین را ویران ساخته‌اند.
11
شکستن عهد
1خداوند به من گفت: 2«به شرایط پیمان گوش کن. 3به مردم یهودا و اورشلیم بگو که خداوند، خدای اسرائیل، کسی را که شرایط پیمان را اطاعت نکند، لعنت کرده است. 4یعنی همان پیمانی که با اجدادشان بستم در وقتی‌که آنها را از مصر -‌از سرزمینی که برایشان مثل کورهٔ سوزان بود- بیرون آوردم. از آنها خواسته بودم از من اطاعت کنند و هرچه امر می‌کنم، همان را انجام دهند. به آنها گفتم اگر از من اطاعت کنند، آنان قوم من و من خدای آنها خواهم بود. 5در آن صورت من به وعده‌ای که به اجدادشان داده بودم، وفا خواهم نمود و این سرزمین غنی و حاصلخیزی را که اکنون در آن زندگی می‌کنند، به آنها خواهم داد.»
من گفتم: «آمین، ای خداوند.»
6آنگاه خداوند به من گفت: «به شهرهای یهودا و به کوچه‌های اورشلیم برو. پیام مرا در آنجا اعلام کن و به مردم بگو به شرایط پیمان توجّه و از آنها اطاعت کنند. 7وقتی اجداد آنها را از مصر بیرون آوردم، ‌مصرّانه از آنها می‌خواستم از من اطاعت کنند تا به امروز هم همان را از ایشان می‌خواهم. 8امّا آنها گوش ندادند و اطاعت نکردند. در عوض، همه به لجاجت و شرارت خود مثل گذشته ادامه دادند. من به آنها دستور داده بودم که پیمان را نگه‌دارند، امّا آنها آن را رد کردند. پس من هم همان‌طور که پیمان مقرّر کرده بود، آنها را مجازات کردم.»
9آنگاه خداوند به من گفت: «مردم یهودا و اورشلیم برضد من توطئه‌های شرارت‌آمیزی می‌کنند. 10آنها به گناهان اجداد خود بازگشته‌اند و به آنچه می‌گویم عمل نمی‌کنند و به پرستش سایر خدایان پرداخته‌اند. هر دو، هم اسرائیل و هم یهودا، پیمانی را که من با اجدادشان بسته بودم، شکسته‌اند. 11پس اکنون من، خداوند به آنها اخطار می‌کنم که بلایی بر سرشان خواهم آورد که نتوانند از آن بگریزند. وقتی برای کمک به حضور من فریاد برآورند، به آنها گوش نخواهم داد. 12آنگاه مردم یهودا و اورشلیم به نزد خدایانی می‌روند که به حضور آنها قربانی می‌گذرانند و از آنها کمک خواهند خواست. امّا آن خدایان قادر نخواهند بود که ‌در روز بلا آنها را نجات دهند. 13مردم یهودا به تعداد شهرهای خود، خدایان دارند و اهالی اورشلیم هم به تعداد تمام کوچه‌های شهر برای بعل -‌آن بت منفور- قربانگاه ساخته‌اند. 14ای ارمیا برای مردم، دیگر به حضور من دعا نکن و چیزی نخواه. وقتی آنها دچار زحمت می‌شوند و از من کمک می‌خواهند، به آنها گوش نخواهم داد.»
15خداوند می‌گوید: «قوم محبوب من مرتکب شرارت می‌شوند. آنها چه حقّی دارند که وارد معبد بزرگ من شوند؟ آیا فکر می‌کنند با وعده و قربانی‌های خودشان، می‌توانند جلوی بلا را بگیرند؟ و دوباره شاد و خوشحال شوند؟ 16من یک‌بار اسم آنها را درخت زیتون پر برگ و پر از میوه‌های زیبا گذاشته بودم، امّا اکنون با خروشی مثل رعد، برگهای آن را می‌سوزانم و شاخه‌هایش را قطع می‌کنم.
17«من خداوند متعال، اسرائیل و یهودا را مثل نهالی کاشتم، امّا اکنون خبر مصیبت‌باری برایشان دارم. این بلا را خودشان بر سر خود آوردند چون مرتکب شرارت شده‌اند؛ آنها با گذراندن قربانی در برابر بعل، مرا خشمگین کرده‌اند.»
توطئه برضد جان ارمیا
18خداوند مرا از توطئه‌هایی که دشمنانم برضد من چیده‌اند، آگاه ساخت. 19من مانند گوسفند رامی که برای کشتن می‌بردند، بودم و نمی‌دانستم آنها چه نقشه‌های شومی علیه من کشیده‌اند. آنها می‌گفتند: «بیایید تمام شاخه‌های این درخت را تا تازه است، قطع کنیم؛ بیایید او را بکشیم تا دیگر کسی او را به یاد نیاورد.»
20آنگاه من در دعا گفتم: «ای خداوند متعال، تو قاضی عادلی هستی، تو افکار و احساسات مردم را می‌آزمایی. من مشکل خود را به دستهای تو می‌سپارم، پس بگذار ببینم چگونه از آنها انتقام می‌گیری.»
21مردان عناتوت می‌خواستند مرا بکشند. آنها به من گفته بودند که اگر به اعلام پیام خداوند ادامه دهم مرا خواهند کشت. 22پس خداوند متعال گفت: «من آنها را مجازات خواهم کرد! مردان جوانشان در جنگ کشته خواهند شد و اطفالشان از گرسنگی خواهند مرد. 23زمان مکافات مردم عناتوت را تعیین کرده‌ام، و وقتی آن زمان فرا رسد، هیچ‌یک از آنها زنده نخواهند ماند.»
12
پرسش ارمیا از خداوند
1«ای خداوند اگر با تو بحث کنم،
تو همیشه پیروز می‌شوی!
با وجود این، در مورد عدالت از تو پرسشی دارم.
چرا بدکاران کامروا و خیانتکاران موفّق‌اند؟
2تو آنها را مثل نهال کاشتی و ریشه دوانده،
رشد می‌کنند و میوه نمی‌دهند
آنها با زبان خود تو را تمجید می‌کنند،
ولی درحقیقت به تو توجّهی ندارند.
3امّا، ای خداوند، تو مرا می‌شناسی
و هرچه انجام می‌دهم تو می‌بینی
و می‌دانی چقدر تو را دوست دارم.
این مردمان شریر را مثل گوسفندانی که برای قصّابی می‌برند، از اینجا بیرون ببر؛
و تا زمان کشتارشان آنها را جدا نگاهدار.
4تا به کی این سرزمین ما باید این‌قدر خشک باشد
و علف مزارع ما پژمرده باشند؟
حیوانات و پرندگان هم به‌خاطر شرارت قوم در حال مرگند،
قومی که می‌گوید 'خدا نمی‌بیند ما چه می‌کنیم؟'»
5خداوند گفت:
«ای ارمیا، اگر از مسابقه دادن با مردمان این‌قدر خسته شده‌ای،
چگونه می‌توانی با اسبان مسابقه دهی؟
اگر نمی‌توانی در زمین صاف و هموار روی پای خود بایستی،
در جنگلهای اردن چه خواهی کرد؟
6حتّی اعضای خانواده‌ات به تو خیانت کرده‌اند،
و با همدستی دشمنان به تو حمله می‌کنند.
به آنها اعتماد نکن،
حتّی اگر آنها دوستانه با تو سخن گویند.»
اندوه خداوند به‌خاطر قومش
7خداوند می‌گوید:
«من اسرائیل را ترک
و قوم برگزیدهٔ خودم را طرد کردم.
من قوم محبوب خود را
تسلیم دشمنانشان نمودم.
8قوم برگزیدهٔ من مخالف من شده‌اند؛
مثل شیری در جنگل بر من می‌غرّد.
از این رو از آنها بیزارم.
9قوم برگزیدهٔ من مثل پرنده‌ای است
که از هر طرف مورد هجوم بازهای شکاری قرار گرفته باشد.
حیوانات وحشی را صدا کنید
تا به این ضیافت بیایند.
10بسیاری از فرمانروایان بیگانه، تاکستان مرا ویران
و مزارع مرا لگدمال کرده‌اند.
سرزمین زیبای مرا به بیابان مبدّل ساختند،
11و از آن، زمین بایر به وجود آوردند؛
زمینی متروک و بی‌حاصل!
تمام زمین به بیابان بی‌آب و علف تبدیل شده
و کسی به آن اهمیّت نمی‌دهد.
12از آن سوی بلندیهای بیابان
مردم برای غارت آمده‌اند.
من چنان جنگی در این سرزمین برافروختم
که دیگر کسی از آن در امان نخواهد بود.
13قوم من گندم کاشتند ولی علف هرز درو کردند،
آنها زحمت زیاد کشیدند،
امّا چیزی عایدشان نشد.
به‌خاطر غضب من محصولشان از بین رفت.»
وعدهٔ خداوند به همسایگان اسرائیل
14خداوند می‌گوید: «امّا دربارهٔ همسایگان اسرائیل که میراث قوم من، زمینی را که من به آنها داده بودم، ویران کردند. من آن مردمان شریر را مثل گیاهی که از ریشه می‌کَنند از سرزمینشان بیرون خواهم کرد و مردم یهودا را نجات خواهم داد. 15بعد از آن که آنها را دور ساختم، دوباره نسبت به آنها رحیم خواهم بود. تمام ملّتها را به سرزمینهای خودشان برمی‌گردانم. 16اگر با تمام دل آیین قوم مرا بپذیرند، و به نام من سوگند یاد کنند، همان‌طور که روزی به قوم من می‌آموختند به نام بعل قسم بخورند، آنگاه آنها هم جزو قوم من خواهند بود و کامیاب خواهند شد. 17امّا اگر ملّتی اطاعت نکند، من آن را کاملاً از ریشه قطع می‌کنم و از بین خواهم بُرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
13
پارچهٔ کتانی برای بستن به دور کمر
1خداوند به من گفت بروم و لُنگی برای بستن به دور کمرم بخرم و آن را بپوشم، ولی آن را در آب فرو نکنم. 2پس من آن را خریدم و پوشیدم. 3آنگاه خداوند دوباره به من گفت: 4«به کنار رود فرات برو و آن را در سوراخی در میان صخره‌ها پنهان کن.» 5پس من به کنار رود فرات رفتم و آن را مخفی کردم.
6مدّتی بعد خداوند به من گفت تا به کنار رود فرات بازگردم و لُنگ را بردارم. 7پس گشتم و وقتی محلی که آنها را پنهان نموده بودم یافتم، دیدم که لُنگ پوسیده و دیگر بی‌فایده شده است.
8آنگاه خداوند دوباره به من گفت: 9«من غرور یهودا و تکبّر اورشلیم را به همین نحو از بین خواهم برد. 10این مردم شریر از اطاعت من سرپیچی کرده‌اند. آنها مثل همیشه سرسخت و شریرند، و خدایان بیگانه را ستایش و خدمت کرده‌اند. پس آنها مثل این پارچه می‌پوسند و بی‌فایده خواهند بود. 11همان‌طور که پارچهٔ کتانی به کمر می‌چسبد، می‌خواستم قوم اسرائیل و یهودا همین‌طور به من بچسبند. من چنین کردم تا قوم من باعث افتخار و ستایش نام من باشند، امّا آنها از من اطاعت نکردند.»
خُم شراب
12خداوند به من گفت: «ای ارمیا، به مردم اسرائیل بگو که تمام خُمره‌هایشان را از شراب پُر کنند. آنها به تو خواهند گفت که خودشان می‌دانند که باید خُمره‌های خود را از شراب پُر کنند. 13بعد به آنها بگو که من، خداوند این سرزمین را چنان از شراب پُر می‌کنم که همه مست شوند؛ همه، یعنی پادشاهانی که از فرزندان داوود هستند، کاهنان و انبیا و تمام مردم اورشلیم. 14آنگاه من همهٔ آنها را -‌پیر و جوان- مثل کوزه‌هایی که در برخورد با یکدیگر می‌شکنند، درهم خواهم شکست. هیچ رحم، شفقت و بخششی نمی‌تواند مانع نابودی آنها شود.»
هشدار ارمیا علیه غرور
15ای قوم اسرائیل، خداوند سخن گفته است
فروتن باش و به او گوش بده.
16خداوند، خدای خود را تکریم کنید،
قبل از اینکه او روزگار شما را تیره کند
و شما بر فراز کوه‌ها بلغزید،
قبل از آنکه او، نوری را که در انتظارش هستید
به ظلمت مبدّل کند.
17اگر گوش ندهید،
به‌خاطر غرور شما در خفا خواهم گریست.
برای قوم خدا که به اسارت رفته‌اند
به سختی خواهم گریست و اشک خواهم ریخت.
18خداوند به من گفت: «به پادشاه و به مادرش بگو از تختهای خود به زیر آیند، چون تاجهای زیبای آنها از سرشان افتاده است.» 19شهرهای جنوبی یهودا محاصره شده و کسی نمی‌تواند وارد آنها شود. تمام مردم یهودا را به اسارت برده‌اند.
20ای اورشلیم، نگاه کن! دشمنانت از جانب شمال به سوی تو در حرکت هستند! کجا هستند مردمی که سرپرستی تو به آنها سپرده شده بود، مردمی که مورد افتخار تو بودند. 21وقتی کسانی‌که تو آنها را دوست می‌پنداشتی بر تو غلبه و بر تو حکومت کنند، تو چه خواهی کرد؟ تو درد خواهی کشید؛ مثل درد زنی در حال زایمان. 22اگر بپرسی چرا تو می‌باید متحمّل تمام این دردها شوی، چرا لباسهایت دریده و به تو تجاوز شده است، همه به این خاطر است که مرتکب گناهان بزرگی شده‌ای. 23آیا یک سیاه‌‌پوست می‌تواند رنگ پوست خود را عوض کند و یا یک پلنگ می‌تواند خالهایش را از بین ببرد؟ اگر آنها بتوانند، در‌ آن صورت تو هم که چیزی جز شرارت نمی‌دانی خواهی توانست کارهای نیک انجام دهی. 24خداوند همهٔ شما را مثل کاهی در برابر باد کویری پراکنده خواهد کرد. 25او گفته است که این سرنوشت شماست. این است آنچه او بر سر شما خواهد آورد، چون شما او را فراموش نموده و به خدایان دروغین توکّل کرده‌اید. 26خداوند، خودش شما را عریان و رسوا خواهد کرد. 27او کارهای زشت شما را دیده است که چگونه مثل مردی که شهوتِ تصاحب زن همسایهٔ خود را دارد و مثل اسب نری که به دنبال مادیان است، شما بر روی تپّه‌ها و در دشتها در پی خدایان بیگانه هستید. وای بر شما ای مردم اورشلیم! کی از این گناهان پاک خواهید شد؟
14
خشکسالی شدید
1خداوند در مورد خشکسالی به من چنین گفت:
2«یهودا سوگوار است
و شهروندانش در حال مرگند.
مردم از اندوه به روی زمین افتاده‌اند،
و مردم اورشلیم برای کمک فریاد برمی‌آورند.
3ثروتمندان، نوکران خود را به دنبال آب می‌فرستند؛
آنها به آب‌انبارها می‌روند،
ولی اثری از آب نمی‌یابند؛
و با کوزه‌های خالی برمی‌گردند؛
ناامید و پریشان،
صورتهای خود را می‌پوشانند.
4چون بارانی نباریده،
و زمین خشک شده،
زارعین دلشکسته‌اند،
و صورتهای خود را پنهان می‌کنند.
5در صحرا، آهوی مادر
نوزاد خود را رها کرده
چون علفی برای چریدن نیست.
6الاغهای وحشی بر فراز تپّه‌ها می‌ایستند
و مثل شغالان لَه‌لَه می‌کنند،
و چون غذایی نخورده‌اند
بینایی خود را از دست می‌دهند
7مردم فریاد برمی‌آورند و می‌گویند:
'اگرچه گناهان ما، موجب محکومیّت ما باشد.
ای خداوند، طبق وعده‌ات به داد ما برس،
بارها از تو روگردانیده‌ایم
و برضد تو گناه ورزیده‌ایم.
8تو تنها امید قوم اسرائیل هستی،
تو کسی هستی که ما را از این مصیبت نجات می‌دهد
چرا تو در سرزمین ما مثل یک بیگانه هستی،
و مثل مسافری هستی که فقط یک شب در اینجا می‌ماند؟
9چرا مثل کسی رفتار می‌کنی که گویا غافلگیر شده است،
مثل سربازی که قادر به کمک نیست؟
ای خداوند، تو مسلّماً با ما هستی!
ما قوم تو هستیم،
ما را ترک مکن.'»
10خداوند دربارهٔ این مردم می‌گوید: «آنها مایلند از حضور من بگریزند و نمی‌توانند خود را کنترل کنند. از این رو من از آنها خشنود نیستم. من خطاهای آنها را به یاد می‌آورم و آنها را به‌خاطر گناهانشان مجازات خواهم کرد.»
11خداوند به من گفت: «از من نخواه که به این مردم کمک کنم. 12حتّی اگر آنها روزه بگیرند، به فریادهای آنها گوش نخواهم داد؛ حتّی اگر آنها هدایای سوختنی و غلّه به حضور من بیاورند، از آنها راضی نخواهم بود. در عوض من آنها را به وسیلهٔ جنگ و قحطی و بیماری خواهم کشت.»
13بعد گفتم: «ای خدای قادر متعال، تو می‌‌دانی که انبیا به مردم می‌گویند خبری از جنگ و قحطی نخواهد بود. آنها می‌گویند که تو گفته‌ای که در این سرزمین صلح و آرامش خواهد بود.»
14خداوند در پاسخ گفت: «انبیا به نام من دروغ می‌گویند. من آنها را نفرستادم و به آنها دستوری ندادم و یک کلمه هم به آنها نگفتم. رؤیاهایی که دربارهٔ آنها سخن می‌گویند از جانب من نیست و پیشگویی‌هایشان همه خیالی و بی‌ارزشند. 15من، خداوند به تو می‌گویم با آن انبیایی که من نفرستادم و از جانب من می‌گویند در این سرزمین جنگ و قحطی نخواهد بود، چه خواهم کرد. من آنها را در جنگ و قحطی خواهم کشت. 16مردم هم که به حرف آنها گوش داده‌اند، به همین نحو کشته خواهند شد. اجساد آنها در کوچه‌های اورشلیم ریخته می‌شود و کسی نخواهد بود که آنها را دفن کند. آنها همه، از جمله زنها، پسران و دخترانشان دچار همین سرنوشت خواهند شد. من جزای شرارتهای آنها را خواهم داد.»
17خداوند به من دستور داد تا دربارهٔ اندوه خودم با مردم صحبت کنم و بگویم:
«باشد تا شب و روز از چشمانم اشک جاری شود
و هیچ‌وقت از گریستن باز نایستم،
چون قوم من بشدّت مجروح
و عمیقاً آسیب دیده است.
18وقتی به مزارع بیرون از شهر می‌روم،
اجساد مردانی را که در جنگ کشته شده‌اند، می‌بینم؛
وقتی به داخل شهرها می‌روم،
مردمی را می‌بینم که از گرسنگی در حال مرگ هستند.
انبیا و کاهنان همچنان به کار خود ادامه می‌دهند،
امّا نمی‌دانند چه می‌کنند.»
التماس مردم به خداوند
19خداوندا، آیا یهودا را کاملاً طرد کرده‌ای؟
آیا از مردم صهیون نفرت داری؟
چرا چنان ضربه‌ای به ما وارد کردی
که نمی‌توان علاجی برای آن پیدا کرد؟
ما در انتظار صلح بودیم، ولی خبری به ما نرسید؛
ما امید شفا داشتیم، ولی وحشت نصیبمان شد.
20ای خداوند، ما علیه تو مرتکب گناه شده‌ایم.
ما به گناهان خود
و به گناهان اجدادمان اعتراف می‌کنیم.
21وعد‌ه‌های خود را به یادآور
و از ما متنفّر نباش،
اورشلیم، جایگاه تخت پرجلال خود را رسوا نکن.
پیمان خودت را با ما نشکن.
22هیچ‌کدام از بُتهای ملّتهای دیگر نمی‌توانند باران ببارانند.
و آسمان بدون تو نمی‌تواند باران بباراند.
ای خداوند خدای ما، امید ما به توست،
چون این تو هستی که همهٔ این کارها را می‌کنی.
15
جزای مردم یهودا
1آنگاه خداوند به من گفت: «حتّی اگر موسی و سموئیل با هم در اینجا بودند و از من التماس می‌کردند، من به این مردم رحمی نمی‌کردم. آنها را مجبور کن بروند و از نظرم دور شوند. 2وقتی از تو می‌پرسند به کجا خواهند رفت، به آنها بگو که من چنین گفته‌ام:
«سرنوشت گروهی این است که از بیماری بمیرند
و این انتهای آنهاست،
سرنوشت گروهی دیگر این است که در جنگ کشته شوند،
پس به همان سوی می‌روند
سرنوشت عدّه‌ای هم این است که از گرسنگی بمیرند،
آنها هم به همان طرف می‌روند،
سرنوشت بقیّه این است که به اسارت برده شوند،
پس آنها هم، به همان سوی خواهند رفت.
3من، خداوند مقدّر کرده‌ام که آنها دچار چهار عامل وحشتناک شوند: در جنگ کشته شوند، بدنهای آنها به وسیلهٔ سگها به اطراف کشیده شود، لاشخورها آنها را بخورند و هرچه را از بدنهای آنها باقی ‌مانده است، حیوانات وحشی بخورند. 4به‌خاطر آنچه منسی پسر حزقیا، در اورشلیم انجام داده کاری خواهم کرد که تمام مردم جهان وحشت کنند.»
5خداوند می‌گوید: «ای مردم اورشلیم چه کسی بر شما رحم خواهد کرد
و چه کسی در ماتم شما شریک خواهد شد؟
چه کسی است که لحظه‌ای بایستد
و حال شما را بپرسد؟
6شما مرا رد کرده،
و به من پشت کرده‌اید.
پس من دست خود را دراز نموده و شما را نابود کردم،
چون از صبر و تحمّل خسته شده‌ام.
7من شما را مثل کاه در برابر باد
در تمام این سرزمین پراکنده نمودم.
من شما، قوم خود را
چون از راههای شرارت‌آمیز برنگشتید
درهم شکسته و فرزند‌انتان را کشتم.
8زن بیوه در سرزمین شما
از دانه‌های شن کنار دریا بیشتر است.
من مردان شما را در عنفوان جوانی کُشتم.
و مادرانشان را داغدیده کردم.
و ناگهان نگرانی و وحشت را بر آنان مستولی نمودم
9مادری که هفت فرزند خود را از دست داده، بیهوش شد
و برای زنده ماندن تقلّا می‌کرد.
روزش شب شد،
آبرویش رفت و رسوا شد.
من اجازه خواهم داد تا دشمنانتان
هریک از شما را که زنده مانده‌اید، بکشند.
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
شکایت ارمیا در حضور خداوند
10من چه آدم بدبختی هستم! کاش مادرم مرا به دنیا نیاورده بود. باید با همه در این سرزمین مشاجره و نزاع کنم. نه به کسی قرض دادم و نه از کسی قرض گرفتم، با وجود این‌، همه مرا نفرین می‌کنند. 11ای خداوند، اگر من در خدمت به تو کوتاهی کردم و اگر حتّی برای دشمنانم در هنگام گرفتاری و ناراحتی آنها شفاعت نکرده باشم، بگذار تمام نفرین‌ها مستجاب شود. ( 12کسی نمی‌تواند یک قطعه آهن، مخصوصاً آهن شمال را که با برنز مخلوط شده باشد، بشکند.)
13خداوند به من گفت: «به‌خاطر گناهانی که قوم در سرتاسر این سرزمین مرتکب شده‌اند، اجازه خواهم داد دشمنان تمام ثروت و خزائن آنها را ببرند. 14اجازه خواهم داد تا آنها در مملکتی که چیزی دربارهٔ آن نمی‌دانند در خدمت دشمنان خود باشند، چون خشم من مثل آتشی است که تا به ابد خاموش نمی‌شود.»
15آنگاه من گفتم: «ای خداوند، خودت خوب می‌دانی. مرا به یادآور و به من کمک کن. اجازه بده تا از کسانی‌که به من جفا می‌کنند، انتقام بگیرم. در برابر آنها آن‌قدر صبور نباش مبادا در کشتن من موفّق شوند. به‌ یاد آور که به‌خاطر توست که من متحمّل تمام این توهین‌ها می‌شوم. 16تو با من سخن گفتی من به هر کلمهٔ آن گوش دادم. ای خداوند، خدای متعال، من به تو تعلّق دارم و گفتار تو قلب مرا از شادی و خوشی سرشار می‌سازد. 17من وقت خود را همراه با سایر مردم، صرف خوشگذرانی و تفریح نکردم. فرمان تو را اطاعت کردم، تنها ماندم و بر خشم من افزوده شد. 18چرا من باید این‌قدر متحمّل درد و رنج شوم؟ چرا زخمهای من علاج ‌ناپذیرند؟ چرا شفا نمی‌یابند؟ آیا می‌خواهی مرا مثل کسی‌که به نهر آبی امید بسته‌- نهری که در فصل تابستان خشک می‌شود- ناامید کنی؟»
19در پاسخ خداوند گفت: «اگر بازگردی من تو را قبول می‌کنم و تو دوباره خادم من خواهی بود. اگر به جای سخنان بیهوده پیام ارزنده‌ای را اعلام کنی، دوباره نبی من خواهی بود. مردم خودشان به سوی تو می‌آیند و نیازی نخواهد بود که تو به دنبال آنها بروی. 20من تو را مثل دیواری محکم، ساخته شده از برنز در مقابل آنها قرار خواهم داد. آنها با تو خواهند جنگید، ولی تو را شکست نخواهند داد. من با تو خواهم بود تا مراقب تو باشم و از تو حفاظت کنم. 21من تو را از شرّ آدمهای ستمکار و شریر رهایی خواهم بخشید.»
16
ارادهٔ خداوند برای زندگی ارمیا
1خداوند بار دیگر به من گفت: 2«تو نباید در چنین جایی ازدواج کنی و صاحب فرزند شوی. 3به تو خواهم گفت که چه بلایی بر سر کودکانی که در اینجا به دنیا می‌آیند و به سر والدین آنها خواهد آمد. 4بیماری مهلکی همهٔ آنها را خواهد کشت و کسی برای آنها ماتم نخواهد گرفت و اجسادشان را دفن نخواهند کرد. بدنهای آنها مثل توده‌های کود بر روی زمین جمع می‌شود. آنها یا در جنگ کشته می‌شوند یا از گرسنگی خواهند مُرد و بدنهای آنها طعمهٔ پرندگان و حیوانات وحشی خواهد شد.
5«تو نباید وارد خانه‌ای شوی که در آن سوگواری است؛ یا نباید برای کسی ماتم بگیری. من با دادن صلح و سعادت قوم خودم را برکت نخواهم داد و آنها محبّت و رحمت را نخواهند دید. 6فقیر و غنی، همه در این سرزمین خواهند مُرد و کسی نیست که آنها را دفن کند یا برایشان سوگواری کند. کسی نیست که به نشانهٔ همدردی خود را مجروح کند یا موی سر خود را بتراشد. 7کسی بر سر سفرهٔ شخص دیگری به منظور تسلّی و دلداری او در مرگ عزیزانش نخواهد نشست. آنها حتّی در مرگ والدین یک نفر همدردی نشان نمی‌دهند.
8«به خانه‌ای که جشن و ضیافت دارند داخل نشو و برای خوردن و نوشیدن با‌ آنها همنشینی نکن. 9به آنچه من خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گویم گوش کن. من صداهای خوشی و شادمانی مجالس عروسی را به سکوت مبدّل خواهم کرد و شما همه زنده و شاهد این امور خواهید بود.
10«وقتی تو تمام این چیزها را به مردم بگویی، آنها از تو خواهند پرسید که چرا من خواستم آنها به این سختی مجازات شوند. آنها خواهند پرسید که تقصیر آنها چیست و مرتکب چه گناهی علیه خداوند، خدای خودشان شده‌اند. 11آنگاه به ‌آنها بگو که خداوند گفته: 'اجداد شما از من برگشتند و سایر خدایان را پرستش و خدمت کردند. آنها مرا ترک کردند و از تعالیم من اطاعت نکردند. 12امّا کارهای شما از کارهای اجدادتان بدتر است. همهٔ شما سرسخت و شریر هستید و از من اطاعت نمی‌کنید، 13پس من شما را از این سرزمین بیرون خواهم انداخت و به مملکتی خواهم برد که نه شما و نه اجدادتان چیزی دربارهٔ آن دانسته‌اید. در آنجا شما خدایان دیگر را شبانه‌روز خدمت خواهید کرد، و من هم دیگر به شما ترّحم نخواهم کرد.'»
بازگشت از اسارت
14خداوند می‌گوید: «زمانی خواهد آمد که دیگر مردم به نام من، خدای زنده‌ای که اسرائیل را از مصر بیرون آورد، سوگند یاد نخواهند کرد. 15در عوض آنها به نام خدای زنده‌ای سوگند یاد می‌کنند که قوم اسرائیل را از سرزمینی در شمال و از سایر کشورهایی که آنها را پراکنده کرده بودم، بازگردانده است. من آنها را به کشور خودشان، به سرزمینی که به اجدادشان داده بودم، برمی‌گردانم. من خداوند چنین گفته‌ام.»
مجازات در آیندهٔ نزدیک
16خداوند می‌گوید: «من ماهیگیران بسیاری می‌فرستم تا این قوم را صید کنند. بعد از آن شکارچیان زیادی خواهم فرستاد تا در هر کوه و تپّه و در غارهای میان صخره‌‌ها آنها را شکار کنند. 17من هرچه آنها می‌کنند، می‌بینم. هیچ چیز از من مخفی نیست و گناهان آنها از نظر من دور نمی‌شود. 18من آنها را وادار می‌کنم برای گناهان و شرارت خود دوچندان بپردازند؛ آنها با بُتهای بی‌جان خود سرزمین مرا ناپاک ساخته و آن را از خدایان دروغین پر کرده‌اند.»
اعتماد ارمیا به خداوند
19ای خداوند، تو هستی که از من حمایت می‌کنی، به من توانایی می‌بخشی، و در زمان سختی به من یاری می‌دهی. ملّتها از دورترین نقاط جهان به حضور تو می‌آیند و می‌گویند: «اجداد ما چیزی جز خدایان دروغین و بُتهایی بیهوده نداشتند. 20آیا انسان می‌تواند خدایان خود را بسازد؟ آری، ولی آنها خدای واقعی نخواهند بود.»
21خداوند می‌گوید: «یک بار و برای همیشه قدرت و توانایی خود را به ملّتها نشان خواهم داد تا آنها بفهمند که من خداوند هستم.»
17
گناه و مجازات یهودا
1خداوند می‌گوید: «ای یهودا، گناه شما با قلمی آهنین نوشته شده، با قلمی که نوکش از الماس است بر قلبهای شما حک، و بر گوشهٔ قربانگاههایتان کنده‌کاری شده است. 2شما شمایل الههٔ اشره را در قربانگاههایی که در کنار هر درخت سبز و در بالای تپّه‌ها 3و کوهستان‌ها برافراشته‌اید، پرستش می‌کنید. به‌خاطر گناهانی که در سراسر این سرزمین مرتکب شده‌اید، من دشمنان شما را وادار می‌کنم تمام ثروت و ذخایر شما را به تاراج ببرند. 4سرزمینی را که من به شما دادم تسلیم دیگران خواهید کرد، و من شما را وادار می‌کنم در مملکتی که چیزی دربارهٔ آن نمی‌دانید در خدمت دشمنان خود در آیید، چون خشم من مثل آتشی است که هیچ‌وقت خاموش نخواهد شد.»
گفتار گوناگون
5خداوند می‌گوید:
«کسی را که از من روی بگرداند
و به انسان -‌به قدرت انسان فانی- توکّل کند،
محکوم خواهم کرد.
6چنین شخصی مثل بوته‌ای است که در کویر
در بیابان بی‌آب و علف،
یا در سرزمین شوره‌زار می‌روید،
و خیر و برکتی نخواهد دید.
7«امّا به کسی‌که به من توکّل کرده است
برکت خواهم داد.
8او مثل درختی است که در کنار آبی روییده
و در زمین پر آب ریشه دوانده است.
از هوای گرم هراسی ندارد،
چون برگهایش همچنان سبز می‌مانند.
از نباریدن باران نیز نگران نیست،
و همچنان میوه‌ خواهد آورد.
9«کیست که بتواند دل انسان را درک کند؟
چیزی فریبنده‌تر از آن نیست،
و آن به‌حدّی بیمار است که علاجی برای آن وجود ندارد.
10من، خداوند، فکر و دل انسانها را تفحّص می‌کنم،
و با هرکس طبق طرز زندگی و کارهای او رفتار می‌کنم.»
11کسی که از راه ناراست پول به دست می‌آورد
مثل پرنده‌ای است که بر روی تخمهای پرندگان دیگر می‌خوابد
و جوجه‌هایی تولید می‌کند که مال خودش نیستند.
در وقت بلوغ همه او را ترک می‌کنند
و عاقبت، او احمقی بیش نخواهد بود.
12معبد بزرگ ما مانند تخت پرشکوهی
از ازل بر کوهی بلند استوار شده است.
13ای خداوند، تو امید قوم اسرائیل هستی؛
تمام کسانی‌که تو را ترک کنند، شرمسار خواهند شد.
آنها مثل نامهایی که بر روی گرد و خاک نوشته شده باشند، محو می‌شوند،
چون تو خداوند و سرچشمهٔ آب زندگی را ترک کرده‌اند.
ارمیا از خداوند یاری می‌طلبد
14ای‌ خداوند، مرا شفا ده تا کاملاً سالم شوم، مرا خلاصی ده تا در امنیّت کامل به سر ببرم. تنها تو را ستایش می‌کنم!
15مردم به من می‌گویند: «کجاست آن تهدیدهای خداوند برضد ما؟ بگذار آنها عملی شوند»
16امّا ای خداوند، من هیچ‌وقت مصرّانه از تو نخواستم تا آنها را دُچار مصیبت کنی و من در آرزوی روزهای سیاه برای آنها نبودم. خداوندا، تو این را می‌دانی و از آنچه گفته‌ام آگاهی. 17مرا دچار وحشت نکن؛ در سختی‌ها تو تنها پناهگاه من هستی. 18ای خداوند تمام کسانی را که به من جفا می‌رسانند، رسوا کن. آنها را به وحشت بینداز، امّا مرا نترسان. آنها را دچار مصیبت و نابودی کن.
نگاهداشتن روز سبت
19خداوند به من گفت: «ای ارمیا، به کنار دروازهٔ مردم، دروازه‌ای که پادشاه اسرائیل از آن وارد و خارج می‌شود و به سایر دروازه‌های شهر اورشلیم برو و پیام مرا اعلام کن. 20به پادشاهان و تمام مردم یهود و تمام سکنهٔ اورشلیم که از این دروازه رد می‌شوند بگو به گفتار من گوش دهند. 21به آنها بگو اگر می‌خواهند زنده بمانند، نباید هیچ ‌باری را در روز سبت حمل کنند. نباید هیچ چیزی را نه از دروازه‌‌های اورشلیم 22و نه از خانه‌های خودشان در روز سبت بیرون ببرند. آنها نباید در روز سبت کار کنند. باید روز سبت را همان‌طور که به اجدادشان دستور داده بودم، به عنوان یک روز مقدّس نگاهدارند. 23اجدادشان به من گوش ندادند و به من توجّهی نکردند. در عوض آنها سرسخت شدند و نخواستند از من اطاعت کنند یا چیزی بشنوند.
24«به این مردم بگو که ‌آنها باید تمام دستوارات مرا اطاعت کنند. آنها نباید هیچ ‌باری از طریق این دروازه‌ها در روز سبت حمل و نقل کنند. آنها باید روز سبت را به عنوان یک روز مقدّس حفظ کنند و در آن هیچ‌کاری نکنند. 25در آن صورت پادشاهان و شاهزادگان آنها که از دروازه‌های اورشلیم وارد می‌شوند، دارای همان قدرتی خواهند بود که داوود داشت. آنها به همراه مردم یهودا و اورشلیم سوار بر ارّابه‌ها و اسبها از آنها گذر خواهند کرد و شهر اورشلیم همیشه پر از جمعیّت خواهد بود. 26مردم از شهرهای یهودا و از روستاهای اورشلیم، از سرزمین بنیامین، از دامنهٔ کوهها، از کوهستانها و از قسمت‌های جنوبی یهودا خواهند آمد. آنها برای معبد بزرگ من هدایا، قربانی‌‌های سوختنی، غلاّت، بُخور و هدایای شکرگزاری خواهند آورد. 27آنها باید از من اطاعت کنند و سبت را به عنوان یک روز مقدّس نگاهدارند. آنها نباید هیچ کالایی از دروازه‌های اورشلیم وارد یا خارج کنند. اگر چنین کنند، من دروازه‌های اورشلیم را به آتش می‌کشم. آن آتش، کاخهای اورشلیم را خواهد سوزانید و هیچ‌کس نخواهد توانست آن را خاموش کند.»
18
ارمیا در کارگاه کوزه‌گری
1خداوند به من گفت: 2«به کارگاه کوزه‌گر برو. در‌ آنجا به تو پیامی خواهم داد.» 3پس من به آنجا رفتم کوزه‌گری را دیدم که بر روی چرخش مشغول کار بود 4هرگاه ظرفی مطابق میلش نبود، گِل را می‌گرفت و با آن ظرف دیگری می‌ساخت.
5خداوند به من گفت: 6«آیا من حقّ ندارم همان کاری را که کوزه‌گر با گِل می‌کند با شما قوم اسرائیل بکنم؟ شما در دست من مثل گِل در دست کوزه‌گر هستید. 7هرگاه بگویم که می‌خواهم ملّتی یا مملکتی را از ریشه برکَنم یا خورد کنم، 8امّا اگر آن ملّت از شرارت خود دست بردارند من از مجازات آنها صرف‌نظر خواهم کرد. 9به همان نحو اگر بگویم که من ملّتی یا مملکتی را به وجود می‌آورم و تقویت می‌کنم، 10امّا اگر آن ملّت از اطاعت من سر باز زند و مرتکب شرارت شود، آنگاه از آنچه می‌خواستم بکنم، منصرف خواهم شد. 11پس، اکنون به مردم یهودا و اورشلیم بگو که من درصدد تنبیه آنها هستم. به آنها بگو از زندگی گناه‌آلود خود دست بردارند و راه و رفتار خود را عوض کنند. 12آنها در جواب خواهند گفت: 'نه، چرا چنین کنیم؟ ما همه به سرسختی و شرارت ادامه می‌دهیم.'»
مردم خداوند را نمی‌پذیرند
13خداوند می‌گوید:
«از تمام ملّتها بپرسید که آیا چنین چیزی قبلاً واقع شده است.
قوم اسرائیل مرتکب کار وحشتناکی شده است.
14آیا کوههای سنگی لبنان بی‌برف می‌ماند،
و جویبارهای کوهستانی آن خشک می‌شوند؟
15با وجود این، قوم من مرا فراموش کرده
و در حضور بُتها بُخور می‌سوزاند.
از راهی که باید بروند منحرف شده‌اند. دیگر راههای قدیم را دنبال نمی‌کنند
و در راههای نا‌آشنا حرکت می‌کنند.
16آنها این سرزمین را به جایی وحشتناک و منفور مبدّل کرده‌اند.
هرکس از آنجا می‌گذرد،
از دیدن آن حیرت می‌کند
و از روی تعجّب سر خود را تکان می‌دهد.
17من قوم خود را مثل گرد و خاکی که در برابر باد شرقی پراکنده می‌شود،
در برابر دشمنانشان پراکنده خواهم کرد.
من به آنها پشت خواهم نمود
و در روز مصیبتشان به آنها کمک نخواهم کرد.»
توطئه برضد ارمیا
18آنگاه مردم گفتند: «بیایید همدست شویم و خود را از شرّ ارمیا خلاص کنیم! همیشه کاهنانی برای تعلیم، حکیمانی برای راهنمایی و انبیایی برای اعلام پیام خداوند وجود خواهد داشت. بیایید اتّهامی بر او وارد کنیم و دیگر به سخنانش گوش ندهیم.»
19پس من دعا کردم و گفتم: «ای خداوند به آنچه می‌گویم گوش بده و آنچه را دشمنانم دربارهٔ من می‌گویند بشنو. 20آیا پاداش نیکویی، شرارت است؟ آری، آنها برای من چاهی کنده‌اند که من در آن بیفتم. به‌خاطر بیاور چگونه من به حضور تو آمدم و از جانب آنها سخن گفتم تا تو از روی خشم با آنها رفتار نکنی. 21امّا اکنون ای خداوند، بگذار فرزندانشان از گرسنگی تلف شوند، و بگذار آنها همه در جنگ کشته شوند. باشد که زنانشان بیوه و بی‌فرزند، مردانشان با بیماری و کودکانشان در جنگ کشته شوند. 22چپاولگران را به طور ناگهانی برای غارت آنها بفرست و بگذار از وحشت به گریه و زاری بیفتند. آنها در راهم چاهی کنده‌اند که در آن بیفتم و برایم دامی نهاده‌اند تا در آن گرفتار شوم. 23امّا ای خداوند، تو تمام توطئه‌های آنها را برای کشتن من می‌دانی. شرارت آنها را نبخش و از گناه آنها نگذر. در خشم خودت با آنها رفتار کن، آنها را بر زمین زده و درهم بشکن.»
19
کوزهٔ شکسته
1خداوند به من گفت بروم و کوزه‌ای سفالی بخرم. او همچنین از من خواست گروهی از رهبران قوم و کاهنان پیر را با خود 2از راه دروازهٔ شغال به درّهٔ «ابن هنوم» ببرم و در آنجا پیامی را که او به من خواهد داد، اعلام کنم. 3در آنجا خداوند از من خواست چنین بگویم: «ای پادشاهان یهودا و مردم اورشلیم به آنچه من خداوند متعال، خدای اسرائیل، می‌گویم گوش دهید. من این سرزمین را دچار چنان مصیبتی خواهم کرد که هرکس دربارهٔ آن بشنود متحیّر خواهد شد. 4چون این مردم مرا ترک کرده‌اند و این سرزمین را با گذرانیدن قربانی برای خدایانی که نه خودشان و نه اجدادشان و نه پادشاهان یهودا چیزی دربارهٔ آنها می‌دانستند، ناپاک کرده‌اند، آنها را به چنین مصیبتی گرفتار کرده‌ام. آنها این سرزمین را از خون بی‌گناهان پر ساخته‌اند. 5آنها قربانگاههایی برای بعل برپا کرده‌اند تا فرزندان خود را به عنوان قربانی در آتش بسوزانند. من هیچ‌گاه چنین دستوری به آنها نداده بودم و حتّی به فکرم هم خطور نکرده بود. 6پس زمانی خواهد آمد که این محل دیگر به نام 'توفت' یا درّهٔ 'ابن هنوم' خوانده نخواهد شد، در عوض آن را 'درّهٔ کشتارگاه' خواهند نامید. 7در این مکان، من نقشه‌های مردم یهودا و اورشلیم را خنثی خواهم کرد. به دشمنانشان اجازه خواهم داد بر آنها چیره شوند و آنها را در جنگ بکشند و من بدنهای آنها را طعمهٔ پرندگان و حیوانات وحشی خواهم کرد. 8این شهر را چنان ویران خواهم کرد که هرکس از کنار آن رد شود حیرت زده و متعجّب خواهد شد. 9دشمن شهر را محاصره خواهد کرد و تلاش خواهد کرد تا مردم آن را بکشد. محاصرهٔ شهر چنان سخت خواهد بود که مردم، یکدیگر و حتّی فرزندانشان را خواهند خورد.»
10آنگاه خداوند از من خواست کوزه را در حضور کسانی که با من آمده‌ بودند بشکنم 11و به آنها بگویم که خداوند متعال گفته بود: «من این مردم و این شهر را مثل این کوزه می‌شکنم و آنها مثل این کوزهٔ سفالینِ خُرد شده، خواهند بود که هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌را به صورت اولش درآورد. مردم مردگان خود را حتّی در توفت دفن خواهند کرد چون جای دیگری برای دفن آنها وجود نخواهد داشت. 12این شهر و ساکنان آن به سرنوشت توفت گرفتار خواهند شد. 13در حقیقت تمام خانه‌های شهر اورشلیم، خانه‌های پادشاهان یهودا و تمام خانه‌هایی که در آنها برای ستارگان بُخور سوزانده شده و به سایر خدایان شراب تقدیم شده، همه مثل توفت ناپاک خواهند بود.»
14آنگاه من توفت را -جایی که خداوند مرا فرستاده بود پیام او را اعلام کنم- ترک کردم. من به حیاط معبد بزرگ رفتم، در آنجا ایستادم و به تمام مردم گفتم 15که خداوند متعال، خدای اسرائیل گفته بود: «من این شهر و تمام شهرهای اطراف را همان‌طور که قبلاً گفته بودم به‌خاطر سرسختی آنها و به‌خاطر این که به آنچه می‌گویم گوش نمی‌دهند، مجازات خواهم کرد.»
20
اختلاف ارمیا با فحشور کاهن
1وقتی فحشور کاهن، پسر امیر، که رئیس محافظان معبد بزرگ بود پیام مرا شنید، 2دستور داد مرا بزنند و نزدیک دروازهٔ فوقانی بنیامین در معبد بزرگ مرا با کُنده و زنجیر ببندند. 3صبح روز بعد، وقتی فحشور مرا از بند رها کرد به او گفتم: «فحشور نامی نیست که خداوند به تو داده باشد. او تو را 'وحشت از هر طرف' نامیده است. 4خداوند خودش گفته: «من تو را موجب وحشت خودت و دوستانت خواهم ساخت؛ و تو خواهی دید چگونه همهٔ آنها با شمشیر دشمنانشان کشته می‌شوند. من تمام مردم یهودا را تسلیم پادشاه بابل خواهم کرد؛ او گروهی را به اسارت می‌برد و عدّه‌ای را خواهد کشت. 5من همچنین اجازه خواهم داد تا دشمنان تمام ثروت شهر را غارت، و دارایی‌ها و املاک آنها -و حتّی دخایر پادشاهان یهودا- را گرفته و همه‌چیز را به بابل منتقل کنند. 6تو هم همین‌طور، ای فحشور، خودت و خانواده‌ات به اسارت افتاده و به بابل برده خواهید شد. تو در آنجا خواهی مُرد و همراه دوستانت که دروغهای بسیار به آنها گفته‌ای، دفن خواهی شد.»
گِلهٔ ارمیا
7ای خداوند تو مرا فریب دادی و فریب خوردم
تو از من قویتر هستی و بر من غالب شده‌ای.
همه مرا مسخره می‌کنند و تمام روز به من می‌خندند.
8هر جا سخن می‌گویم باید فریاد بزنم
و با صدای بلند بگویم: «خشونت! ویرانی!»
ای خداوند، به‌خاطر اعلام پیام تو،
من دایماً مورد استهزاء و تحقیر دیگران هستم.
9هرگاه می‌گویم: «من خداوند را فراموش می‌کنم
و دیگر از جانب او سخنی نخواهم گفت،»
آنگاه پیام تو مثل آتشی اعماق وجود مرا می‌سوزاند.
می‌کوشم در برابر آن مقاومت بکنم،
امّا توانایی آن را ندارم.
10می‌شنوم که همه نجواکنان می‌گویند:
«وحشت همه‌جا را فراگرفته است،
بیایید از دست او به مقامات شکایت کنیم.»
حتّی دوستان نزدیک من در انتظار سقوط من می‌باشند.
آنها می‌گویند:
«شاید بتوان او را فریب داد و به دام انداخت تا از او انتقام بگیریم.»
11امّا تو ای خداوندِ قادر و توانا، با من هستی،
و آنها که به من جفا می‌کنند خواهند افتاد.
آنها برای همیشه رسوا خواهند شد،
چون نمی‌توانند موفّق شوند.
شرمساری آنها هیچ وقت فراموش نخواهد شد.
12امّا تو، ای خداوند متعال، انسانها را به طور عادلانه می‌سنجی،
تو از دلها و ذهنهای آنها آگاهی.
پس بگذار تا ببینم چگونه از دشمنانم انتقام می‌گیری،
چون من این را به دستهای تو واگذار می‌کنم.
13در حمد خداوند بسرایید،
خداوند را ستایش کنید!
او مظلومان را از دست ستمکاران خلاص می‌کند.
14لعنت بر آن روزی که من به دنیا آمدم!
و نفرین بر روزی باد که مادرم مرا زایید!
15لعنت بر کسی که مژدهٔ تولّد مرا به پدرم رسانید
و به او گفت:
«فرزندت به دنیا آمد، او پسر است.»
16کاش او هم گرفتار سرنوشت همان شهرهایی شود
که خداوند بدون ترحّم از بین برد.
باشد که او هر صبحگاه فریادهای وحشت‌آور
و هنگام ظهر شیپور جنگ را بشنود،
17چون او قبل از تولّدم مرا نکشت
تا رحم مادرم قبر من شود.
18چرا من به دنیا آمدم؟
آیا برای تحمّل غم و ناراحتی
و با شرمساری مُردن به این دنیا آمدم؟
21
پیشگویی شکست اورشلیم
1صدقیا پادشاه یهودا، فشجور پسر ملیکا و صَفَنیای کاهن پسر معسیا را به نزد من فرستادند. آنها از من خواهش کرده گفتند: 2«خواهش می‌کنیم از طرف ما به خداوند بگو که نبوکدنصر پادشاه بابل و ارتش او شهر را محاصره کرده‌اند. شاید خداوند مانند گذشته با یکی از معجزات خود مانند پیشین نبوکدنصر را مجبور به عقب‌نشینی کند.»
3آنگاه خداوند از من خواست تا به قاصدین بگویم 4که به صدقیا بگویند، خداوند، خدای اسرائیل چنین گفته است: «ای صدقیا، من ارتش تو را که برضد پادشاه بابل و ارتش او می‌جنگد، شکست خواهم داد. من تمامی سلاحهای سربازان تو را در مرکز شهر انباشته خواهم کرد. 5من با تمام قدرت و با شدّت خشم و غضب خود علیه تو خواهم جنگید. 6من تمام زندگان را در این شهر خواهم کُشت. تمام مردم و حیوانات را هم با بیماری وحشتناکی خواهم کشت. 7امّا در مورد تو و درباریان و مردمی که از جنگ و قحطی و بیماری جان سالم به در می‌برند، اجازه خواهم داد تا نبوکدنصر و دشمنانتان که قصد جان شما را دارند، همهٔ شما را به اسارت ببرند. نبوکدنصر شما را خواهد کُشت. او بدون ترحّم و دلسوزی همه را از دَم تیغ خواهد گذرانید. من خداوند چنین گفته‌ام.»
8آنگاه خداوند از من خواست به مردم بگویم: «گوش کنید، من خداوند، فرصت انتخاب به شما می‌دهم. می‌توانید راهی را انتخاب کنید که منتهی به حیات است یا راهی را که به سوی موت و هلاکت می‌رود. 9هرکس که در شهر بماند به وسیلهٔ جنگ یا گرسنگی یا بیماری کشته خواهد شد. امّا هرکس که تسلیم به بابلی‌‌هایی که در حال حمله به شهر هستند شود، کشته نخواهد شد؛ بلکه جان خود را نجات خواهد داد. 10تصمیم من این است که این شهر را ویران کنم. این شهر در اختیار پادشاه بابل قرار خواهد گرفت و او آن را به آتش خواهد کشید. من خداوند چنین گفته‌ام.»
جزای خاندان سلطنتی
11‏-12خداوند از من خواست به خاندان سلطنتی یهودا که از نسل داوود هستند بگویم: «به آنچه من، خداوند می‌گویم گوش کنید. انصاف را همیشه رعایت نموده و فریب خورده را از دست فریبکار برهانید. اگر چنین نکنید شرارت شما خشم مرا مثل آتشی که هیچ‌وقت خاموش نمی‌شود، شعله‌ور خواهد ساخت. 13تو ای اورشلیم که بر فراز دشت مثل صخره‌ای بلند برافراشته‌ای، من برضد تو خواهم جنگید. تو می‌گویی کسی قادر نیست به تو حمله کند یا از استحکامات دفاعی تو رد شود. 14امّا من تو را به‌خاطر شرارتت مجازات خواهم کرد. من کاخ تو را به آتش می‌کشم و در اطراف آن ‌همه‌چیز را می‌سوزانم. من خداوند چنین گفته‌ام.»
22
پیام ارمیا به خاندان سلطنتی یهودا
1‏-2خداوند به من گفت به کاخ پادشاه یهودا که از خاندان داوود است بروم و به پادشاه، درباریانش و به مردم اورشلیم که در آنجا هستند بگویم که به آنچه خداوند می‌گوید گوش دهند. این است آنچه خداوند می‌گوید: 3«من، خداوند به شما دستور می‌دهم از روی عدالت و راستی رفتار کنید. فریب خورده را از دست فریبکار برهانید. با غریبان، یتیم‌ها و بیوه‌ زنان بدرفتاری و ظلم نکنید و بی‌گناهان را در این مکان مقدّس نکشید. 4اگر آنچه را که به شما دستور می‌دهم، واقعاً بجا آورید در آن صورت خاندان داوود به سلطنت ادامه می‌دهد و آنها به اتّفاق درباریان و مردم عادی به رفت و آمد با ارّابه‌‌ها و اسبان خود از دروازه‌های این کاخ ادامه خواهند داد. 5امّا اگر از دستورات من اطاعت نکنید، در برابر شما سوگند یاد می‌کنم که این کاخ به ویرانه‌ای تبدیل خواهد شد. من، خداوند چنین گفته‌‌ام.
6«از نظر من کاخ سلطنتی یهودا همان اندازه زیباست که سرزمین جلعاد و کوههای لبنان زیبا هستند، امّا من آن را به ویرانه‌ای تبدیل می‌کنم که هیچ‌کس نمی‌تواند در آن زندگی کند. 7من کسانی برای ویران کردن آن می‌فرستم. آنها با تبرهای خود می‌آیند و ستونهای زیبای سدر اینجا را خرد می‌کنند و در آتش خواهند سوزانید.
8«بعدها بسیاری از ملّتهای دیگر که از اینجا عبور می‌کنند از یکدیگر خواهند پرسید، چرا خداوند این شهر بزرگ را به این صورت درآورد. 9آنگاه آنها در جواب خواهند گفت که به‌خاطر این است که شما پیمان خودتان را با خدای خودتان شکستید و سایر خدایان را پرستش و خدمت کردید.»
پیام ارمیا درباره یهوآخاز
10ای مردم یهودا، به‌خاطر مرگ یوشیای پادشاه گریه نکنید
و ماتم نگیرید.
امّا برای پسرش یوحاز سخت بگریید؛
او را خواهند برد و هرگز برنخواهد گشت
و دیگر سرزمینی را که در آن به دنیا آمده است، نخواهد دید.
11خداوند دربارهٔ یوحاز، پسر یوشیا که بعد از پدرش پادشاه یهودا شد، چنین می‌گوید: «او از اینجا رفته و دیگر برنخواهد گشت. 12او در کشوری که او را به اسارت برده‌اند، خواهد مرد، و او دیگر به این سرزمین برنمی‌گردد.»
پیام ارمیا دربارهٔ یهویاقیم
13وای بر کسی که خانهٔ خود را با بی‌انصافی می‌سازد
و با ناراستی آن را گسترش می‌دهد،
از مردم خود بیگاری می‌کشد
و مزد آنها را نمی‌دهد.
14وای بر کسی که می‌گوید:
«برای خود کاخی با اتاقهای بزرگ
در طبقهٔ بالا خواهم ساخت.»
پس او پنجره‌هایی بر خانهٔ خود نصب می‌کند،
دیوار‌هایی از چوب سدر آزاد برایش می‌سازد
و آن را با رنگ قرمز رنگ می‌زند.
15آیا با ساختن خانه‌هایی از چوب سدر آزاد
که از خانه‌های دیگران زیباتر باشد،
تو را پادشاهی بهتر خواهد کرد؟
پدر تو همیشه عادل و با انصاف بود
و از این رو، عمری طولانی کرد
و در همهٔ امور موفّق بود.
16او از روی عدالت نسبت به فقیران قضاوت می‌کرد
و در همه‌چیز کامیاب بود.
این است مفهوم خداشناسی.
17امّا تو فقط در اندیشهٔ منافع شخصی خودت می‌باشی،
تو با خشونت، بی‌گناهان را می‌کشی
و به مردم ظلم می‌کنی.
خداوند چنین گفته است.
18آنگاه خداوند درباره یهویاقیم پادشاه یهودا -‌پسر یوشیا- می‌گوید،
«هیچ‌کس به‌خاطر مرگش ماتم نمی‌گیرد و نخواهد گفت،
چه ضایعهٔ بزرگی! ای دوست چه وحشتناک است!»
هیچ‌کس برای او گریه نخواهد کرد و نخواهد گفت،
وای سرورم! ای پادشاه من!
19مراسم تشییع جنازهٔ تو مثل مرگ الاغی خواهد بود
که لاشهٔ آن را کشان‌کشان می‌برند
و در خارج از دروازه‌های شهر اورشلیم، دور می‌اندازند.
پیام ارمیا دربارهٔ سرنوشت اورشلیم
20ای مردم اورشلیم به لبنان بروید و از آنجا فریاد بزنید،
به سرزمین باشان بروید و از آنجا شیون کنید،
و به کوههای موآب بروید و از آنجا ندا در دهید
چون همهٔ حامیان شما نابود شده‌اند.
21در زمانی که شما کامیاب بودید، خداوند با شما سخن گفت،
امّا شما از گوش دادن امتناع کردید.
شما هیچ‌وقت از خداوند اطاعت نکردید
و این است آنچه شما در تمام زندگیتان انجام دادید.
22به‌خاطر شرارت‌هایی که مرتکب شده‌اید،
بادی شدید رهبران شما را به اطراف پراکنده می‌کند،
یاران شما اسیر می‌شوند،
و شهر شما رسوا و بی‌آبرو خواهد شد.
23ای کسانی‌که در کاخهای ساخته شده با چوبهای سدر آزاد لبنان، در امنیّت زندگی می‌کنید،
چه رقّت‌آمیز خواهد بود، وقتی گرفتار درد شوید.
دردی مثل درد زنی در حال زایمان!
محکومیّت یهویاکین به وسیلهٔ خداوند
24خداوند به یهویاکین پادشاه، پسر یهویاقیم پادشاه یهودا گفت: «به حیات خودم سوگند، اگر تو حتّی نگین انگشتر دست راست من می‌بودی، تو را از انگشتم خارج می‌کردم 25و به مردمی که از آنها می‌ترسی و درصدد قتل تو هستند می‌دادم. من تو را به نبوکدنصر پادشاه بابل و به سربازان او خواهم داد. 26من تو و مادرت را به تبعید خواهم فرستاد. هردوی شما را به سرزمینی خواهم فرستاد که هیچ‌یک از شما در آنجا به دنیا نیامده بودید، هردوی شما در آنجا خواهید مرد. 27در آرزوی دیدن این سرزمین خواهید بود، ولی هرگز برنخواهید گشت.»
28من گفتم: «آیا یهویاکین مثل کوزهٔ شکسته‌ای است که به دور انداخته شده و کسی آن را نمی‌خواهد؟ آیا به همین دلیل است که او و فرزندانش به سرزمینی که چیزی درباره‌اش نمی‌دانند، تبعید شده‌اند؟
29ای زمین، ای زمین، ای زمین،
پیام خداوند را بشنو!
30«این مرد محکوم است که فرزندان خود را از دست بدهد،
و هیچ‌وقت موفّق نشود.
او فرزندانی نخواهد داشت
که مثل فرزندان داوود
در یهودا حکومت کنند.
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
23
امید به آینده
1چه وحشتناک است داوری خداوند نسبت به حکمرانانی که قوم مرا پراکنده و از بین می‌برند! 2خداوند، خدای اسرائیل، درباره حکمرانانی که موظّف به مراقبت از مردم بودند، چنین می‌گوید: «شما از قوم من مراقبت نکرده‌اید، شما آنها را پراکنده و از خود رانده‌اید. اکنون من شما را به‌خاطر شرارت‌هایی که مرتکب شده‌اید، مجازات می‌کنم. 3بقیّهٔ قوم خود را از سرزمینهایی که آنها را پراکنده کرده بودم، به وطن خودشان برمی‌گردانم. آنها فرزندان زیادی خواهند داشت و به تعدادشان هر روز افزوده خواهد شد. 4من حکمرانانی برای مراقبت از آنها برخواهم گزید. قوم من دیگر در ترس و وحشت نخواهد بود، و من دیگر آنها را مجازات نخواهم کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.
5خداوند می‌گوید: «زمانی می‌آید که من از نسل داوود پادشاهی عادل برمی‌گزینم. آن پادشاه با حکمت حکومت می‌کند و آنچه را که راست و درست است، در تمام این سرزمین انجام خواهد داد. 6وقتی او پادشاهی کند، مردم یهودا در امنیّت و قوم اسرائیل در صلح خواهد زیست. نام او 'خداوند نجات ما' خواهد بود.
7خداوند می‌گوید: «زمانی می‌آید که مردم دیگر به نام من، به عنوان خدای زنده‌ای که آنها را از مصر بیرون آورده، سوگند یاد نمی‌کنند. 8آنها در عوض به نام خدای زنده‌ای سوگند می‌خورند که قوم اسرائیل را از سرزمین شمالی و سایر کشورهایی که من آنها را پراکنده کرده بودم، بازگردانده است. آنگاه آنها در وطن خودشان زندگی خواهند کرد.
پیام ارمیا دربارهٔ انبیا
9به‌خاطر خداوند و به‌خاطر کلام قدّوس او،
دلم شکسته و تمام وجودم می‌لرزد.
مثل آدم مست و مثل کسی‌که شراب زیاد نوشیده است.
10این سرزمین از کسانی‌که به خداوند امین نیستند، پر شده است،
آنها به زندگی شرارت بار خود ادامه می‌دهند و از قدرت خود سوء استفاده می‌کنند.
به‌خاطر لعنت خداوند تمام این سرزمین در ماتم است
و تمام چراگاهها خشک شده‌اند.
11خداوند می‌گوید:
«انبیا هم مانند کاهنان بدکاره‌اند،
من آنها را حتّی در معبد بزرگ در حال ارتکاب شرارت دیده‌ام.
12راههای آنها لغزنده و تاریک است.
آنها خواهند لغزید و خواهند افتاد.
من آنها را دچار مصیبت خواهم کرد.
زمان مجازات نزدیک است.
من خداوند چنین گفته‌ام.
13من شاهد گناه انبیای سامره بوده‌ام.
آنها در نام بعل نبوّت می‌کردند
و قوم مرا گمراه کرده‌اند.
14انبیای اورشلیم از آنها هم بدترند.
آنها زانی و دروغگو هستند
و بدکاران را در انجام شرارت تشویق می‌کنند
به طوری که هیچ‌کس دست از شرارت برنمی‌دارد.
به نظر من،
اینها از مردم سدوم و غموره بهتر نیستند.
15«این است آنچه من، خداوند متعال دربارهٔ انبیای اورشلیم می‌گویم:
من به آنها گیاه تلخ برای خوردن
و زهر برای نوشیدن‌ خواهم داد.
چون کفر و بی‌ایمانی را در تمام این سرزمین رواج داده‌اند.»
16خداوند متعال به مردم اورشلیم چنین گفت: «به آنچه انبیا می‌گویند گوش ندهید، چون آنها به شما امید واهی می‌دهند. آنها تصوّرات خودشان را به شما می‌گویند، نه آنچه من به آنها گفته‌ام. 17آنها به مردمی که به پیام من گوش نداده‌اند، پیوسته می‌گویند که همه‌چیز به خوبی پیش می‌رود. آنها به آدمهای سرسخت که سخنان مرا باور نکرده‌اند می‌گویند که هیچ بلایی بر آنها نازل نخواهد شد.»
18من گفتم: «هیچ‌یک از این انبیا آن‌قدر به خداوند نزدیک نبود که بتواند افکار او را درک کند. هیچ‌یک از آنها پیام او را نشنیده و نفهمیده و توجهی به سخنان او نکرده است. 19خشم او مثل توفان و تندبادی است که برفراز سر شریران می‌خروشد. 20این توفان تا وقتی آنچه منظور نظر خداوند است صورت نگیرد، فروکش نخواهد کرد. در آینده‌ای نزدیک، مردم این را به طور واضح خواهند فهمید.»
21خداوند گفت: «من این انبیا را نفرستادم، ولی آنها خودسرانه رفتند، من به آنها پیامی ندادم، ولی بدون موافقت من به اسم من سخن گفتند. 22اگر آنها از نیّات من آگاه بودند، در آن صورت می‌توانستند پیام مرا به قوم من اعلام کنند و آنها را از راههای ناراست و زندگی پر گناهشان بازگردانند.
23«من خدایی هستم که در همه‌جا حاضرم و محدود به محل خاصی نیستم. 24هیچ‌کس نمی‌تواند خود را از من پنهان کند تا من او را نبینم. آیا نمی‌دانید که من در همه‌جا در آسمان و زمین حضور دارم؟ 25من می‌دانم آن انبیا به دروغ چه چیزهایی در نام من گفته‌اند و ادّعا می‌کنند که در خواب آن پیامها را از من دریافت کرده‌اند. 26تا کی این انبیا با دروغ‌هایشان به گمراه کردن قوم من ادامه خواهند داد؟ 27آنها فکر می‌کنند با خوابهایی که بیان می‌کنند خواهند توانست قوم مرا وادار کنند تا نام مرا فراموش کنند، همان‌طور که پدرانشان مرا فراموش کردند و به بعل روی آوردند. 28نبی‌ای که خوابی می‌بیند باید بگوید که پیام او فقط یک خواب بوده، ولی نبی‌ای که از من پیامی گرفته، باید با امانت آن پیام را بازگو کند. در برابر گندم، کاه چه ارزشی دارد؟ 29پیام من آتش است و مثل پتکی که سنگ‌ها را خرد می‌کند. 30من برضد انبیایی هستم که گفته‌های یکدیگر را می‌دزدند و آنها را به جای پیام من اعلام می‌کنند. 31من همچنین برضد انبیایی هستم که حرفهای خود را از قول من بیان می‌کنند. 32به آنچه من، خداوند می‌گویم گوش دهید! من مخالف انبیایی هستم که خوابهای پر از دروغ خود را به جای پیامی از جانب من بیان می‌کنند. آنها با بازگو کردن این خوابها و با ادّعاهای کاذب خود قوم مرا گمراه می‌کنند. من آنها را نفرستادم و مأمور نکردم و هیچ کمکی برای قوم من نیستند. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
باری سنگین برای خداوند
33خداوند به من گفت: «ای ارمیا اگر یک نفر از قوم من، یک نبی یا یک کاهن از تو بپرسد، پیام خداوند چیست؟ به او بگو، تو بار سنگینی برای خداوند هستی و او از شرّ تو خلاص خواهد شد. 34اگر یک نفر دیگر از قوم من، یا یک نبی، یا یک کاهن همین کلمات را به کار ببرد و بگوید: «باری برای خداوند هستید،» من آن شخص و خانوادهٔ او را مجازات خواهم کرد. 35در عوض، هرکس باید از دوستان و همسایگان خود بپرسد، «جواب خداوند چیست؟ خداوند چه گفته است؟» 36بنابراین آنها نباید دیگر کلمات، «باری برای خداوند»، را به کار ببرند، چون اگر آن کلمات را به کار ببرند، کاری می‌کنم که پیام من واقعاً برایشان باری سنگین شود. مردم گفتار خدای خود- خداوند زنده و متعال- را دگرگون کرده‌اند. 37ای ارمیا، از انبیا بپرس، پاسخ خداوند برای شما چه بود؟ خداوند چه گفته است؟ 38اگر آنها از اطاعت من سر باز زنند و بگویند: باری برای خداوند» آنگاه به آنها بگو که 39من حتماً آنها را به همراه شهری که به اجدادشان داده بودم، می‌گیرم و به جایی بسیار دور از حضور خودم خواهم انداخت. 40من آنها را تا ابد رسوا و بی‌آبرو خواهم کرد.
24
دو سبد انجیر
1بعد از آن که نبوکدنصر پادشاه بابل، یهویاکین پادشاه یهودا پسر یهویاقیم را به همراه رهبران یهودا، صنعتگران و کارگران ماهر به اسارت به بابل برد، خداوند در رؤیا دو سبد انجیر را به من نشان داد که در جلوی معبد بزرگ گذاشته شده بود. 2سبد اول پر از انجیرهای خوب و زودرس بود، ولی انجیرهای سبد دوم همه خراب و غیرقابل خوردن بودند. 3آنگاه خداوند به من گفت: «ای ارمیا، چه می‌بینی؟»
جواب دادم: «انجیر می‌بینم. انجیرهای خوب بسیار خوبند، و انجیرهای بد آن‌قدر بد هستند که کسی نمی‌تواند آنها را بخورد.»
4پس از آن، خداوند به من گفت: 5«از نظر من، خداوند خدای اسرائیل کسانی‌که به بابل برده شده‌اند، مثل این انجیرهای خوب هستند و من با آنها مهربان خواهم بود.» 6من مواظب آنها خواهم بود و آنها را به این سرزمین برمی‌گردانم. من آنها را بنا می‌کنم و مانع ویرانی آنها خواهم شد، من آنها را مثل نهالی خواهم کاشت و نخواهم گذاشت ریشه‌کن شوند. 7به آنها این اشتیاق را خواهم داد که بدانند من خداوند هستم. در آن صورت آنها قوم من و من خدای آنها خواهم بود و آنها از صمیم قلب به سوی من بازمی‌گردند.
8«امّا دربارهٔ صدقیا، پادشاه یهودا و سیاستمداران اطراف او، و بقیّهٔ مردم اورشلیم که در این سرزمین مانده‌اند و یا به مصر رفته‌اند؛ من، خداوند با آنها مثل انجیرهای خرابی رفتار می‌کنم که غیرقابل خوردن هستند. 9آنها را به چنان مصیبتی گرفتار می‌کنم که باعث غیرت تمام ملّتها باشد. آنها موجب تفریح، شوخی و مسخره مردم خواهند بود و اسم آنها در هر جا که ایشان را پراکنده کنم، مثل لعن و نفرین خواهد بود. 10من جنگ و گرسنگی و بیماری نصیبشان خواهم ساخت تا اینکه هیچ‌یک از آنها در سرزمینی که به آنها و به اجدادشان داده بودم، باقی نمانند.»
25
دشمن شمالی
1در سال چهارم سلطنت یهویاقیم پسر یوشیا پادشاه یهودا، (که همزمان با اولین سال سلطنت نبوکدنصر پادشاه بابل بود) پیامی از جانب خداوند برای تمام مردم یهودا دریافت کردم. 2من به تمام مردم یهودا و اورشلیم گفتم، 3«مدّت بیست و سه سال‌-یعنی از سیزدهمین سال سلطنت یوشیا پسر آمون تا به امروز‌- خداوند با من سخن گفته و من در رساندن پیامهای او به شما غفلت نکرده‌ام. امّا شما اعتنایی به آنها نکردید. 4هر چند خداوند به فرستادن انبیای خود ادامه داد ولی شما به آنها گوش ندادید و به گفته‌هایشان توجّه نکردید. 5آنها از شما می‌خواستند از راههای گناه‌آلود خود بازگردید و از شرارت دست بردارید تا بتوانید به زندگی در سرزمینی که خداوند برای همیشه به شما و اجدادتان داده است، ادامه دهید. 6آنها به شما گفتند از پرستش سایر خدایان خودداری کنید و خداوند را با پرستش بُتهایی که خودتان ساخته‌اید به خشم نیاورید. اگر از خداوند اطاعت می‌کردید او شما را تنبیه نمی‌کرد. 7امّا خداوند خودش می‌گوید که شما به او گوش ندادید و در عوض با بُتهای خود او را به خشم آوردید و مستوجب مجازات شدید.
8پس چون به او گوش نمی‌دهید، خداوند متعال می‌گوید، 9«من به دنبال تمام ملّتهایی که در شمال زندگی می‌کنند و به دنبال بندهٔ خودم نبوکدنصر پادشاه بابل خواهم فرستاد تا آمده با یهودا و ساکنان آن و همچنین با ملّتهای همسایه بجنگد. من این ملّت و همسایه‌های او را ویران خواهم کرد و تا به ابد به صورت مخروبه‌ای متروک که موجب وحشت هر بیننده‌ای باشد، باقی خواهد ماند. 10من به فریادهای شادی و خوشی و جشن‌های عروسی آنها خاتمه خواهم داد. چراغهایشان بی‌روغن و مزارع آنها بی‌غلّه خواهد شد. 11تمام این سرزمین به ویرانه‌ای متروک مبدّل خواهد شد که موجب وحشت هر بیننده‌ای خواهد بود. یهودا و ملّتهای همسایه برای مدّت هفتاد سال در خدمت پادشاه بابل خواهند بود. 12بعد از آن من بابل و پادشاه آن را به‌خاطر گناهانشان مجازات خواهم کرد. من آن سرزمین را ویران می‌کنم و برای همیشه به صورت مخروبه‌ای درمی‌آورم. 13من بابل را با همان مصیبت‌هایی که به وسیلهٔ ارمیا در مورد ملّت گفته بودم و در این کتاب ثبت شده، مجازات خواهم کرد. 14من بابلیان را به جزای کارهایشان خواهم رسانید و ملّتهای زیادی و پادشاهان بزرگی، آنها را اسیر خواهند کرد.
حکم خداوند برای ملّتها
15خداوند، خدای اسرائیل به من گفت: «این جام شراب از خشم من لبریز است. این را بگیرید و به نزد ملّتهایی که تو را می‌فرستم، ببر و آنها را از این جام بنوشان. 16وقتی آنها می‌نوشند سرگیجه می‌گیرند و به‌خاطر جنگی که برضد آنها می‌فرستم، عقلشان را از دست خواهند داد.»
17پس من جام را از دست خداوند گرفتم و آن را به ملّتهایی دادم که خداوند مرا نزد آنها فرستاده بود و آنها را وادار کردم از آن بنوشند. 18از آن جام به اورشلیم و شهرهای یهودا و به پادشاهان و رهبران آنها نوشانیدم تا تمام آن سرزمین تبدیل به بیابان و منظره‌ای وحشتناک و تکان‌دهنده شد تا حدّی که مردم، آنجا را حتّی تا به امروز سرزمینی نفرین شده می‌دانند.
19‏-26علاوه بر آن، این اشخاص نیز از آن جام نوشانید:
فرعون با بزرگان و رهبران آنجا،
تمام مصری‌ها و تمام خارجی‌های مقیم مصر،
تمام پادشاهان سرزمین عوص،
تمام پادشاهان سرزمین فلسطین: ‌شهرهای اسفلون، غزه، عقرون، و باقیمانده‌های شهر اشدود،
تمام مردم اَدوم، موآب و عمون،
تمام پادشاهان صور و صیدون،
تمام پادشاهان سرزمینهای اطراف مدیترانه،
شهرهای ددان، تیما و بور،
تمام مردمی که موهای سر خود را کوتاه می‌کنند،
تمام پادشاهان عربستان،
تمام پادشاهان قبایلی که در بیابان هستند،
تمام پادشاهان زمری، عیلام و ماد
تمام پادشاهان سرزمینهای شمال، از دور و نزدیک، یکی پس از دیگری.
تمام ملّتهای روی زمین مجبور بودند از آن بنوشند و آخر از همه پادشاه بابل از آن نوشید.
27آنگاه خداوند به من گفت: «به مردم بگو که من، خداوند متعال، خدای اسرائیل به آنها امر می‌کنم آن‌قدر بنوشند که مست شوند و قی کنند و به‌خاطر جنگی که برضد آنها برپا می‌کنم. آنها چنان از پای خواهند افتاد که دیگر نمی‌توانند برخیزند. 28اگر آنها از گرفتن جام از دست تو و نوشیدن آن امتناع ورزند، به آنها بگو که خداوند متعال می‌گوید، باید بنوشید. 29کار ویران‌سازی را از شهر خودم شروع خواهم کرد. آیا آنها فکر می‌کنند می‌توانند از مجازات بگریزند؟ نه، آنها مجازات خواهند شد. چون من تمام مردم روی زمین را در این جنگ گرفتار خواهم ساخت. من، خداوند متعال چنین گفته‌ام.
30«ای ارمیا، تو باید هرچه را من گفته‌ام اعلام کنی. تو باید به این مردم بگویی،
'خداوند از آسمان می‌خروشد،
و از مکان مقدّس و متعال خود مثل رعد می‌غرّد.
او برضد قوم خود بانگ برمی‌آورد،
او همانند مردی که انگور را می‌افشرد فریاد می‌زند
و تمام مردم روی زمین فریاد او را خواهند شنید.
31و طنین صدای او تا دورترین نقاط دنیا شنیده خواهد شد.
خداوند علیه تمام ملّتها اقامه دعوی کرده است.
او تمام مردم را به محاکمه می‌کشد
و شریران را محکوم به مرگ خواهد کرد.
خداوند سخن گفته است.'»
32خداوند متعال می‌گوید که ملّتها یکی پس از دیگری گرفتار مصیبت و بلا خواهند شد و توفان در دورترین نقاط جهان در حال شکل گرفتن است. 33در آن روز اجساد کسانی‌که به وسیلهٔ خداوند کشته شده‌اند، در سرتاسر دنیا پراکنده خواهد بود. کسی برای آنها ماتم نمی‌گیرد و کسی آنها را برای دفن کردن نمی‌برد. آنها مثل انبوهی از کُود بر روی زمین انباشته می‌شوند.
34شما، ای رهبران وای شبانان قوم فریاد بزنید، با صدای بلند فریاد بزنید! ماتم بگیرید و در خاکستر بغلطید. روز کشتار شما فرا رسیده و شما مثل گوسفند فربه، به دست قصّاب خواهید افتاد. 35راهی برای فرار شما وجود نخواهد داشت. 36شما در غم و غصّه هستید و گریه و زاری می‌کنید، چون خداوند در خشم خودش ملّت شما را نابود کرده و سرزمین آرام شما را ویران ساخته است. 37‏-38خداوند مثل شیری که لانهٔ خود را ترک کرده باشد، شما را ترک کرده است. وحشت جنگ و غضب خداوند، این سرزمین را به بیابانی بی‌آب و علف مبدّل کرده است.
26
ارمیا به دادگاه آورده می‌شود
1مدّت کوتاهی بعد از آنکه یهویاقیم، پسر یوشیا پادشاه یهودا شد، 2خداوند به من گفت: «در وسط حیاط معبد بزرگ بایست و هرچه را به تو امر کرده‌ام، به مردمی که از شهرهای یهودا برای پرستش به اینجا می‌آیند، اعلام کن و کلمه‌ای از آن را کم نکن. 3شاید مردم گوش کنند و از راههای ناراست خود بازگردند. اگر آنها بازگردند، من هم از تصمیم خود برای نابودی آنها که به‌خاطر شرارت‌هایشان بود منصرف خواهم شد.»
4خداوند به من گفت که به مردم بگویم: «من خداوند گفته‌ام که شما با اطاعت از تعالیمی که من به شما داده‌ام، مرا پیروی کنید 5و به سخنان خادمان من یعنی انبیا، کسانی‌که من مرتباً برای شما فرستاده‌ام توجّه کنید. ولی شما هرگز آنچه را که آنها گفتند اطاعت نکردید. 6اگر به بی‌اطاعتی ادامه دهید، در آن صورت همان بلایی که بر سر شیلوه آوردم، بر سر این معبد بزرگ نیز خواهم آورد و تمام ملّتها اسم این شهر را به عنوان نفرین به کار خواهند برد.»
7تمام کاهنان، انبیا و همهٔ مردم آنچه را در معبد بزرگ گفتم شنیدند. 8به محض اینکه آنچه خداوند امر کرده بود بگویم گفتم، آنها مرا گرفتند و فریاد زدند: «تو باید به‌خاطر این سخنان کشته شوی! 9چرا به نام خداوند نبوّت کرده می‌گویی که این معبد بزرگ به سرنوشت شیلوه مبتلا خواهد شد و این شهر ویران می‌شود و دیگر کسی در آن زندگی نخواهد کرد؟» آنگاه مردم از هر طرف دور من ازدحام کردند.
10وقتی رهبران یهودا از این واقعه باخبر شدند با عجله خود را از کاخ سلطنتی به معبد بزرگ رسانیدند و در دروازهٔ نو در جاهای خود نشستند. 11آنگاه کاهنان و انبیا به رهبران و عامهٔ مردم چنین گفتند: «این مرد سزاوار حکم مرگ است، چون علیه شهر ما سخن گفته است. شما با گوش خودتان آن را شنیده‌اید.»
12بعد از آن من گفتم: «خداوند مرا فرستاد تا همه‌چیز را علیه این معبد بزرگ و این شهر اعلام کنم. 13شما باید راه و روش و کردار خود را در زندگی تغییر دهید و از خداوند، خدای خود اطاعت کنید. اگر شما چنین کنید، او نیز از تصمیم خود برای نابودی شما منصرف خواهد شد. 14امّا در مورد من، در اختیار شما هستم! با من هرطور که صلاح می‌‌دانید منصفانه رفتار کنید. 15امّا شما مطمئن باشید چه می‌کنید: اگر مرا بکشید شما و مردم این شهر باید بدانید که مرد بی‌گناهی را کشتید، خون او به گردن شما خواهد بود، چون خداوند مرا فرستاده تا این پیام را به شما بدهم.
16آنگاه رهبران قوم و مردم به کاهنان و انبیا گفتند: «این مرد به نام خداوند، خدای ما سخن گفته است و او نباید کشته شود.»
17بعد از آن بعضی از پیران قوم برخاستند و به مردمی که در آنجا جمع شده بودند گفتند: 18«در زمانی که حزقیا پادشاه یهودا بود، میکای مورشتی که یک نبی بود، به مردم گفته بود که خداوند متعال گفته است:
'صهیون مثل مزرعه‌ای که شخم می‌زنند، زیر و رو خواهد شد،
اورشلیم به تپّه‌ای مخروبه
و کوهی که معبد بزرگ بر آن است، به جنگلی مبدّل خواهد شد.'
19حزقیای پادشاه و مردم یهودا میکا را نکشتند. برعکس، حزقیا برای خداوند احترام قایل بود و سعی کرد حمایت او را جلب کند. خداوند نیز از مصیبتی که گفته بود به سر آنها خواهد آورد، منصرف شد. اکنون نزدیک است ما بلای بزرگی برای خود به‌ وجود آوریم.»
20(نبی دیگری به نام اوریا پسر شمعی، از اهالی قریت یعاریم مثل ارمیا به نام خداوند علیه این شهر و مردم آن سخن گفت. 21وقتی یهویاقیم پادشاه و سربازان و درباریان او این را شنیدند، پادشاه سعی کرد او را بکُشد. وقتی اوریا از آن باخبر شد، از ترس به مصر فرار کرد. 22یهویاقیم پادشاه، الناتان پسر عکبور را همراه عدّه‌ای به مصر فرستاد تا اوریا را دستگیر کنند. 23آنها او را گرفته و به حضور یهویاقیم پادشاه آوردند. پادشاه هم دستور داد او را بکشند و جنازه‌اش را در قبرستان عمومی بیندازد.)
24چون من از حمایت اخیقام پسر شافان، برخوردار بودم، مرا به دست مردم ندادند تا کشته شوم.
27
حمل یوغ به وسیلهٔ ارمیا
1مدّت کمی‌ بعد از آنکه صدقیا پسر یوشیا، پادشاه یهودا شد، خداوند از من خواست 2با بندهای چرمی و الوارهای چوبی، یوغی درست کنم و به گردن خود بیاندازم. 3بعد از آن خداوند به من گفت پیامی به پادشاهان اَدوم، موآب، عمون، صور و صیدون توسط سفیرانشان که برای دیدن حزقیای پادشاه به اورشلیم آمده بودند، بفرستم. 4خداوند متعال، خدای اسرائیل به من گفت به آنها دستور بدهم تا به پادشاهان خود بگویند که خداوند می‌فرماید: 5«با قدرت عظیم خودم تمام جهان، تمام انسانها و حیوانات روی زمین را آفریدم، و من اختیار آن را به هرکس که بخواهم می‌دهم. 6من آن کسی هستم که تمام ملّتها را تسلیم بندهٔ خودم، نبوکدنصر پادشاه بابل کرده‌ام، و حتّی حیوانات وحشی را به خدمت او واداشتم. 7تمام ملّتها در خدمت او، پسرش و نوه‌اش خواهند بود تا روزی که ملّت خودش سقوط کند. آنگاه ملّت او در خدمت ملّتهای زورمند و پادشاهان بزرگ در خواهد آمد.
8امّا اگر ملّتی یا مملکتی تسلیم قدرت او نشود، در آن صورت من آن ملّت را با جنگ، گرسنگی و بیماری مجازات خواهم کرد و اجازه خواهم داد تا نبوکدنصر سرزمینشان را کاملاً نابود سازد. 9به انبیای خودتان و یا به کسانی‌که ادّعا می‌کنند می‌توانند آینده را با خواب و رؤیا و یا با احضار ارواح و یا با جادوگری پیش‌بینی کنند، گوش ندهید. آنها همه به شما می‌گویند که تسلیم پادشاه بابل نشوید. 10آنها شما را فریب می‌دهند و این باعث خواهد شد که شما را از سرزمین خودتان تبعید کنند. من شما را بیرون خواهم راند و شما نابود خواهید شد. 11امّا اگر ملّتی تسلیم پادشاه بابل شود و در خدمت او در‌آید، در آن صورت به او اجازه خواهم داد در زمین خود بماند تا در آنجا زراعت و زندگی کند. من خداوند چنین گفته‌ام.
12من همان را به حزقیا پادشاه یهودا، گفتم: «تسلیم پادشاه بابل شو. در خدمت او و ملّت او در بیا تا زنده بمانی. 13چرا باید تو و ملّت تو در جنگ، یا گرسنگی و یا بیماری کشته شوید؟ خداوند می‌گوید این است سرنوشت هر ملّتی که تسلیم پادشاه بابل نشود. 14به انبیایی که می‌گویند تسلیم او نشوید گوش ندهید. آنها شما را فریب می‌دهند. 15خداوند خودش گفته است که او آنها را نفرستاده و آنها با نام خداوند به شما دروغ می‌گویند. در نتیجه او شما و انبیای شما را که چنین دروغهایی می‌‌گویند، بیرون خواهد راند و خواهد کشت.»
16پس از آن به کاهنان و مردم گفتم که خداوند فرموده: «به انبیایی که می‌گویند ظروف قیمتی معبد بزرگ بزودی از بابل بازگردانده می‌شود، گوش ندهید. آنها دروغ می‌گویند. 17به حرفهای آنها گوش ندهید. تسلیم پادشاه بابل شوید تا زنده بمانید! چرا این شهر باید به تل خاک تبدیل شود؟ 18اگر آنها واقعاً نبی هستند و اگر از من پیامی گرفته‌اند، بگذارید از من، خداوند متعال بخواهند تا اجازه ندهم ظروف قیمتی‌ای که در معبد بزرگ و در کاخ سلطنتی باقیمانده است، به بابل برده شود.
19‏-20(وقتی نبوکدنصر پادشاه، یهویاکین پسر یهویاقیم را به همراه بزرگان یهودا و اورشلیم به بابل برد، پاره‌ای از اشیاء ارزشمند مانند ستونها و حوضچه‌ها و پایه‌های برنزی و سایر ذخایر معبد بزرگ را با خود نبرد.)
21«به آنچه من، خداوند متعال، خدای اسرائیل دربارهٔ ظروف قیمتی باقیمانده در معبد بزرگ و کاخ سلطنتی در اورشلیم می‌گویم، گوش دهید. 22آنها را به بابل خواهند برد و در آنجا خواهند ماند تا زمانی که دوباره مورد توجّه من قرار گیرند. آنگاه آنها را به اینجا برمی‌گردانم. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
28
ارمیا و حننیای نبی
1در همان سال، در پنجمین ماه از چهارمین سال سلطنت حزقیای پادشاه، حننیا پسر عزور که یکی از انبیای شهر جبعون بود، در معبد بزرگ با من صحبت کرد. در حضور کاهنان و مردم او به من گفت 2که خداوند متعال، خدای اسرائیل گفته است: «من قدرت پادشاه بابل را درهم شکسته‌ام. 3تا دو سال دیگر، من تمام ذخایر معبد بزرگ را که نبوکدنصر به بابل برده، به اینجا برمی‌گردانم. 4من همچنین یهویاکین پادشاه یهودا، پسر یهویاقیم را به همراه مردم یهودا که به اسارت به بابل برده شده‌اند، برمی‌گردانم. بله من قدرت پادشاه بابل را درهم خواهم شکست. من خداوند چنین گفته‌‌ام.»
5آنگاه من در حضور کاهنان و تمام مردمی که در معبد بزرگ ایستاده بودند، به حننیا گفتم: 6«خیلی خوب است! امیدوارم خداوند چنین کند. البتّه، می‌خواهم خداوند پیشگویی تو را عملی سازد و تمام ذخایر معبد بزرگ را به همراه تمام مردمی که به اسارت برده شده‌اند، بازگرداند، 7امّا به آنچه به تو و به این مردم می‌گویم گوش کن. 8انبیایی که در زمانهای قدیم، قبل از من و تو بودند، جنگ، گرسنگی و بیماری را در بین ملّتها و مملکتهای پرقدرت پیشگویی کرده‌اند. 9امّا نبی‌ای که نوید صلح می‌دهد، فقط وقتی پیام او تحقق یابد، آنگاه ثابت می‌شود که پیامش از جانب خداوند بوده است.»
10آنگاه حننیا یوغ را از گردن من برداشت و آن را شکست 11و در حضور تمام مردم گفت: «به همین طریق خداوند یوغی را که نبوکدنصر به گردن تمام ملّتها نهاده خواهد شکست و او این کار را در مدّت دو سال انجام خواهد داد.» بعد از آن آنجا را ترک کردم.
12مدّتی بعد از آن خداوند به من گفت 13که بروم و به حننیا بگویم: «خداوند می‌گوید تو ممکن است بتوانی یک یوغ چوبی را بشکنی امّا او به جایش یوغ آهنی خواهد گذاشت. 14خداوند متعال، خدای اسرائیل گفته است که او یوغی آهنین برگردن این ملّت خواهد گذاشت و آنها در خدمت نبوکدنصر پادشاه بابل، در خواهند آمد. خداوند گفته است که حتّی حیوانات وحشی در خدمت او خواهند بود.
15آنگاه، من به حننیا چنین گفتم: «ای حننیا گوش کن، خداوند تو را نفرستاده است و تو می‌خواهی این مردم دروغهای تو را باور کنند. 16به همین خاطر خداوند خودش می‌گوید که از شرّ تو خلاص خواهد شد. قبل از پایان این سال تو خواهی مُرد، چون تو از مردم خواسته‌ای برضد خداوند برخیزند.» 17و حننیا در هفتمین ماه همان سال مُرد.
29
نامهٔ ارمیا به یهودیان بابل
1من نامه‌ای به کاهنان، انبیا و رهبران قوم و همچنین به بقیّهٔ کسانی‌که نبوکدنصر از اورشلیم به اسارت به بابل برده بود، نوشتم. 2من آن را بعد از اینکه یهویاکین پادشاه، مادرش، درباریان و رهبران یهودا و اورشلیم به همراه پیشه‌وران و کارگران ماهر به اسارت رفته بودند، نوشتم. 3من آن نامه را به العاسه، پسر شافان و جمریا پسر حلقیا، یعنی سفیرانی که صدقیا پادشاه یهودا، به نزد نبوکدنصر پادشاه بابل می‌فرستاد، دادم. متن نامه چنین بود:
4«خداوند متعال، خدای اسرائیل به همهٔ کسانی‌که اجازه داده نبوکدنصر آنها را به اسارت از اورشلیم به بابل ببرد، چنین می‌گوید: 5'برای خودتان خانه بسازید و در آن ساکن شوید. در باغهایتان بکارید و ثمر آن را بخورید. 6ازدواج کنید و صاحب فرزندان شوید. بعد بگذارید فرزندان شما ازدواج کنند تا آنها هم دارای فرزند شوند. باید تعداد شما افزون شود نه کم. 7برای سعادت و خوشبختی شهرهایی که من شما را به آنجا به اسارت فرستاده‌ام، بکوشید. برای آنها به نزد من دعا کنید، چون اگر آنها کامیاب باشند شما هم کامیاب خواهید بود. 8من خداوند متعال، خدای اسرائیل به شما می‌گویم از کسانی‌که در میان شما به نام نبی یا به هر نام دیگری ادّعا می‌کنند آینده را پیشگویی می‌کنند، برحذر باشید و فریب آنها را نخورید. به خوابهای آنها اعتنایی نکنید. 9آنها به نام من به شما دروغ می‌گویند. من آنها را نفرستادم. من، خداوند چنین گفته‌ام.'
10«خداوند می‌گوید: 'وقتی دورهٔ هفتاد سالهٔ اسارت بابل به پایان برسد، من نگرانی و توجّه خودم را نسبت به شما نشان خواهم داد و من به عهد خود وفا خواهم کرد و شما را به سرزمین خودتان برمی‌گردانم. 11تنها من هستم که از سرنوشتی که برای شما تعیین کرده‌ام، آگاهم. سرنوشتی که برای شما رفاه و سعادت می‌آورد نه مصیبت، نقشه‌ای برای آینده‌ای که در انتظار آن هستید. 12آنگاه شما به سوی من بر‌می‌گردید، حاجت خودتان را از من خواهید خواست و من حاجت شما را بر‌آورده می‌کنم. 13شما مرا خواهید طلبید و مرا خواهید یافت، چون از صمیم قلب خواهان من بوده‌اید. 14آری، من می‌گویم شما مرا خواهید یافت و من شما را به سرزمین خودتان برمی‌گردانم. من شما را از تمام ممالک و از هر جایی که شما را پراکنده‌ کرده‌ام، جمع می‌کنم و شما را به همان جایی که قبل از اسارت زندگی می‌کردید، برمی‌گردانم.'
15«شما می‌گویید خداوند به شما در بابل انبیایی داده است. 16به سخنان خداوند دربارهٔ پادشاهی که امروز بر مملکتی حکومت می‌کند که روزی داوود حکمران آن بود، و به گفتار او دربارهٔ مردم این شهر که هنوز بستگان شما، یعنی آنهایی که به اسارت نرفته‌اند، در آن زندگی می‌کنند گوش دهید. 17خداوند متعال می‌گوید، 'من آنها را گرفتار جنگ و گرسنگی و بیماری خواهم کرد، من آنها را مثل انجیر گندیده‌ای خواهم ساخت که قابل خوردن نباشند. 18من با جنگ، گرسنگی و بیماری آنها را تعقیب خواهم کرد، به طوری که تمام ملّتها از مشاهدهٔ آنها به وحشت بیفتند. به هر کجا آنها را بفرستم مردم از آنچه بر آنها واقع شده است در ترس و وحشت فرو خواهند رفت. آنها مورد تمسخر دیگران واقع می‌شوند و اسم آنها را به عنوان نفرین و لعنت به کار خواهند برد. 19این بلاها بر سر آنها خواهد آمد چون به پیامهایی که من مکرراً توسط بندگانم -‌انبیا- برایشان فرستادم، توجهی نکردند. آنها نخواستند به سخنان من گوش دهند. 20شما -‌یعنی تمام کسانی‌که من شما را به بابل تبعید کردم- به آنچه من، خداوند، می‌گویم گوش دهید.'
21«خداوند متعال، خدای اسرائیل دربارهٔ اخاب -‌پسر قولایا- و صدقیا -‌پسر معسیا- کسانی‌که در نام خداوند به شما دروغ می‌گویند، گفته است که او آنها را تسلیم نبوکدنصر پادشاه بابل می‌کند و او در برابر چشمان شما آنها را خواهد کشت. 22هرگاه کسانی‌که از اورشلیم به اسارت به بابل برده شده بودند، بخواهند به کسی نفرین کنند خواهند گفت: 'خداوند با تو همان‌طور عمل کند که با صدقیا و اخاب کرد، یعنی کسانی‌که به وسیلهٔ پادشاه بابل زنده سوزانده شدند.' 23سرنوشت آنها همین است. چون آنها مرتکب زنا شده‌اند و در نام من دروغ گفته‌اند. این خلاف ارادهٔ خداوند است. او می‌داند آنها چه کرده‌اند و شاهد کارهای آنهاست. خداوند چنین گفته است.»
نامهٔ شمعیا
24‏-25خداوند متعال، خدای اسرائیل پیغامی به من داد برای شمعیای نحلامی، که نامه‌ای به امضای خودش به همهٔ مردم اورشلیم و همچنین به صَفَنیای کاهن -‌پسر معسیا- و به سایر کاهنان فرستاد. در نامهٔ خودش به صَفَنیا و شمعیا چنین نوشته بود:
26«خداوند تو را به جای یهویاداع به کهانت رسانیده است و تو اکنون سرپرست امور معبد بزرگ هستی. وظیفهٔ توست که تمام دیوانگانی را که ادّعای نبوّت می‌کنند، با زنجیر ببندی و به گردنشان قلّاده‌ای آهنین بیاندازی. 27تو چرا چنین کاری در مورد ارمیای عناتوتی که ادّعای نبوّت می‌کند، انجام ندادی؟ 28باید جلوی او گرفته شود چون او به مردم، در بابل گفته است که دوران اسارت آنها طولانی خواهد بود و آنها باید برای خودشان خانه بسازند و در آنجا زندگی کنند، در باغهایشان نهال بکارند و از میوهٔ آن بخورند.»
29صَفَنیا نامه را برای من خواند 30و بعد از آن خداوند به من گفت، 31‏-32این پیام را به تمام اسیرانی که در بابل هستند در مورد شمعیا بفرستم: «من خداوند، شمعیا و فرزندانش را تنبیه خواهم کرد. من او را نفرستاده‌ام امّا او در مقابل چنین وانمود کرد که یک نبی است. او دیگر در بین شما فرزندانی نخواهد داشت. او آن‌قدر زنده نخواهد ماند تا خیر و برکاتی که برای قوم خود می‌آورم، ببیند؛ چون او آنها را برضد من برانگیخت. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
30
وعدهٔ خداوند به قوم خود
1خداوند، خدای اسرائیل، 2به من گفت: «هرچه را به تو گفته‌ام در کتابی بنویس، 3چون زمانی خواهد آمد که من کامیابی قوم خودم، اسرائیل و یهودا را به آنها بازمی‌گردانم. من آنها را به سرزمینی که به اجدادشان داده بودم، برمی‌گردانم و آنها دوباره آن را تصاحب خواهند کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.» 4خداوند به مردم اسرائیل و یهودا می‌گوید:
5«من فریادهای ناشی از وحشت را می‌شنوم،
نه صدایی از فریادهای صلح را.
6لحظه‌ای صبر کنید و بیندیشید!
آیا یک مرد می‌تواند بچه بزاید؟
پس چرا تمام مردان، مانند زنی در حال زایمان، دستهای خودشان را روی شکمشان گذاشته‌اند؟
چرا رنگ صورت آنها پریده است؟
7روزهای هولناکی در پیش است،
هیچ زمان دیگری را نمی‌توان با آن مقایسه کرد،
روزهای سختی و پریشانی برای قوم من،
امّا آنها زنده خواهند ماند.»
8خداوند متعال می‌گوید: «وقتی آن روز برسد من یوغ را از گردن آنها برمی‌دارم و زنجیرهای آنان را پاره خواهم کرد و دیگر بردهٔ بیگانگان نخواهند بود. 9در عوض، آنها در خدمت من، خداوند، خدای آنها و کسی از نسل داوود که من او را به پادشاهی نصب می‌کنم خواهند بود.
10ای قوم من، ترسان نباشید؛
ای مردم اسرائیل وحشت نکنید.
من شما را از آن سرزمین دور،
سرزمینی که در آن به اسارت رفته‌اید، نجات خواهم داد.
شما به وطن خود برخواهید گشت و در صلح و آرامش خواهید زیست.
شما در امنیّت زندگی خواهید کرد و هیچ‌کس شما را نخواهد ترسانید.
11من به نزد شما خواهم آمد و شما را نجات خواهم داد.
من تمام ملّتهایی را که شما در میان آنها پراکنده شده‌اید
از بین خواهم برد،
امّا شما را نابود نخواهم کرد.
شما را بدون مجازات نخواهم گذاشت،
امّا مجازات شما عادلانه خواهد بود.
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
12خداوند به قوم خود می‌گوید:
«زخم‌های تو غیرقابل علاج،
و جراحات تو درمان ناشدنی است.
13کسی نیست که به یاری تو بیاید
و برای زخم‌های تو درمانی وجود ندارد
و امیدی به شفای تو نیست.
14تمام یارانت تو را فراموش کرده‌اند،
و دیگر اهمیّتی به تو نمی‌دهند.
من مثل یک دشمن به تو حمله کردم،
مجازات تو سخت بود،
چون گناهانت بی‌شمار
و شرارت‌هایت بی‌حد است.
15دیگر از جراحتهای خود شکایت نکن،
چون علاجی برای تو وجود ندارد.
من تو را این‌طور مجازات کردم،
چون گناهانت بی‌شمار
و شرارت‌هایت بی‌حد است
16امّا اکنون هر که تو را ببلعد، بلعیده خواهد شد
و تمام دشمنانت به اسارت برده خواهند شد.
به تمام کسانی‌که به تو ظلم کنند، ظلم خواهد شد.
و تمام کسانی‌که تو را غارت کردند، غارت خواهند شد.
17من بار دیگر سلامتی تو را برمی‌گردانم
و زخمهای تو را درمان خواهم کرد،
هر چند دشمنانت می‌گویند،
'صهیون متروک شده
و دیگر کسی به آن اهمّیتی نمی‌دهد.'
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
18خداوند می‌گوید:
«من قوم خود را به سرزمین خودشان بازمی‌گردانم
و نسبت به خانواده‌های آنها رحیم خواهم بود،
اورشلیم بازسازی خواهد شد،
و کاخ آن به حالت نخست برخواهد گشت.
19مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، با سرودهای خودشان مرا ستایش خواهند کرد
و فریاد شادی همه‌جا شنیده خواهد شد.
برکت من شامل حال آنها می‌شود و تعدادشان افزون می‌گردد،
برکت من بر ایشان افتخار و سربلندی خواهد آورد.
20من قدرت گذشته را به قوم برمی‌گردانم
و آنها را در جای خودشان استوار خواهم کرد،
و هر که را به آنها ظلم کند، مجازات خواهم کرد.
21فرمانروای خودشان از میان همین قوم
و شاهزادهٔ آنها از میان مردم خودشان برخواهد خاست.
وقتی او را به حضور بخوانم حاضر می‌شود،
چون کسی جرأت نمی‌کند بدون دعوت نزد من آید.
22آنها قوم من و من خدای آنها خواهم بود.
من، خداوند چنین گفته‌ام.
23خشم، مانند توفان و تندبادی است که در بالای سر شریران می‌خروشد. 24این توفان آرام نخواهد شد تا آنچه منظور نظر اوست انجام شود. در آیندهٔ نزدیک، قوم من این را به طور واضح درک خواهند کرد.
31
بازگشت اسیران به وطن خود
1خداوند می‌گوید: «زمانی می‌آید که من خدای تمام طایفه‌های قوم اسرائیل و آنها قوم من خواهند بود. 2در بیابان به کسانی‌که از مرگ گریخته بودند، رحمت خود را نشان دادم. وقتی قوم اسرائیل در آرزوی استراحت و آرامی بودند، 3من خود را از دوردستها به آنها آشکار ساختم. ای قوم اسرائیل، من همیشه شما را دوست داشتم و محبّت پایدار من نسبت به شما ادامه خواهد داشت. 4یک‌بار دیگر من شما را از نو بنا می‌کنم. یک‌بار دیگر دفهای خود را برخواهید داشت و با شادی خواهید رقصید. 5یک‌بار دیگر تاکستان‌های خود را بر روی تپّه‌های سامره خواهید داشت و آنها که تاکها را می‌کارند از میوهٔ آن خواهند خورد. 6آری، زمانی می‌آید که نگهبانان بر فراز تپّه‌های افرایم فریاد خواهند زد: 'بیایید به صهیون برویم، به حضور خداوند، خدای خودمان.'»
7خداوند می‌گوید:
«با شادی برای قوم اسرائیل،
مهمترین ملّت دنیا، بسرایید.
در ستایش او بسرایید و بگویید،
'خداوند قوم خود را نجات داده است،
او تمام بازماندگان را آزاد ساخته است.'
8من آنها را از شمال می‌آورم
و از دورترین نقاط جهان جمع می‌کنم.
به همراه آنها آدمهای کور و شل
و زنان باردار و در حال زایمان خواهند آمد.
آنها به صورت یک ملّت بزرگ برمی‌گردند.
9قوم من، تحت رهبری من،
با گریه و دعا برمی‌گردد.
من آنها را در کنار نهرهای آب
و در راهی صاف و هموار رهبری خواهم کرد تا لغزش نخورند.
من برای اسرائیل مثل یک پدر هستم
و افرایم بزرگترین فرزند من است.»
10خداوند می‌گوید:
«ای ملّتها، به من گوش دهید
و پیام مرا به دورترین سواحل اعلام کنید،
من قوم خود را پراکنده کردم، امّا اکنون آنها را جمع خواهم کرد
و مثل شبانی که از گوسفندان خود نگاهداری می‌کند من مواظب آنها خواهم بود.
11من قوم اسرائیل را آزاد ساختم
و آنها را از دست ملّتی زورمند نجات دادم.
12آنها خواهند آمد و با شادی بر روی کوه صهیون خواهند سرایید
و از هدایای من،
هدایایی چون غلّه و شراب و روغن زیتون
و گلّه و رمه‌، بهره‌مند خواهند شد.
آنها مثل باغی خواهند بود با آب فراوان،
و تمام احتیاجاتشان برآورده خواهد شد.
13در آن وقت دختران جوان از شادی خواهند رقصید
و مردان‌-پیر و جوان‌- خوشحال خواهند بود.
من به آنها تسلّی خواهم داد و ماتمشان را به شادی
و غمشان را به خوشی تبدیل خواهم کرد.
14من کاهنان را با مقّوی‌ترین غذاها سیر می‌کنم
و احتیاجات قوم را خود برخواهم آورد.
من، خداوند چنین گفته‌ام. رحمت خداوند بر قوم اسرائیل.»
رحمت خداوند بر اسرائیل
15خداوند می‌گوید:
«صدایی از رامه به گوش ‌رسید،
صدای گریه و ماتم عظیم.
راحیل برای فرزندان خویش می‌گرید،
آنها از بین رفته‌اند
و او تسلّی نمی‌پذیرفت.
16دیگر گریه نکن
و اشکهایت را پاک کن.
آنچه برای فرزند خود کردی،
بی‌پاداش نخواهد ماند.
آنها از سرزمین دشمن برمی‌گردند.
17به آینده امیدوار باش،
فرزندانت به وطن برمی‌گردند.
من، خداوند چنین گفته‌ام.
18«من می‌شنوم که قوم اسرائیل با اندوه می‌گویند،
'خداوندا، ما مثل حیوانات غیراهلی بودیم،
امّا تو اطاعت را به ما آموختی.
ما را به وطن بازگردان،
ما حاضریم دوباره به سوی تو،
خداوند و خدای خودمان بازگردیم.
19ما از تو روی ‌گرداندیم،
ولی زود پشیمان شدیم.
وقتی تو ما را تنبیه کردی،
ما سرافکنده و محزون شدیم.
به‌خاطر گناهان و خطاهای دوران جوانیمان،
شرمنده و رسوا شدیم.'
20ای اسرائیل، تو عزیزترین فرزند من هستی،
فرزندی که بیش از همه دوست دارم.
هر وقت نام تو را از روی خشم ذکر می‌کنم،
با محبّت به تو می‌اندیشم.
دل من برای تو می‌سوزد
و از روی ترحّم با تو رفتار خواهم کرد.
21راه را علامت‌گذاری کنید و نشانه‌هایی در آن قرار دهید
تا بتوانید در برگشت راه خود را پیدا کنید.
ای قوم اسرائیل بازگردید،
به شهرهایی که ترک کردید، بازگردید.
22ای قوم بی‌وفا، تا کی تردید می‌کنید؟
من چیزی تازه و متفاوت به وجود آورده‌ام،
که یک زن سرپرستی یک مرد را به عهده بگیرد.»
سعادت آیندهٔ قوم خدا
23خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گوید: «وقتی من مردم را به سرزمین خودشان بازگردانم، آنها یک‌بار دیگر در یهودا و در شهرهای آن خواهند گفت، 'خداوند کوه مقدّس خود یعنی اورشلیم را‌-مکان مقدّسی که خودش در آن زندگی می‌کند‌- برکت دهد.'
24مردم در یهودا و در شهرهای آن زندگی خواهند کرد و زارعین و چوپانان با گلّه‌های خود در اطراف آن خواهند بود. 25خستگان را نیروی تازه می‌بخشم و به آنها که از گرسنگی ضعیف شده‌اند، غذا خواهم داد. 26آنگاه مردم خواهند گفت، 'من خوابیدم و با نیروی تازه بیدار شدم.'
27«من، خداوند، می‌گویم بزودی زمانی می‌آید که من سرزمین اسرائیل و یهودا را از انسان و حیوان پر خواهم ساخت. 28به همان نحوی که من آنها را ریشه‌کن کردم، بر زمین افکندم، برانداختم، درهم شکستم و ویران کردم، به همان نحو آنها را دوباره خواهم کاشت و بنا خواهم کرد. 29وقتی آن روز فرا رسد، دیگر مردم نخواهند گفت:
'والدین غوره خوردند،
امّا دندانهای فرزندان کند شده است.'
30در عوض هرکس غوره بخورد، دندانهای خودش کُند خواهد شد و هرکس در جزای گناه خود، مرگ را خواهد دید.»
31خداوند می‌گوید: «زمانی می‌رسد که من پیمانی تازه با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا خواهم بست. 32آن مانند پیمانی نخواهد بود که با اجدادشان، وقتی دست آنها را گرفتم و از مصر نجات دادم، بستم. هر چند من مثل یک شوهر با آنها رفتار کردم، آنها آن پیمان را نگاه نداشتند. 33پیمان تازه‌ای که با قوم اسرائیل می‌بندم چنین خواهد بود: شریعت خود را در ضمیر آنها قرار می‌دهم و بر قلبشان خواهم نوشت. من خدای آنها و آنها قوم من خواهند بود. 34دیگر احتیاجی نیست كه آنان به همشهریان خود تعلیم دهند یا به یکدیگر بگویند: خدا را بشناس، زیرا همه از بزرگ تا كوچک مرا خواهند شناخت. در مقابل خطاهای آنها بخشنده خواهم بود و دیگر گناهان آنان را هرگز به یاد نخواهم آورد.»
35خداوند خورشید را قرار داد تا در روز روشنایی دهد
و ماه و ستارگان را تا در شب بدرخشند.
او دریا را به تلاطم می‌آورد تا امواج آن خروشان شوند،
نام او خداوند متعال است.
36او وعده می‌دهد تا زمانی که این نظام طبیعت ادامه یابد،
قوم اسرائیل هم به عنوان یک ملّت باقی خواهد ماند.
37اگر روزی بتوان آسمان را اندازه گرفت
و در بنیان زمین کاوش کرد،
آن وقت، در آن زمان من قوم اسرائیل را،
به‌خاطر کارهایشان ترک خواهم کرد.
خداوند چنین گفته است.
38خداوند می‌گوید: «زمانی می‌آید که اورشلیم به عنوان شهر من از بُرج حننئیل در غرب، تا دروازهٔ زاویه 39و محدودهٔ شهر از آنجا به طرف غرب تا تپّهٔ جارب و تا اطراف جوعت امتداد خواهد داشت. 40تمام آن وادی که مردگان را در آن دفن می‌کنند و جایی که زباله‌ها را می‌ریزند و تمام مزارع بالای وادی قدرون تا دروازهٔ اسب در شرق، تمام اینها برای من مقدّس خواهد بود. این شهر دیگر هرگز خراب و ویران نخواهد شد.»
32
ارمیا مزرعه‌ای می‌خرد
1در دهمین سال سلطنت صدقیا‌ -‌پادشاه یهودا‌- که مصادف با هجدهمین سال سلطنت نبوکدنصر پادشاه بابل بود، پیامی از جانب خداوند به من رسید. 2در آن زمان ارتش پادشاه بابل در حال حمله به اورشلیم بود و من در محوطهٔ کاخ سلطنتی زندانی بودم. 3صدقیای پادشاه مرا به زندان انداخت چون گفته بودم، خدا می‌گوید: «من اجازه می‌دهم پادشاه بابل این شهر را فتح کند، 4و صدقیای پادشاه قادر به فرار نخواهد بود و او را تحویل پادشاه بابل خواهند نمود و با او روبه‌رو می‌شود و با وی صحبت خواهد کرد. 5صدقیا را به بابل خواهند برد و او در آنجا خواهد ماند تا من تصمیم بگیرم با او چگونه رفتار کنم. حتّی اگر او بخواهد با بابلی‌ها بجنگد، موفّق نخواهد شد. من خداوند چنین گفته‌ام.»
6خداوند به من گفت که 7حنمئیل، پسر شلوم -‌عموی من‌- نزد من می‌آید و می‌خواهد مزرعهٔ او را در عناتوت، در سرزمین بنیامین بخرم. چون من، نزدیکترین قوم و خویش او بودم حق من بود که آن را بخرم. 8پس همان‌طور که خداوند گفته بود، حنمئیل به آنجا نزد من در محوطهٔ کاخ سلطنتی آمد و از من خواست مزرعه را بخرم. پس دانستم که خداوند حقیقتاً با من سخن گفته‌ است. 9من مزرعه را از حنمئیل خریدم و بهای آن را پرداختم. قیمت مزرعه هفده تکه نقره شد. 10من سند را در حضور چند شاهد مُهر و امضاء کردم، نقره را وزن نموده به او دادم. 11آنگاه من هر دو نسخهٔ سند -‌نسخه‌ای را که مُهر شده بود و حاوی قرارداد و شرایط آن بود، و نسخه دوم را که بدون مُهر و امضاء بود- 12در حضور حنمئیل و شاهدانی که سند را امضاء کرده بودند و سایر مردانی که در حیاط کاخ نشسته بودند به باروک -‌پسر نیریا و نوه محسیا‌- دادم. 13در برابر تمام آنها به باروک گفتم، 14«خداوند متعال، خدای اسرائیل به تو فرموده که تو باید هر دو نسخهٔ این سند را- نسخه‌ای که مُهر و امضاء شده و نسخه‌ای که مُهر و امضاء نشده‌- بگیری و در کوزه‌ای سفالی بگذاری تا سالهای زیادی باقی بماند. 15خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گوید که باز هم در این سرزمین مردم خانه و مزرعه و تاکستان خواهند خرید.
دعای ارمیا
16بعد از آنکه من سَند خرید را به باروک دادم، در دعا گفتم: ‌ 17‌ «ای خداوند، تو زمین و آسمان را با قدرت و توانایی عظیم خود آفریدی، هیچ چیز در برابر تو غیرممکن نیست. 18محبّت تو به هزاران نفر پایدار بود امّا تو همچنین مردم را به‌خاطر گناه والدینشان مجازات می‌کنی. تو خدای عظیم و قدرتمند هستی؛ تو خداوند متعال می‌باشی. 19تدبیرهای تو حکیمانه و کارهایت بزرگ است، هرچه آدمی می‌کند، تو می‌بینی و آنها را برحسب کردارشان پاداش می‌دهی. 20در گذشته‌های دور، در مصر نشانه‌ها و شگفتی‌های فراوانی نشان دادی و تا به امروز این کار را هم در اسرائیل و هم در میان سایر ملّتها ادامه می‌دهی و در نتیجه، امروز در همه‌جا شناخته شده‌ای. 21با نشانه‌ها و شگفتی‌هایی که موجب وحشت دشمنان باشد، با قدرت و توانایی خویش قوم خود را از مصر بیرون آوردی. 22موافق وعدهٔ خویش به اجدادشان، این سرزمین غنی و حاصلخیز را به آنها دادی. 23امّا وقتی آنها به این سرزمین آمدند و آن را تصرّف کردند، از اطاعت از احکام تو سر باز زدند و مطابق تعالیم تو زندگی نکردند. آنها هیچ‌یک از دستورات تو را به کار نبردند و از این رو آنها را به این مصیبت گرفتار نمودی.
24«بابلی‌ها برای محاصرهٔ شهر، سنگر گرفته‌اند و آماده حمله هستند. جنگ و گرسنگی و بیماری، این شهر را تسلیم آنها خواهد کرد و تمام گفته‌های تو به تحقّق پیوسته است. 25با وجود این، ای خدای قادر، طبق دستور تو من این مزرعه را در حضور شاهدان -‌درحالی‌که شهر به تصرّف بابلی‌ها می‌افتد‌- خریدم.»
26آنگاه خداوند به من گفت: 27«من خداوند، خدای تمام انسانها هستم. چیزی نیست که من قادر به انجام آن نباشم. 28من این شهر را تسلیم نبوکدنصر پادشاه بابل و ارتش او خواهم کرد و آنها آن را فتح می‌کنند و 29به آتش خواهند کشید. آنها همه‌چیز را خواهند سوزانید، ‌از جمله خانه‌هایی که مردم بر پشت‌ بامهای خود برای بعل بُخور می‌سوزانیدند و به حضور خدایان بیگانه شراب تقدیم می‌کردند و با این کارها مرا به خشم می‌آوردند. 30از همان ابتدا، مردمان اسرائیل و یهودا با کارهای خود مرا ناخشنود و خشمگین می‌ساختند. 31مردم این شهر از همان روز نخست که این شهر بنا شد، موجب خشم و غضب بودند و اکنون تصمیم به نابودی آن گرفتم 32و این به‌خاطر شرارت‌هایی است که مردم یهودا و اورشلیم به اتّفاق پادشاهان، رهبران، کاهنان و انبیای خویش مرتکب شده‌اند. 33گرچه به تعلیم آنها ادامه دادم امّا آنها به من پشت کردند، به من گوش ندادند و چیزی نیاموختند. 34آنها حتّی بُتهای منفور خود را به معبد بزرگی که برای پرستش من بنا شد آوردند و آن را ملوّث ساخته‌اند. 35قربانگاههایی برای بعل در درّهٔ هنوم ساخته‌اند تا پسران و دختران خود را در حضور بت مولِک قربانی کنند. من چنین دستوری به آنها نداده‌ام و حتّی به فکرم نیز خطور نمی‌کرد که با ارتکاب چنین کارهایی باعث گناه مردم یهودا شوند.»
وعدهٔ امید
36خداوند، خدای اسرائیل، به من گفت: «ای ارمیا، مردم می‌گویند که جنگ و گرسنگی و بیماری باعث سقوط این شهر به دست پادشاه بابل شده است. اکنون به آنچه من می‌گویم گوش بده. 37من قوم را از تمام کشورهایی که آنها را از روی خشم پراکنده کرده بودم، جمع می‌کنم و به اینجا برمی‌گردانم و می‌گذارم آنها در اینجا در امن و امان زندگی کنند. 38بار دیگر آنها قوم من و من خدای ایشان خواهم بود. 39فکر و ذهنشان فقط متوجّه یک چیز خواهد بود، یعنی به‌خاطر خیریّت خودشان و فرزندانشان، همیشه حرمت مرا نگاه خواهند داشت. 40با آنها پیمانی ابدی خواهم بست و از نیکی کردن به آنها، کوتاهی نخواهم کرد. ترس خود را در دلهایشان می‌گذارم تا دیگر هیچ‌وقت از من دور نشوند. 41از احسان نمودن به ایشان خشنود خواهم شد و وعده می‌دهم که آنها را در این سرزمین مستقر خواهم ساخت.
42«همان‌طور که آنها را گرفتار این مصیبت کردم، به همان نحو تمام برکاتی را که به آنها وعده داده‌ام، نصیبشان خواهم کرد. 43مردم می‌گویند این سرزمین مثل بیابانی خواهد شد که نه انسان و نه حیوان می‌تواند در آن زندگی کند و به بابلی‌ها داده خواهد شد. امّا بار دیگر در این سرزمین مزارع خرید و فروش خواهد شد. 44مردم به خرید مزارع ادامه می‌دهند و سَنَدها در حضور شاهدان مهر و امضاء خواهد شد. این کار در همه‌جا در سرزمین بنیامین، در روستاهای اطراف اورشلیم، در شهرهای یهودا، کوهستان‌ها و کوهپایه‌ها، و در شهرهای جنوب یهودا ادامه خواهد یافت. من کامیابی این قوم را به ایشان بازمی‌گردانم. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
33
وعدهٔ دیگری برای امیدواری
1زمانی که من هنوز در محوطهٔ کاخ زندانی بودم، یک‌بار دیگر پیام خداوند را دریافت کردم. 2خداوندی که زمین را آفرید و در جای خود قرار داد و نامش خداوند است به من گفت: 3«از من بپرس و به تو پاسخ خواهم داد. دربارهٔ اسرار عجیبی که چیزی دربارهٔ آنها نمی‌دانی به تو خواهم گفت. 4من، خداوند ‌خدای اسرائیل دربارهٔ خانه‌های اورشلیم و کاخ سلطنتی یهودا که در نتیجهٔ محاصره و حمله ویران شده بودند، می‌گویم. 5گروهی برای مقابله با بابلی‌ها وارد جنگ خواهند شد و در نتیجه خانه‌ها از اجساد کسانی‌که از روی خشم و غضب خود زده‌ام، پر خواهد شد. به‌خاطر شرارتهایی که مردم این شهر مرتکب شده‌اند، من روی خود را از آنها بازگردانده‌ام. 6امّا من این شهر و مردم آن را شفا خواهم داد و سلامتشان را به آنها برمی‌گردانم، و آنها را از صلح و امنیّت، سرشار خواهم ساخت. 7من کامیابی را به یهودا و اسرائیل برمی‌گردانم و آنها را از نو بنا خواهم کرد. 8آنها را از گناهانی که مرتکب شده‌اند، پاک می‌کنم و گناهان و سرکشی‌های آنها را خواهم بخشید. 9اورشلیم موجب شادمانی، افتخار و جلال من خواهد بود. تمام ملّتهای جهان وقتی دربارهٔ احسانهایی که به مردم و کامیابی‌ که نصیب اورشلیم کرده‌ام بشنوند از ترس برخود خواهند لرزید.»
10خداوند گفت: «مردم می‌گویند که این شهر مثل بیابانی شده که دیگر انسان و حیوانی در آن زندگی نمی‌کند. آنها درست می‌گویند، شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم خالی هستند. هیچ انسان و حیوانی در آن زندگی نمی‌کند، امّا باز 11فریادهای شادی و خوشی و صدای جشن‌های عروسی به گوش خواهد رسید. صدای سرود مردم را درحالی‌که هدایای شکرگزاری در معبد بزرگ من تقدیم می‌کنند، خواهید شنید که می‌گویند:
'خداوند متعال را سپاس گویید،
چون او نیکوست
و محبّتش ابدی است.'
من این سرزمین را مثل گذشته، موفّق و کامیاب خواهم ساخت. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
12خداوند متعال گفت: «در این سرزمینی که مثل بیابان شده و هیچ انسان و حیوانی در آن زندگی نمی‌کند بار دیگر چراگاههایی خواهد داشت و چوپانان گلّه‌های خود را در آنها خواهند چرانید. 13در شهرهای کوهستانی، کوهپایه‌ها، قسمت جنوبی یهودا، سرزمین بنیامین و در روستاهای اطراف اورشلیم، چوپانان یک‌بار دیگر گوسفندان خود را خواهند شمرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
14خداوند گفت: «زمانی می‌آید که من به وعده‌های خود به قوم اسرائیل و یهودا عمل خواهم کرد. 15در آن زمان، من پادشاه عادلی از نسل داوود برخواهم گزید. آن پادشاه آنچه را راست و درست است، در تمام این سرزمین انجام خواهد داد. 16مردم یهودا و اورشلیم نجات می‌یابند و در امنیّت زندگی خواهند کرد. این شهر به نام 'خداوند نجات ما' نامیده خواهد شد. 17من، خداوند به شما اطمینان می‌دهم که از نسل داوود همیشه کسی وجود خواهد داشت که بر اسرائیل سلطنت کند. 18و همیشه کاهنانی از طایفهٔ لاوی خواهند بود تا هدایای سوختنی، غلاّت، و قربانی‌ها را به حضور من تقدیم کنند.»
19خداوند به من گفت: 20«من با روز و شب پیمانی بسته‌ام تا آنها همیشه در زمانهای معیّن شروع شوند و این پیمان هیچ‌گاه شکسته نخواهد شد. 21به همان نحو پیمانی با بندهٔ خود، داوود، بسته‌ام تا از نسل او همیشه کسی در خدمت من باشد، و این پیمانها هیچ‌گاه شکسته نخواهند شد. 22من به تعداد فرزندان نسل بنده‌ام، داوود و به تعداد کاهن‌های طایفهٔ لاوی خواهم افزود تا مثل ستارگان آسمان و دانه‌های شن کنار دریا غیرقابل شمردن باشند.»
23خداوند به من گفت: 24«آیا توجّه کرده‌ای که چگونه مردم می‌گویند من اسرائیل و یهودا را -‌دو خانواده‌ای را که خود برگزیده‌ام‌- طرد کرده‌ام؟ از این رو با حقارت به قوم من نگاه می‌کنند و دیگر آنها را به عنوان یک ملّت قبول ندارند. 25امّا من، خداوند، با روز و شب پیمان بسته‌ام و قوانینی وضع کرده‌ام که بر زمین و آسمان حاکم است.
26به همان نحو من پیمان خود را با فرزندان یعقوب و با بندهٔ خود داوود حفظ خواهم کرد. کسی را از نسل داوود برای حکمرانی بر فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب انتخاب خواهم کرد. من نسبت به قوم خود رحیم خواهم بود و سعادتشان را به آنها برمی‌گردانم.»
34
پیامی برای صدقیا
1هنگامی‌که نبوکدنصر پادشاه بابل و ارتش او با حمایت نیروهای ملّتها و نژادهای زیر سلطهٔ او به اورشلیم و شهرهای اطراف آن حمله می‌کردند، خداوند با من سخن گفت. 2خداوند از من خواست به نزد صدقیا، پادشاه یهودا بروم و به او بگویم: «من، خداوند، این شهر را تسلیم پادشاه بابل خواهم کرد و او تمام آن را به آتش خواهد کشید. 3راه فراری برای تو نخواهد بود. تو را دستگیر و تحویل او خواهند داد. تو با او روبه‌رو می‌شوی و با او صحبت خواهی کرد. بعد از آن به بابل خواهی رفت. 4ای صدقیا، به آنچه دربارهٔ تو می‌گویم گوش کن. تو در جنگ کشته نخواهی شد. 5تو در آرامش خواهی مرد و مردم به همان‌گونه که در وقت خاکسپاری اجداد تو که قبل از تو پادشاهان این سرزمین بودند، بُخور می‌سوزانیدند، برای تو نیز بُخور خواهند سوزانید. آنها برای تو عزا خواهند گرفت و خواهند گفت: 'پادشاه ما درگذشت' من، خداوند چنین گفته‌ام.»
6پس من این پیام را در اورشلیم به صدقیای پادشاه دادم. 7این در زمانی بود که ارتش پادشاه بابل در حال حمله به اورشلیم بود. ارتش بابل همچنین در حال حمله به شهرهای لاکیش و عزیقه بود. این دو شهر تنها شهرهای باقیمانده در یهودا بودند که بُرج و باروی مستحکمی داشتند.
رفتار فریبکارانه با بردگان
8صدقیای پادشاه و مردم اورشلیم موافقت کردند که 9بردگان یهودی خود را -‌چه مرد و چه زن- آزاد سازند و دیگر هیچ اسرائیلی از هموطن یهودی خود کسی را به بردگی نگیرد. 10تمام مردم و رهبران آنها موافقت کردند که بردگان خود را آزاد کنند و دیگر آنها را به بردگی وادار نکنند. پس آنها را آزاد ساختند. 11امّا بعد از مدّتی نظرشان عوض شد، بردگان را پس گرفتند و آنها را وادار کردند دوباره بردگی کنند
12آنگاه خداوند، 13خدای اسرائیل به من فرمود به مردم بگویم: «من وقتی اجداد شما را از مصر خلاص کردم و آنها را از بردگی آزاد ساختم، با آنها پیمانی بستم؛ به‌ آنها گفتم که 14هر هفت سال یک‌بار، تمام بردگان یهودی را که شش سال خدمت کرده‌اند، آزاد سازند. امّا اجداد شما نخواستند به من توجّهی کنند و به آنچه می‌گویم گوش دهند. 15همین چند روز پیش بود که شما فکر خود را عوض کردید و آنچه مرا خشنود می‌ساخت بجا آوردید، یعنی همهٔ شما موافقت کردید بردگان یهودی خود را آزاد سازید، و در حضور من در معبدی که مرا می‌پرستید پیمان بستید. 16امّا بار دیگر نظرتان عوض شد و نسبت به من بی‌حرمتی کردید. شما همهٔ بردگانی را که در آرزوی آزادی بودند، پس گرفتید و آنها را دوباره مجبور به بردگی کردید. 17پس، اکنون من، خداوند، می‌گویم که شما از دستور من اطاعت نکرده و هم‌کیشان خود را از بردگی آزاد نکردید. بسیار خوب، من به شما آزادی می‌دهم، آزادی مُردن در جنگ، یا در بیماری و یا در گرسنگی. تمام ملّتهای جهان از آنچه به روز شما خواهم آورد در وحشت خواهند بود. 18‏-19بزرگان یهودا و اورشلیم به همراه درباریان، کاهنان و رهبران قوم با عبور از وسط دو شقّهٔ گاوی که کشته بودند، با من پیمان بستند. امّا آنها پیمان را شکستند و مفاد آن را رعایت نکردند. پس من هم با آنها همان معامله‌ای را خواهم کرد که آنها با آن گاو کردند. 20آنها را تسلیم دشمنانشان خواهم کرد تا آنها را بکشند و اجساد آنها طعمهٔ پرندگان و حیوانات وحشی خواهد شد. 21من همچنین صدقیا پادشاه یهودا و درباریان او را تسلیم کسانی خواهم کرد که خواهان مرگ آنها هستند. من آنها را تسلیم ارتش بابل خواهم کرد، ارتشی که فعلاً از حمله دست برداشته است. 22من دستور خواهم داد و آنها دوباره به این شهر برخواهند گشت. آنها حمله خواهند کرد و شهر را تسخیر می‌کنند و آن را به آتش خواهند کشید و من شهرهای یهودا را به کویری غیرقابل سکونت تبدیل خواهم کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
35
ارمیا و رکابیان
1در زمانی که یهویاقیم، پسر یوشیا، پادشاه یهودا بود، خداوند به من گفت: 2«نزد خاندان رکابیان برو و با آنها صحبت کن. بعد آنها را به داخل یکی از اتاقهای معبد بزرگ ببر و با شراب از آنها پذیرایی کن.» 3پس من تمام خاندان رکابیان -‌یعنی یازنیا، پسر ارمیا (یک ارمیای دیگر، پسر حبصنیا) و برادرانش و پسرانش‌- 4همه را به معبد بزرگ آوردم و آنها را به اتاق شاگردان حانان نبی پسر یجدلیا بردم. این غرفه در بالای اتاق معسیا پسر شلوم -‌کارمند عالیرتبهٔ معبد بزرگ- و نزدیک اتاقهای بقیّهٔ محافظین معبد بزرگ قرار داشت. 5آنگاه پیاله‌ها و جامهای پر از شراب را در برابر رکابیان نهادم و از آنها خواستم بنوشند.»
6امّا آنها در پاسخ گفتند: «ما شراب نمی‌نوشیم. جدّ ما، یوناداب -‌پسر رکاب- به ما گفته است که ما و فرزندان ما نباید شراب بنوشیم. 7او همچنین به ما دستور داده است از ساختن خانه، ایجاد مزرعه و تاکستان و خرید آنها خودداری کنیم. او به ما دستور داده، همیشه در چادر زندگی کنیم؛ چون ما در این سرزمین مثل غریبان زندگی می‌کنیم. 8ما تمام دستورات یوناداب را اطاعت کرده‌ایم. خودمان هیچ شراب نمی‌خوریم و همین‌طور زنان، پسران و دختران ما. 9‏-10ما خانه‌ای برای زندگی نمی‌سازیم، در چادرها زندگی می‌کنیم. ما نه مالک تاکستانی هستیم و نه مالک مزرعه‌ای برای غلاّت. ما به طور کامل از دستوراتی که جدّ ما یوناداب‌ به ما داده پیروی می‌کنیم. 11امّا وقتی نبوکدنصر پادشاه به کشور حمله کرد، ما تصمیم گرفتیم به اورشلیم بیاییم و از ارتش‌های بابل و سوریه دور بمانیم. این است دلیلی که ما امروز در اورشلیم هستیم.
12‏-13آنگاه خداوند متعال، خدای اسرائیل، به من گفت که بروم و به مردم یهودا و اورشلیم بگویم، «من، خداوند، از شما می‌پرسم چرا به من گوش ندادید و از دستورات من اطاعت نکردید؟ 14فرزندان و نسلهای یوناداب دستورات او را دربارهٔ نخوردن شراب اطاعت کردند و تا به امروز هیچ‌یک از آنها شراب نمی‌خورد. امّا من مکرراً با شما سخن گفتم و شما از من اطاعت نکردید. 15من بندگان خودم -‌یعنی انبیا‌- را برای شما می‌فرستادم و آنها به شما گفته‌اند که باید روش‌های شرارت‌آمیز خود را ترک کنید و آنچه را راست و درست است، انجام دهید. آنها شما را از پرستش و خدمت به خدایان دیگر برحذر داشتند تا شما بتوانید در سرزمینی که به شما و به اجداد شما دادم، به زندگی خود ادامه دهید. امّا شما به من گوش نمی‌دادید و به من توجّهی نمی‌کردید. 16فرزندان یوناداب دستوراتی که جدّشان به آنها داد اطاعت کردند، امّا شما از من اطاعت نکرده‌اید. 17پس اکنون من، خداوند متعال، خدای اسرائیل، مردم یهودا و اورشلیم را گرفتار مصیبتی خواهم کرد که قبلاً دربارهٔ آن گفته‌ بودم. من این کار را می‌کنم چون وقتی با شما سخن گفتم، گوش ندادید؛ و وقتی شما را خواندم، پاسخ ندادید.
18بعد از آن به خاندان رکابیان گفتم که خداوند متعال، خدای اسرائیل، گفته است: «شما از دستورات جدّ خودتان یوناداب اطاعت کرده‌اید و از تمام تعالیم او پیروی کرده‌اید؛ و هرچه را که او گفته بود، بجا آورده‌اید. 19پس من خداوند متعال، خدای اسرائیل، قول می‌دهم که یوناداب پسر رکاب همیشه فرزند ذکوری برای خدمت من خواهد داشت.»
36
باروک طومار را در معبد بزرگ می‌خواند
1در چهارمین سال سلطنت یهویاقیم، پادشاه یهودا، خداوند به من گفت: 2«طوماری بردار و هرچه را که تاکنون دربارهٔ اسرائیل و یهودا به تو گفته‌ام بر آن بنویس. همهٔ چیزهایی را که از ابتدا -‌از زمان یوشیا تا به امروز‌- به تو گفته‌ام بنویس. 3شاید وقتی مردم یهودا دربارهٔ مصیبتی که من برایشان می‌آورم بشنوند، از راه شرارت‌آمیز خود بازگردند. آنگاه من شرارتها و گناهانشان را خواهم بخشید.»
4پس من باروک، پسر نیریا را خواندم و هر آنچه را خداوند گفته بود، به او گفتم تا او بنویسد. و باروک تمام آنها را بر روی طومار نوشت. 5پس از آن من به باروک چنین گفتم: «من دیگر اجازه ندارم وارد معبد بزرگ شوم. 6امّا می‌خواهم تو، وقتی مردم در روزه هستند، به آنجا بروی و این طومار را بلند بخوانی تا همهٔ آنها آنچه را که خداوند به من گفته و تو آن را نوشته‌ای بشنوند. در جایی این را بخوان که همهٔ مردم، از جمله اهالی یهودا که از شهرهای خودشان آمده‌اند، بتوانند بشنوند. 7شاید آنها به حضور خداوند دعا کنند و از راههای شرارت‌آمیز خود بازگردند، وگرنه گرفتار خشم و غضب شدید خداوند خواهند شد.» 8باروک همان‌طور که به او گفته بودم، پیامهای خداوند را در معبد بزرگ خواند.
9در ماه نهم از پنجمین سال سلطنت یهویاقیم، پادشاه یهودا، مردم اورشلیم و کسانی‌که از شهرهای یهودا آمده بودند، همه برای جلب رضایت خداوند روزه گرفته بودند. 10پس وقتی همه گوش می‌دادند، باروک از روی طومار، آنچه را به او گفته بودم خواند. او این کار را در اتاق جمریا پسر شافان منشی دربار انجام داد. غرفهٔ او در صحن بالایی نزدیک در ورودی دروازهٔ جدید بود.
طومار برای درباریان خوانده می‌شود
11میکایا، پسر جمریا و نوهٔ شافال، سخنان خداوند را که از روی طومار به وسیلهٔ باروک خوانده شد، شنید. 12بعد از آن او به کاخ سلطنتی، به دفتر منشی دربار، جایی که درباریان در آن جلسه داشتند، رفت. الیشمع منشی، دلایا پسر شمعیا، الناتان، پسر عکبور، جمریا پسر شافان، و صدقیا پسر حنیا در آن جلسه حضور داشتند. 13میکایا آنچه را باروک از روی طومار خوانده بود، برای آنها بازگو کرد. 14آنگاه آنها شخصی را به نام یهودی (پسر ننیا نوهٔ شلمیا و نبیرهٔ کوشی) نزد باروک فرستادند تا طوماری را که او برای مردم خوانده بود بیاورد. باروک طومار را آورد. 15آنها از او خواستند بنشیند و طومار را برای آنها بخواند، پس باروک آن را خواند. 16بعد از آن‌همه با وحشت به یکدیگر نگاه کردند و به باروک گفتند: «ما باید این را به پادشاه گزارش دهیم.» 17بعد به او گفتند: «به ما بگو، چه چیزی تو را به نوشتن چنین طوماری هدایت کرد؟ آیا ارمیا متن آن را به تو داد؟»
18باروک گفت: «ارمیا کلمه به کلمه آن را به من گفت و من آن را بر روی این طومار نوشتم.»
19پس از آن، آنها به او گفتند: «تو و ارمیا باید بروید و خودتان را در جایی پنهان کنید و به هیچ‌کس نگویید کجا هستید.»
پادشاه طومار را می‌سوزاند
20بزرگان دربار طومار را در دفتر الیشمع، منشی دربار، گذاشتند و به کاخ سلطنتی رفتند تا همه‌چیز را به پادشاه گزارش دهند. 21آنگاه پادشاه، یهودی را فرستاد تا طومار را بیاورد. او طومار را از دفتر الیشمع آورد و آن را برای پادشاه و تمام درباریانی که اطراف او ایستاده بودند، خواند. 22آن وقت زمستان بود و پادشاه در کاخ زمستانی در برابر آتش نشسته بود. 23یهودی هنوز بیش از سه یا چهار ردیف را نخوانده بود که پادشاه آن را با چاقوی کوچکی پاره کرد و به داخل آتش انداخت. او این کار را ادامه داد تا تمام طومار در آتش سوخت. 24نه پادشاه و نه درباریان از شنیدن آن دچار واهمه‌ای شدند، و تأسفی نیز از خود نشان ندادند. 25گرچه الناتان، دلایا، و جمریا از پادشاه خواهش کردند که طومار را نسوزاند، امّا پادشاه به آنها اعتنایی نکرد. 26پس از آن پادشاه دستور داد تا شاهزاده یرحمئیل، سرایا پسر عزرئیل، و شلمیا پسر عبدییل، مرا و منشی‌ام باروک را دستگیر کنند. امّا خداوند ما را پنهان کرده بود.
ارمیا طومار دیگری می‌نویسد
27بعد از آنکه یهویاقیم پادشاه طوماری را که من به باروک گفته بودم بنویسد سوزانید، خداوند به من گفت 28که طومار دیگری بردارم و هرچه را در طومار نخست بود بر آن بنویسم. 29خداوند به من گفت تا به پادشاه بگویم: «تو طومار را سوزاندی و از ارمیا ‌پرسیدی که چرا او نوشت که پادشاه بابل خواهد آمد و این سرزمین را ویران خواهد کرد و تمام مردم و حیوانات آن را خواهد کشت؟ 30پس اکنون من، خداوند، به تو یهویاقیم پادشاه می‌گویم دیگر از نسل تو هیچ‌کس بر قلمرو داوود حکومت نخواهد کرد. جسد تو بیرون انداخته می‌شود تا روزها زیر گرمای خورشید و شبها در برابر یخ و سرما باشد. 31من تو و فرزندانت و درباریانت را به‌خاطر گناهانی که مرتکب شده‌اید مجازات خواهم کرد. نه تو و نه مردمان اورشلیم و یهودا به اخطارهای من اعتنایی نکردید، پس من بلایی را که گفته بودم بر سر شما خواهم آورد.»
32پس من طومار دیگری برداشتم و آن را به منشی خودم، باروک، دادم و او تمام چیزهایی که در طومار اولی بود، به انضمام پیامهای مشابه دیگر را بر آن نوشت.
37
درخواست صدقیا از ارمیا
1نبوکدنصر پادشاه بابل، صدقیا پسر یوشیا را به جای یهویاکین پسر یهویاقیم به عنوان پادشاه یهودا تعیین کرد. 2امّا نه صدقیا به پیامی که از جانب خداوند داشتم گوش داد و نه درباریان و نه مردم عادی.
3صدقیا پادشاه یهوکل پسر شلمیا و صَفَنیای کاهن پسر معیسا را نزد من فرستاد تا از طرف تمام قوم به حضور خداوند، خدای ما دعا کنم. 4در آن زمان من هنوز زندانی نشده بودم و می‌توانستم آزادانه میان مردم بروم. 5ارتش بابل شهر اورشلیم را در محاصره داشت، امّا وقتی شنیدند ارتش مصر از مرزهای مصر گذشته‌اند، آنها عقب‌نشینی کردند.
6آنگاه خداوند، خدای اسرائیل، به من گفت 7تا به صدقیا بگویم: «ارتش مصر برای کمک به تو در حرکت است، امّا از وسط راه برخواهد گشت. 8آنگاه بابلی‌ها برمی‌گردند، به شهر حمله می‌کنند، آن را می‌گیرند و به آتش می‌کشند. 9من، خداوند به تو اخطار می‌کنم که خود را فریب ندهی و تصوّر نکنی که بابلی‌ها دیگر نخواهند آمد، چون آنها خواهند آمد. 10اگر تو حتّی بتوانی تمام ارتش بابل را شکست دهی به طوری که فقط مجروحان آنها در چادرهای خود بمانند، حتّی آن مجروحان هنوز قادر خواهند بود که برخیزند و تمام شهر را به آتش بکشند.»
ارمیا دستگیر و زندانی می‌شود
11ارتش بابل از اورشلیم عقب‌نشینی کرد چون ارتش مصر نزدیک می‌شد 12پس من اورشلیم را ترک کردم تا به سرزمین بنیامین بروم و سهم خود را از املاک خانواد‌گی خود بگیرم. 13امّا وقتی به دروازهٔ بنیامین رسیدم، افسری به نام یرئیا پسر شلمیا و شلمیا پسر حننیا که مسئول پاسداران آنجا بود، مرا نگاه داشت و به من گفت: «تو به بابلی‌ها پناه می‌بری!»
14من در پاسخ گفتم: «نه این‌طور نیست! من به بابلی‌ها پناه نمی‌برم.» امّا یرئیا حرف مرا باور نکرد. او مرا دستگیر کرد و به حضور رهبران برد. 15آنها از دست من عصبانی بودند و دستور دادند مرا بزنند و مرا در خانه یوناتان -‌منشی دربار که خانه‌اش را به صورت زندان درآورده بودند‌- زندانی نمودند. 16مرا در سیاه چالی در زیرزمین آن خانه برای مدّت زیادی نگاه داشتند.
17مدّتی بعد صدقیای پادشاه کسی را به دنبال من فرستاد و او در کاخ سلطنتی به طور خصوصی از من پرسید: «آیا پیامی از جانب خداوند داری؟» جواب دادم: «آری پیامی دارم. تو به دست پادشاه بابل تسلیم خواهی شد.» 18بعد پرسیدم: «من چه جرمی علیه تو و درباریانت و یا این مردم مرتکب شده‌ام که مرا به زندان انداخته‌ای؟ 19کجا هستند آن انبیای تو که به تو می‌گفتند که پادشاه بابل به تو و به کشور حمله نمی‌کند؟ 20و اکنون، ای اعلیحضرت از تو خواهش می‌کنم به من گوش کن و هرچه می‌گویم انجام بده. خواهش می‌کنم مرا به زندان خانه یوناتان نفرست. اگر بفرستی حتماً در آنجا خواهم مرد.»
21پس صدقیای پادشاه دستور داد مرا در محوطهٔ کاخ زندانی کنند. من در آنجا ماندم و هر روز یک قرص نان از نانوایی به من می‌دادند تا ذخیره نان شهر تمام شد.
38
ارمیا در آب انبار
1شفطیا پسر متان، جدلیا پسر فحشور، یوکل پسر شلمیا، و فحشور پسر ملکیا شنیدند که من به مردم می‌گفتم که 2خداوند می‌گوید: «هرکس در شهر بماند یا از جنگ یا از گرسنگی یا از بیماری، خواهد مُرد. امّا اگر کسی برود و خود را تسلیم بابلی‌ها کند کشته نخواهد شد و اقلاً جان خود را نجات خواهد داد.» 3من همچنین به آنها می‌گفتم که خداوند گفته است: «من شهر را تسلیم ارتش بابل خواهم کرد و آنها آن را خواهند گرفت.»
4آنگاه بزرگان قوم به حضور پادشاه رفتند و گفتند: «این مرد باید کشته شود. با این حرفها او باعث می‌شود سربازان جرأت خود را از دست بدهند. او همین کار را نسبت به سایر کسانی‌که در شهر باقی مانده‌اند انجام می‌دهد. او به مردم کمکی نمی‌کند، فقط می‌خواهد به آنها لطمه بزند.»
5صدقیای پادشاه در پاسخ گفت: «بسیار خوب، من نمی‌توانم مانع کار شما شوم، هرچه می‌خواهید با او بکنید.» 6پس آنها مرا گرفتند و با ریسمان به ته آب‌انبار شاهزاده ملکیا، که در محوطهٔ کاخ قرار داشت، انداختند. آب‌انبار آب نداشت و ته آن پُر از گِل بود و من در گِل فرو رفتم.
7عبدمَلک حبشی یکی از خواجه سرانی که در کاخ سلطنتی خدمت می‌کرد، شنید که مرا در چاه انداخته‌اند. در آن زمان پادشاه در دروازهٔ بنیامین به شکایات مردم رسیدگی می‌کرد. 8پس عبدمَلک به آنجا رفت و به پادشاه گفت: 9«ای سرور من، کاری که این اشخاص کرده‌اند، اشتباه است. آنها ارمیا را به ته چاه انداخته‌اند، جایی که او از گرسنگی خواهد مُرد، چون دیگر غذایی در شهر وجود ندارد.» 10آنگاه پادشاه به عبدمَلک دستور داد تا به همراه سه نفر دیگر مرا، قبل از اینکه بمیرم، از چاه بیرون بیاورند. 11پس عبدمَلک به همراه آن سه نفر به قسمت انباری کاخ رفتند و مقداری لباس کهنه برداشتند و با ریسمان آنها برای من انداختند. 12او به من گفت تا پارچه‌های کهنه را زیر بازوهایم بگذارم تا ریسمان بدن مرا زخمی نکند. من این کار را کردم، 13و آنها مرا از چاه بیرون آوردند. بعد از آن مرا در محوطهٔ کاخ نگه داشتند.
صدقیا از ارمیا راهنمایی می‌خواهد
14در یک موقعیّت دیگر به دستور صدقیای پادشاه مرا به حضور او در سومین دَر ورودی معبد بزرگ بردند و او به من گفت: «من از تو چیزی را می‌پرسم و می‌خواهم تمام حقیقت را به من بگویی.»
15من در جواب گفتم: «اگر حقیقت را بگویم، تو مرا خواهی کُشت و اگر به تو نصیحت کنم، تو به من اعتنایی نخواهی کرد.»
16صدقیای پادشاه در تنهایی و به طور خصوصی به من قول داد و گفت: «من به نام خدای زنده، خدایی که به ما زندگی عطا کرده، سوگند یاد می‌کنم که تو را نخواهم کشت و تو را به دست کسانی‌که می‌خواهند تو را بکشند، نخواهم داد.»
17آنگاه به صدقیا گفتم که خداوند متعال، خدای اسرائیل گفته است: «اگر تسلیم سرداران ارتش بابل شوی تو و خانواده‌ات زنده خواهید ماند. این شهر هم در آتش نخواهد سوخت. 18امّا اگر تسلیم نشوی، بابلی‌ها آن را به آتش خواهند کشید و شما راه فراری نخواهید داشت.»
19امّا پادشاه در پاسخ گفت: «من نگران هموطنان خودمان هستم که ما را ترک کردند و به بابلی‌ها پیوسته‌اند. ممکن است مرا هم تحویل آنها بدهند و مورد شکنجه قرار بگیرم.»
20من گفتم: «تو را به آنها تحویل نخواهند داد. استدعا می‌کنم دستورات خداوند را اطاعت کنید. آنگاه همه‌چیز به خیر خواهد گذشت و تو از مرگ نجات پیدا می‌کنی. 21امّا خداوند در رؤیا به من نشان داده است، اگر تسلیم نشوی به چه روزی خواهی افتاد. 22در آن رؤیا دیدم که تمام زنهای کاخ سلطنتی به طرف افسران پادشاه بابل برده می‌شوند. به آنچه آنها در مسیر خود می‌گفتند گوش بده:
'بهترین دوستان پادشاه او را گمراه کردند،
آنها به حرفهای او گوش ندادند.
وقتی در گِل فرو رفت،
دوستانش او را تنها گذاشتند.'»
23بعد، من اضافه کردم و گفتم: «تمام زنها و فرزندانت را به نزد بابلی‌ها خواهند برد و تو خودت هم، نمی‌توانی از دست آنها فرار کنی. پادشاه بابل، تو را به زندان خواهد انداخت و این شهر در آتش خواهد سوخت.»
24صدقیا در پاسخ گفت: «نگذار کسی از این صحبت ما باخبر شود و زندگی تو در خطر نخواهد بود. 25اگر درباریان باخبر شوند که من با تو صحبت کرده‌ام، آنها از تو خواهند پرسید که صحبت ما دربارهٔ چه بوده است. آنها به تو قول خواهند داد که اگر همه‌چیز را به آنها بگویی، آنها تو را نخواهند کُشت. 26فقط به آنها بگو که تو از من استدعا می‌کردی تا تو را به زندان خانهٔ یوناتان برنگردانم تا در آنجا بمیری.» 27بعد از آن، تمام درباریان نزد من آمدند و از من می‌پرسیدند و من به ‌آنها دقیقاً همان چیزی را گفتم که پادشاه به من گفته بود بگویم. آنها دیگر نمی‌توانستند کاری کنند، چون صحبت ما را نشنیده‌ بودند. 28و مرا تا روزی که اورشلیم فتح شد، در محوطهٔ کاخ نگاه داشتند.
39
سقوط اورشلیم
1در ماه دهم از نهمین سال سلطنت صدقیا پادشاه یهودا، نبوکدنصر پادشاه بابل با تمام سپاه خود به اورشلیم حمله کرد. 2در روز نهم از ماه چهارم، در یازدهمین سال سلطنت صدقیا دیوار شهر شکسته شد.
3(وقتی اورشلیم به تصرّف بابلی‌ها درآمد، افسران پادشاه بابل از جمله نِرگال شرآصر و سمگرنبو و سرسکیم و یک نِرگال شرآصر دیگر در جلوی دروازهٔ میانی مستقر شدند.)
4وقتی صدقیای پادشاه و سربازانش این وضع را دیدند، سعی کردند شبانه از شهر فرار کنند. آنها از راه باغچه‌های کاخ بیرون رفتند، و از راه دروازه‌ای که دو دیوار را به هم می‌پیوست، گذشتند و به طرف دشت اردن فرار کردند. 5امّا ارتش بابل به دنبال آنها رفت و صدقیا را در دشتهای نزدیک اریحا دستگیر نمود. بعد او را به حضور نبوکدنصر که در شهر ربله واقع در سرزمین حمات بود، بردند و نبوکدنصر در آنجا حکم مجازات او را صادر کرد. 6در ربله او دستور داد پسران صدقیا را در برابر چشمان پدرشان بکشند. او همچنین دستور داد تمام درباریان یهودا کشته شوند. 7و آنها چشمان صدقیا را کور نمودند و او را به زنجیر کشیده، به بابل بردند. 8در همین حال، بابلی‌ها کاخ سلطنتی‌ و خانه‌های مردم را به آتش کشیدند و دیوارهای شهر را خراب کردند. 9در آخر، نبوزرادان فرماندهٔ سپاه بابل، مردمی را که در شهر باقی مانده بودند به همراه کسانی‌که به او پیوسته بودند، به عنوان اسیر به بابل بُرد. 10فقط فقیرانی که مالک هیچ چیزی نبودند، در یهودا باقی ماندند و او تاکستانها و مزارع را به آنها داد.
آزادی ارمیا
11امّا نبوکدنصر به نبوزرادان فرماندهٔ سپاهش، چنین دستور داد: 12«برو ارمیا را پیدا کن و از او به خوبی مواظبت کن. به او آسیبی مرسان بلکه آنچه می‌خواهد برایش انجام بده.» 13پس نبوزرادان به اتّفاق سرداران سپاه یعنی نبوشزبان و نِرگال شرآصر و سایر افسران پادشاه بابل 14مرا از محوطهٔ کاخ بیرون آوردند. آنها مرا تحت توجّه جدلیا پسر اخیقام و نوهٔ شافان قرار دادند تا من در امنیّت و سلامتی به خانهٔ خودم بازگردم. پس من در آنجا در میان مردم ساکن شدم.
امید برای عبدمَلک
15زمانی که من هنوز در محوطهٔ کاخ زندانی بودم، خداوند به من گفت 16تا به عبدمَلک حبشی بگویم که خداوند متعال، خدای اسرائیل گفته است: «همان‌طور که گفته بودم عمل خواهم کرد، من بر این شهر نه رفاه و نه برکت، بلکه ویرانی خواهم فرستاد و وقتی این واقع شود تو در آنجا خواهی بود تا آن را ببینی. 17امّا من، خداوند حافظ تو خواهم بود و تو تسلیم کسانی‌که از آنها می‌ترسی نخواهی شد. 18من تو را امن و امان نگاه خواهم داشت و تو کشته نخواهی شد. تو جانت را نجات خواهی داد، چون تو به من اعتماد داشتی. من خداوند چنین گفته‌ام.»
40
ارمیا نزد جدلیا می‌ماند
1بعد از آنکه نبوزرادان، فرماندهٔ ارتش مرا در رامه آزاد کرد، بار دیگر خداوند با من سخن گفت. مرا در زنجیر، همراه تمام کسانی‌که از اورشلیم و یهودا به وسیلهٔ بابلی‌ها اسیر شده بودند، به آنجا برده بودند.
2فرمانده مرا به کناری بُرد و گفت: «خداوند خدای شما، این سرزمین را به نابودی تهدید کرده بود 3و اکنون آنچه را که گفته بود انجام داده است و این‌همه‌ چیزها به‌خاطر گناهان قوم شما علیه خداوند و عدم اطاعت شما از اوست. 4اکنون زنجیرها را از دستهای تو باز می‌کنم و تو را آزاد می‌کنم اگر بخواهی می‌توانیم با هم به بابل برویم و من در آنجا از تو مراقبت خواهم کرد. امّا اگر نمی‌خواهی بروی، مجبور نیستی. تو می‌توانی هرجا را که می‌خواهی، در تمام این سرزمین انتخاب کنی و به هرجایی که مایل باشی بروی.»
5وقتی جوابی ندادم نبوزرادان گفت: «به نزد جدلیا پسر اخیقام و نوهٔ شافان که پادشاه بابل او را به فرمانداری شهرهای یهودا برگزیده است، برو. تو می‌توانی به آنجا بروی و در میان قوم خودت زندگی کنی، یا به هرجایی که دوست داری.» بعد او یک هدیه و مقداری غذا به من داد تا با خود ببرم و به راه خود بروم. 6من به نزد جدلیا در مصفه رفتم و در آنجا در بین مردمی که باقی مانده بودند زندگی کردم.
جدلیا فرماندار یهودا
(دوم پادشاهان 25‏:22‏-24)
7بعضی از افسران و سربازان یهودا تسلیم نشده بودند. آنها شنیدند که پادشاه بابل جدلیا را به سمت فرماندار سرزمین گماشته و مسئولیّت امور تمام مردمی که به اسارت برده نشده بودند -‌یعنی فقیرترین طبقات مردم- را به او داده است. 8پس اسماعیل پسر نتنیا، یوحانان و یوناتان پسران قاریح، سرایا پسر تَنحُومَت، پسران عیفای نطوفاتی، یَزَنیا پسر مکانی با افراد تحت نظرشان به نزد جدلیا در مصفه رفتند. 9جدلیا به آنها گفت: «من سلامت شما را تضمین می‌کنم. شما نباید از تسلیم شدن به بابلی‌ها هراسی داشته باشید. در این سرزمین ساکن شوید و پادشاه بابل را خدمت کنید و همه‌چیز برای خیریّت شما خواهد بود. 10من خودم در مصفه خواهم ماند و وقتی بابلی‌ها به اینجا بیایند، من به نمایندگی شما با آنها طرف خواهم شد. امّا شما می‌توانید شراب، میوه و روغن زیتون را ذخیره کنید و در دهاتی که تصرّف کرده‌اید، زندگی نمایید.» ‌ 11در همین حال تمام یهودیانی که در موآب، عمون، اَدوم و سایر نقاط زندگی می‌کردند، شنیدند که پادشاه بابل اجازه داده بعضی از یهودیان در یهودا باقی بمانند و جدلیا را به فرمانداری آنها گماشته است. 12پس آنها از جاهایی که پراکنده شده بودند، به یهودا برگشتند. آنها به نزد جدلیا در مصفه رفتند و در آنجا مقدار زیادی شراب و میوه جمع کردند.
کشته شدن جدلیا
(دوم پادشاهان 25‏:25‏-26)
13پس از آن، یوحانان و فرماندهان سربازانی که تسلیم نشده بودند، نزد جدلیا در مصفه آمدند 14و به او گفتند: «آیا نمی‌دانی که بَعلیس، پادشاه عمونیان، اسماعیل را فرستاده تا تو را بکشد؟» امّا جدلیا آن را باور نکرد. 15آنگاه یوحانان در خفا به او گفت: «بگذار من بروم و اسماعیل را بکشم، و هیچ‌کس نخواهد فهمید که چه کسی این کار را کرده است. چرا او تو را بکشد؟ این کار باعث می‌شود، تمام یهودیانی که دور تو جمع شده‌اند، پراکنده شوند و مصیبتی برای تمام کسانی‌که در یهودا باقی مانده‌اند به وجود آورد.»
16امّا جدلیا گفت: «چنین کاری نکن! چیزی که تو دربارهٔ اسماعیل می‌گویی حقیقت ندارد!»
41
1در هفتمین ماه همان سال، اسماعیل پسر نتنیا و نوهٔ الیشمع، که یکی از اعضای خانوادهٔ سلطنتی و یکی از افسران ارشد پادشاه بود، به همراه ده نفر به مصفه رفت تا با جدلیای فرماندار دیدار کند. وقتی آنها با هم مشغول صرف غذا بودند، 2اسماعیل و ده مرد همراه او شمشیرهای خود را کشیدند و جدلیا را کشتند؛ زیرا پادشاه بابل او را به فرمانداری یهودا برگزیده بود. 3اسماعیل همچنین تمام یهودیانی را که با جدلیا در مصفه بودند و سربازان بابلی را که هنوز در آنجا حضور داشتند، همه را کشت.
4روز بعد، قبل از آنکه کسی از قتل جدلیا باخبر شود، 5هشتاد نفر از شکیم، سیلو و سامره آمدند. آنها ریشهای خود را تراشیده بودند، لباسهایشان پاره و بدنهایشان را زخمی کرده بودند. آنها غلاّت و بُخور برای هدیه به معبد بزرگ می‌بردند. 6پس اسماعیل با گریه از مصفه برای دیدار آنها بیرون رفت. وقتی به آنها رسید، گفت: «خواهش می‌کنم بیایید و جدلیا را ببینید.» 7به محض اینکه آنها وارد شهر شدند، اسماعیل و مردانی که با او بودند، همهٔ آنها را کشتند و بدنهای آنها را در یک چاه انداختند.
8امّا ده نفر از آن گروه به اسماعیل گفتند: «خواهش می‌کنیم ما را نکُش! ما گندم، جو، روغن زیتون و عسل خود را در مزارع پنهان کرده‌ایم.» پس او از کشتن آنها منصرف شد. 9چاهی که اسماعیل اجساد را در آن می‌انداخت، همان چاه بزرگی بود که آسای پادشاه برای دفاع در برابر بعشا، پادشاه اسرائیل حفر کرده بود. اسماعیل آن چاه را از اجساد مقتولان پُر کرد. 10سپس، او دختران پادشاه و سایر مردم مصفه یعنی کسانی را که نبوزرادان -‌فرماندهٔ سپاه- حفاظت از آنها را به عهدهٔ جدلیا سپرده بود، دستگیر کرد. اسماعیل آنها را به اسیری به طرف سرزمین آمون برد.
11یوحانان و فرماندهان ارتش که همراه او بودند، از جنایتی که اسماعیل مرتکب شده بود، باخبر شدند. 12پس آنها به دنبال او و پیروانش رفتند و در نزدیکی استخر بزرگ جبعون به او رسیدند. 13وقتی اسیرانی که با اسماعیل بودند، یوحانان و فرماندهان ارتش را دیدند خوشحال شدند 14و برگشته به طرف آنها دویدند. 15امّا اسماعیل به اتّفاق هشت نفر از مردان خود موفّق به فرار شد و همه به طرف سرزمین آمون رفتند.
16پس از آن یوحانان و فرماندهان ارتش مسئولیّت نگهداری از کسانی‌ را که اسماعیل بعد از کشتن جدلیا به اسارت گرفته بود -‌یعنی سربازان، زنان، کودکان و خواجه سرایان- به عهده گرفتند. 17‏-18آنها از بابلی‌ها می‌ترسیدند چون اسماعیل جدلیا را که پادشاه بابل به عنوان فرماندار گماشته بود، کشته بود. پس آنها به طرف مصر رفتند تا از بابلی‌ها دور شوند. در سر راهشان در کمهام، نزدیک بیت‌لحم توقّف کردند.
42
مردم از ارمیا درخواست دعا می‌کنند
1آنگاه فرماندهان ارتش از جمله یوحانان پسر قاریح و یَزَنیا پسر هوشعیا و تمام مردم از هر طبقه‌ای آمدند 2و به من گفتند: «خواهش می‌کنیم آنچه می‌خواهیم برای ما انجام بده! در حضور خدای ما، برای ما که زنده مانده‌ایم دعا کن. زمانی ما گروه کثیری بودیم امّا اکنون، همان‌طور که می‌بینی تعداد کمی از ما زنده مانده‌اند. 3دعا کن تا خداوند خدای ما، به ما نشان دهد به چه راهی باید برویم و چه کاری باید بکنیم.»
4در پاسخ گفتم: «بسیار خوب، من همان‌طور که شما خواسته‌اید، در برابر خداوند خدای شما، دعا خواهم کرد و هرچه او بگوید، به شما خواهم گفت و چیزی را از شما پنهان نخواهم کرد.»
5بعد از آن آنها به من گفتند: «خداوند شاهد صادق و امینی علیه ما باشد، اگر تمام احکامی که خداوند خدای ما، به وسیلهٔ تو به ما می‌دهد، اطاعت نکنیم. 6احکام خداوند، خدای خود را که از تو می‌خواهیم به حضورش برای ما دعا کنی، چه مطابق میل ما باشد و چه نباشد، اطاعت خواهیم کرد. اگر از او اطاعت کنیم همه‌چیز برای خیریّت ما خواهد بود.»
پاسخ خداوند به دعای ارمیا
7ده روز بعد از آن خداوند با من سخن گفت؛ 8پس من از یوحانان خواستم به اتّفاق تمام فرماندهان ارتش و به همراه تمام مردم به نزد من بیایند. 9من به آنها گفتم: «خداوند، خدای اسرائیل، همان خدایی که شما مرا به حضورش با درخواست فرستادید گفته است: 10'اگر شما مایل هستید در این سرزمین زندگی کنید، من شما را بنا خواهم کرد نه ویران و شما را مثل نهالی خواهم کاشت و ریشه‌کن نخواهم نمود. زیرا بلایی که بر شما وارد کردم، موجب غم بزرگی برای من شده است. 11دیگر از پادشاه بابل نترسید. من با شما هستم و شما را از دست او آزاد خواهم کرد. 12من بر شما رحیم خواهم بود و او را وادار می‌کنم بر شما رحم کند و اجازه دهد به خانه‌های خود بروید. من خداوند چنین گفته‌ام.'
13‏-15«امّا شما مردمی که در یهودا باقی مانده‌اید، نباید از اطاعت دستورات خداوند، خدای خودتان، خودداری کنید و نخواهید در این سرزمین زندگی کنید. شما نباید بگویید، 'نه، ما به مصر خواهیم رفت و در آنجا زندگی خواهیم کرد، جایی که ما دیگر با جنگی روبه‌رو نخواهیم شد، شیپور جنگی نخواهیم شنید و گرسنه نخواهیم ماند.' اگر شما چنین بگویید، آنگاه خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گوید: 'اگر تصمیم گرفته‌اید به مصر بروید و در آنجا زندگی کنید، 16در‌ آن صورت جنگی که از آن واهمه دارید، به سراغ شما خواهد آمد و گرسنگی که از آن وحشت دارید، در تعقیب شما خواهد بود و شما در مصر خواهید مرد. 17تمام کسانی‌که تصمیم دارند، به مصر بروند و در آنجا زندگی کنند، یا در جنگ، یا از گرسنگی و یا از بیماری خواهند مرد. حتّی یک نفر از آنها زنده نخواهد ماند، حتّی یک نفر نمی‌تواند از مصیبتی که بر آنها وارد می‌کنم بگریزد.'
18«خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گوید: 'به همان نحوی که من خشم و غضب خود را بر اورشلیم فرو ریختم، به همان نحو اگر شما به مصر بروید، غضب من متوجّه شما خواهد شد. مردم از دیدن شما به وحشت خواهند افتاد و شما را مسخره خواهند کرد و نام شما را به عنوان نفرین به کار خواهند برد. شما دیگر هرگز این سرزمین را نخواهید دید.'»
19بعد از آن من ادامه داده گفتم: «خداوند به شما، مردمی که در یهودا باقی مانده‌اید گفته است که به مصر نروید. پس من اکنون به شما اخطار می‌کنم 20که مرتکب اشتباه مُهلکی می‌شوید. شما از من خواستید برای شما در حضور خداوند خدای ما، دعا کنم و شما قول دادید که هرآنچه او می‌گوید اطاعت کنید. 21و من اکنون آن را به شما گفتم، امّا شما آنچه را که خداوند، خدای ما مرا فرستاد تا به شما بگویم، اطاعت نکردید. 22پس این را به‌خاطر داشته باشید: شما یا در جنگ، یا از گرسنگی و یا از بیماری در سرزمینی که می‌خواهید در آن زندگی کنید، خواهید مُرد.
43
ارمیا را به مصر می‌برند
1من تمام چیزهایی را که خداوند، خدای آنها، مرا فرستاده‌ بود تا به آنها بگویم گفتم. 2آنگاه عزریا پسر هوشعیا و یوحانان پسر قاریح و دیگر مردان مغرور به من گفتند: «تو دروغ می‌گویی. خداوند خدای ما، تو را نفرستاده تا به ما بگویی که به مصر نرویم و در آنجا زندگی نکنیم. 3باروک پسر نیریا تو را علیه ما تحریک کرده است تا بابلی‌ها بر ما مسلّط شوند و ما را بکشند و یا به اسارت ببرند.» 4پس هیچ‌کس، نه یوحانان، نه افسران ارتش و نه مردم، نخواستند از دستورات خداوند اطاعت کنند و در یهودا بمانند. 5سپس یوحانان و افسران ارتش هرکسی را که در یهودیه باقیمانده بود، به همراه تمام کسانی‌که در میان سایر اقوام پراکنده شده بودند و به یهودیه برگشته بودند شامل: 6مردان، زنان، کودکان و دختران پادشاه، به مصر بردند. آنها همهٔ کسانی را که نبوزرادان، فرماندهٔ سپاه تحت حمایت جدلیا قرار داده بود از جمله باروک و مرا بردند. 7آنها از دستور خداوند اطاعت نکردند و به مصر رفتند و به شهر تَحفَنحیس رسیدند.
8در آنجا خداوند به من گفت: 9«چند سنگ بزرگ بردار و آنها را در زیر سنگفرش راه ورودی ساختمان دولتی در این شهر قرار بده و بگذار بعضی از یهودیان آنچه را می‌کنی ببینند. 10بعد به آنها بگو که من خداوند متعال، خدای اسرائیل، بندهٔ خود نبوکدنصر را از بابل به اینجا می‌آورم و او تخت خود را بر روی همین سنگهایی که تو گذاشته‌ای، قرار خواهند داد و خیمهٔ سلطنت خود را برفراز آنها خواهد کشید. 11نبوکدنصر خواهد آمد و مصر را شکست خواهد داد. آنها که محکومند با بیماری بمیرند، با بیماری خواهند مرد، آنها که محکوم به اسارت هستند به اسارت خواهند رفت و آنها که باید در جنگ بمیرند، در جنگ کشته خواهند شد. 12پرستشگاههای خدایان مصر را آتش خواهم زد. همان‌طور که یک چوپان لباس خود را از وجود شپش‌ها پاک می‌کند، به همان نحو پادشاه بابل بُتها را می‌سوزاند و به دور می‌اندازد و پیروزمندانه آنجا را ترک می‌کند. 13او بناهای سنگی و مقدّس را در شهر هِلیوپولیس درهم خواهد شکست و معبدهای خدایان مصر را به آتش خواهد کشید.
44
پیام خداوند به یهودیان در مصر
1خداوند در مورد تمام یهودیانی که در شهرهای مجدل، تَحفَنحیس، ممفیس و در جنوب مصر زندگی می‌کردند با من سخن گفت. 2خداوند متعال، خدای اسرائیل، گفت: «شما خودتان شاهد ویرانی‌ای که بر اورشلیم و سایر شهرهای یهودا وارد کردم بودید. آنها حتّی تا به امروز ویران هستند و کسی در آنها زندگی نمی‌کند، 3چون مردم آنجا مرتکب شرارت شده بودند و خشم مرا برانگیختند. آنها برای خدایان دیگر قربانی می‌گذراندند و در خدمت خدایانی درآمدند که نه شما آنها را پرستش کرده‌اید و نه نیاکان شما. 4من مرتب بندگان خودم یعنی انبیا را فرستادم تا به شما بگویند از انجام این کار وحشتناکی که من از آن تنفر دارم، خودداری کنید. 5امّا شما گوش نمی‌دادید و توجّه نمی‌کردید. شما از قربانی‌های پلید خود برای خدایان بیگانه دست برنداشتید. 6پس من خشم و غضب خود را بر شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم فرو ریختم و آنها را به آتش کشیدم. آنها به ویرانه‌هایی تبدیل شدند که حتّی امروز انسان از دیدن آن وحشت می‌کند.
7«پس من، خداوند متعال، خدای اسرائیل، از شما می‌پرسم چرا می‌خواهید بلایی بر سر خود بیاورید. آیا خواهان نابودی مردان و زنان، کودکان و اطفال خود هستید تا دیگر کسی از شما باقی نماند؟ 8چرا با پرستش بُتها و قربانی‌ برای خدایان بیگانه در اینجا -‌در مصر در جایی که می‌خواهید زندگی کنید- خشم مرا برمی‌انگیزید؟ آیا این کار را برای از بین بردن خودتان می‌کنید تا اینکه تمام ملّتهای روی زمین شما را مسخره کنند و نام شما را به صورت نفرین و لعنت به کار ببرند؟ 9آیا تمام آن کارهای ظالمانه‌ای را که در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم به وسیلهٔ اجداد شما و به وسیلهٔ پادشاهان یهودا و زنهای آنها و همچنین به وسیلهٔ شما و زنهایتان صورت می‌گرفت، فراموش کرد‌ه‌اید؟ 10امّا تا به امروز، شما خود را فروتن نساخته‌اید. شما حرمت مرا نگاه نداشته‌اید و شما طبق دستوراتی که به شما و به اجدادتان داده‌ام زندگی نکرده‌اید.
11«پس من، خداوند متعال، خدای اسرائیل، علیه شما اقدام می‌کنم و تمام یهودا را ویران می‌سازم. 12در مورد مردم یهودا که باقی مانده ‌بودند و تصمیم گرفتند به مصر بروند و در آنجا زندگی کنند، من همهٔ آنها را نابود خواهم کرد. تمام آنها وحشت خواهند کرد، مردم آنها را مسخره خواهند کرد و اسم آنها را به صورت نفرین و لعنت به کار خواهند برد. 13من کسانی را که در مصر زندگی می‌کنند، مثل مردم اورشلیم با جنگ و گرسنگی و بیماری مجازات خواهم کرد. 14هیچ‌‌یک از مردم یهودا که زنده مانده ‌و برای زندگی به مصر آمده‌اند، نمی‌توانند فرار کنند یا زنده بمانند. یک نفر از آنها به یهودا، جایی که آرزو دارند یک‌بار دیگر در آنجا زندگی کنند، برنخواهد گشت. هیچ‌کس به جز عدّهٔ کمی پناهنده به آنجا برنخواهد گشت.»
15آنگاه تمام مردانی که می‌دانستند، همسرانشان برای خدایان دیگر قربانی می‌گذراندند و همهٔ زنانی که در آنجا ایستاده بودند، از جمله یهودیانی که در جنوب مصر زندگی می‌کردند -‌همه با هم گروه کثیری بودند- آنها به من گفتند: 16«ما به آنچه تو به نام خداوند به ما گفته‌ای گوش نخواهیم داد. 17ما به انجام همان کارهایی که گفتیم ادامه خواهیم داد. ما برای الههٔ خودمان -‌ملکهٔ آسمان- قربانی خواهیم گذرانید و هدیهٔ شراب بر قدمش خواهیم ریخت، یعنی همان کاری را می‌کنیم که اجداد ما، پادشاهان و رهبران ما در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم می‌کردند. در آن موقع ما غذای فراوان داشتیم، در رفاه زندگی می‌کردیم و زحمتی نداشتیم. 18امّا از وقتی از گذرانیدن قربانی به حضور ملکهٔ آسمان و ریختن شراب بر قدمهای او خودداری کردیم، دیگر چیزی نداریم و مردم ما یا در جنگ کشته می‌شوند یا از گرسنگی.»
19علاوه بر ‌آن، زنان گفتند: «وقتی نانهای شیرینی را به صورت ملکهٔ آسمان می‌پختیم و به حضور او قربانی می‌گذرانیدیم و شراب را به عنوان هدیه به حضورش تقدیم می‌کردیم، شوهران ما، با هرچه که می‌کردیم موافق بودند.»
20بعد از آن، من به تمام مردان و زنانی که چنین جوابی به من داده‌ بودند، گفتم: 21«در مورد قربانی‌هایی که شما و اجداد شما، پادشاهان و رهبران و تمام مردم در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم می‌گذرانیدید، آیا فکر می‌کنید خداوند آنها را نمی‌دانست، و یا آنها را فراموش کرده است؟ 22همین امروز سرزمین شما ویران شده و دیگر کسی در آن زندگی نمی‌کند. منظرهٔ وحشتناکی است. مردم اسم آن را به عنوان نفرین و لعنت به کار می‌برند. چون خداوند نمی‌توانست بیش از این ظلم و شرارت شما را تحمّل کند. 23چون برای خدایان دیگر قربانی گذرانیدید و با عدم اطاعت از احکام خداوند مرتکب گناه شده‌اید، پس خداوند شما را به چنین مصیبتی گرفتار کرده است.»
24‏-25من هرچه را خداوند متعال، خدای اسرائیل خواست به یهودیان مقیم مصر بگویم، به تمام مردم مخصوصاً به زنان گفتم: «شما و همسرانتان برای ملکهٔ آسمان سوگند وفاداری یاد کرده‌اید. شما نذر کرده‌اید برایش قربانی بگذرانید و شراب بر قدمهایش بریزید، شما به عهدتان وفا کردید. خیلی خوب، پس به عهد خود وفا کنید و نذرهای خود را ادا نمایید. 26پس اکنون به تصمیمی که من خداوند، در نام عظیم خودم برای شما یهودیان مقیم مصر گرفته‌ام گوش کنید: دیگر هیچ‌وقت اجازه نخواهم داد هیچ‌یک از شما به نام من سوگند یاد کند و بگوید: 'من به نام خداوند زنده سوگند یاد می‌کنم!' 27من نمی‌گذارم دیگر شما در رفاه باشید و همه نابود خواهید شد. همهٔ شما یا در جنگ یا از بیماری خواهید مُرد، حتّی یک نفر از شما باقی نمی‌ماند. 28امّا تعداد کمی از شما از مرگ خواهد گریخت و از مصر به یهودا برخواهد گشت. در آن موقع، آنها که زنده مانده‌اند خواهند دانست که گفتار چه کسی حقیقت داشت، حرفهای من یا آنها. 29من، خداوند، برای اثبات آنچه در مورد مجازات شما و تصمیم خودم برای نابودی شما گفته‌ام به شما علامتی می‌دهم. 30من حُفرع فرعون مصر را تسلیم دشمنانش که قصد کشتن او را دارند، خواهم کرد؛ همان‌طور که صدقیا، پادشاه یهودا را تسلیم نبوکدنصر پادشاه بابل که قصد کشتن او را داشت نمودم.»
45
وعدهٔ خدا به باروک
1در چهارمین سال سلطنت یهویاقیم پسر یوشیا پادشاه یهودا، باروک تمام چیزهایی را که به او گفته بودم نوشت. بعد به او گفتم 2که خداوند، خدای اسرائیل گفته است: «ای باروک 3تو می‌گویی 'وای به حال من، خداوند بر دردهایم افزوده است. من از ناله کردن خسته شده‌ام و آرامشی ندارم!'
4امّا من، خداوند، آنچه را بنا کرده‌ام، خراب می‌کنم و آنچه را کاشتم از ریشه در‌می‌آورم. من در تمام جهان چنین خواهم کرد. 5آیا خواهان توجّه خاصی برای خودت هستی؟ چنین چیزی را نخواه. من تمام بشر را گرفتار مصیبت می‌کنم، امّا تو حداقل هر جا بروی جانت از خطر مصون است. من، خداوند چنین گفته‌ام.
46
شکست مصر در کرکمیش
1خداوند دربارهٔ ملّتهای دیگر با من سخن گفت: 2و از مصر شروع کرد. این است آنچه خداوند دربارهٔ ارتش نکو، فرعون مصر که از نبوکدنصر پادشاه بابل در کرکمیش نزدیک رود فرات در چهارمین سال سلطنت یهویاقیم -‌پسر یوشیا- پادشاه یهود شکست خورد، می‌گوید:
3«افسران مصری فریاد می‌زنند،
سپرهای خود را آماده نمایید
و برای نبرد حرکت کنید!
4اسبهای خود را زین کنید و بر آنها سوار شوید!
کلاهخودهایتان را بر سربگذارید و در صف بایستید!
نیزه‌های خود را تیز
و زره‌های خود را برتن کنید!
5خداوند می‌پرسد: «امّا این چیست که من می‌بینم؟
آنها با وحشت عقب‌نشینی می‌کنند.
سربازانشان شکست خورده
و هراسان با سرعت تمام می‌دوند
و به پشت سرخود هم نگاه نمی‌کنند.
6آنها که با چنین سرعتی می‌دوند، نمی‌توانند فرار کنند؛
سربازان نمی‌توانند بگریزند.
آنها در شمال، در کنار فرات
می‌لغزند و می‌افتند.
7این کیست که مثل امواج رود نیل برمی‌خیزد
و طوفانش تمام سواحل آن را زیر آب می‌برد؟
8این مصر است که مثل امواج رود نیل برخاسته،
و سیلی که سواحل آن را پوشانیده است.
چون مصر گفته بود: 'من برمی‌خیزم و تمام جهان را خواهم گرفت،
من شهرها و مردمی را که در آنها زندگی می‌کنند، درهم خواهم شکست.
9به سواره نظام فرمان حرکت بده
و ارّابه‌ها را روانه کن!
سربازان را بفرست،
مردان حبشی و لیبیایی را برای حمل سپرها بفرست،
و تیراندازان ماهر لود را نیز.'
10امروز روز خداوند متعال است:
امروز روزی است که او انتقام خواهد گرفت،
امروز روزی است که او دشمنان خود را مجازات خواهد کرد.
شمشیر او آنها را آن‌قدر خواهد خورد تا کاملاً سیر شود،
و آن‌قدر از خون آنها خواهد آشامید تا سیراب شود.
امروز قادر متعال در شمال، در کنار رود فرات
مغلوبان را قربانی می‌کند.
11ای مردم مصر به جلعاد بروید
و در جستجوی دارویی باشید!
تمام داروهای شمال بی‌اثر هستند
و هیچ‌چیزی نمی‌تواند درد شما را درمان کند.
12ملّتها از رسوایی شما باخبرند،
و همه فریاد شما را شنیده‌اند.
سربازی به سرباز دیگری برخورد می‌کند
و هر دو باهم به زمین می‌افتند.
آمدن نبوکدنصر
13وقتی نبوکدنصر از بابل برای حمله به مصر آمد، خداوند به من چنین گفت:
14«در شهرهای مصر -‌در مجدل، ممفیس
و تَحفَنحیس- اعلام کن و بگو:
'برای دفاع از خود آماده شوید،
تمام شما در جنگ نابود خواهید شد!
15چرا خدای قادر شما، اپیس، افتاده است؟
خداوند آن را سرنگون کرده است!'
16سربازان شما لغزیدند و افتادند،
هریک به دیگری می‌گوید:
'عجله کن، بیا تا به خانه‌های خود و به نزد اقوام خودمان برویم
و از شمشیر دشمن بگریزیم!'
17به فرعون نامی تازه بدهید،
'طبل توخالی که فرصت را از دست داد.'
18من، خدای متعال، پادشاه هستم.
من خدای زنده هستم.
به همان‌گونه که کوه تابور برفراز کوههای دیگر قرار گرفته
و کوه کرمل در کنار دریا سر به آسمان کشیده،
قدرت کسی‌که به شما حمله می‌کند، همچنین خواهد بود.
19ای مردم مصر
برای اسارت آماده شوید!
ممفیس به بیابان تبدیل می‌شود
و کسی در آن ویرانه زندگی نخواهد کرد.
20مصر مانند گاو قشنگ و چاقی است
که زنبوری از شمال به آن حمله کرده باشد.
21حتّی سربازان حقوق بگیر آنها
مثل گوساله‌های درمانده‌ هستند.
آنها نایستاده‌اند که بجنگند،
همهٔ آنها برگشتند و فرار کردند.
روز مجازات و زمان نابودی آنها رسیده‌ بود.
22مصر مانند ماری، هیس‌هیس‌ کنان می‌گریزد،
و ارتش دشمن به او نزدیکتر می‌شود.
آنها با تبرهای خود، مثل چوب‌بُرانی که درختان جنگل را می‌برند
23و آن را از بین می‌برند، به او حمله می‌کنند.
مردان آنها بی‌شمارند،
و سربازان آنها از ملخها بیشتر.
24مردم مصر شرمسارند؛
چون مغلوب مردمی شده‌اند که از شمال آمده‌اند.
من، خداوند چنین گفته‌ام.»
25خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گوید: «من آمون، خدای تیبس را به همراه تمام مصر و خدایان و پادشاهانش مجازات خواهم کرد. من فرعون و تمام کسانی را که به او اعتماد کرده‌اند، به مکافات کارهایشان خواهم رساند. 26و آنها را تسلیم نبوکدنصر پادشاه بابل و ارتش او -‌که خواهان نابودیشان هستند- خواهم کرد. امّا در آینده، باز مردم در مصر مثل گذشته زندگی خواهند کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.
خداوند قوم خود را نجات می‌دهد
27«ای قوم من ترسان نباشید،
ای مردم اسرائیل وحشت نکنید.
من شما را از سرزمینهای دور واز ممالکی که به اسارت برده شده بودید،
آزاد خواهم ساخت.
شما به سلامتی به خانه‌های خود بازمی‌گردید،
در امن و امان خواهید بود و دیگر از کسی نخواهید ترسید.
28من با شما خواهم آمد و شما را نجات خواهم داد.
من ملّتهایی که شما را در میان آنها پراکنده کردم،
نابود خواهم کرد؛
امّا شما را نابود نخواهم کرد.
من شما را بدون مجازات رها نمی‌کنم؛
و وقتی شما را مجازات کنم، منصفانه خواهد بود.
من خداوند چنین گفته‌ام.»
47
پیام خداوند دربارهٔ فلسطینیان
1پیش از آنکه فرعون به غزه حمله کند، خداوند دربارهٔ مردم فلسطین به من 2چنین گفت:
«ببین! موجهای آب در شمال برخاسته
و مثل سیل خروشان، سرازیر می‌شود.
این امواج تمام سرزمین و هرچه در آن است،
تمام شهرها و مردم آن را خواهد پوشانید.
مردم برای کمک فریاد برمی‌آورند
و تمام مردم جهان سخت خواهند گریست.
3آنها صداهای سُم اسبان،
حرکت ارّابه‌ها
و غلتیدن چرخها را خواهند شنید.
پدرها برای کودکان خود برنمی‌گردند،
از شدّت ترس امید خود را از دست داده‌اند.
4زمان نابودی مردم فلسطین
و زمان قطع کمک به صور و صیدون فرا رسیده است.
من، خداوند، مردم فلسطین را
با همهٔ کسانی‌که از سواحل کریت آمده‌اند،
نابود خواهم کرد.
5مردم غزه به غم بزرگی گرفتارند،
و اهالی اشقلون در سکوت فرو رفته‌اند.
تا به کی باید مردم فلسطین سوگوار باشند؟
6شما فریادکنان خواهید گفت:
«ای شمشیر خداوند! تا کی به کُشت و کشتار ادامه می‌دهی؟
به غلاف خود بازگرد
و در آنجا آرام بگیر!
7امّا چگونه می‌تواند آرام بگیرد،
درحالی‌که کارش را هنوز تمام نکرده است؟
من به آن دستور داده‌ام، به اشقلون
و به مردمی که در ساحل دریا زندگی می‌کنند، حمله کند.»
48
ویرانی موآب
1این است آنچه خداوند متعال دربارهٔ موآب گفته است:
«با مردم نِبو همدردی کنید،
شهرشان ویران شده،
قیریتایم را گرفتند،
قلعه‌های مستحکم آن را خراب کردند
و مردمش تحقیر شده و شرمسارند.
2شکوه و جلال موآب به پایان رسیده،
دشمنان، شهر حشبون را گرفته‌اند
و برای نابودی ملّت موآب دسیسه می‌کنند.
شهر مدمین در سکوت فرو رفته،
و هدف حملهٔ ارتش‌ها قرار خواهد گرفت.
3مردم حورونایم با فریاد می‌گویند:
'خشونت! ویرانی!'
4«موآب ویران شده،
به گریه و فریاد کودکان گوش دهید.
5هق‌هق گریه‌هایشان را
در سربالایی‌های جادهٔ لوحیت،
و فریاد نومیدانهٔ آنها را
در سرازیری‌های جادهٔ حورنایم بشنوید.
6آنها می‌گویند: 'با سرعت برای نجات خودتان فرار کنید.
مثل یک گورخر در بیابان با سرعت بدوید!'
7«تو، ای موآب، به قدرت و ثروت خود اعتماد کردی،
امروز حتّی تو هم تسخیر خواهی شد،
و خدایت -‌کموش- به همراه شاهزادگان و کاهنان
به اسارت خواهند رفت.
8حتّی یک شهر هم از ویرانی در امان نخواهد بود،
دشت و درّه همه با هم ویران خواهند شد.
من، خداوند چنین گفته‌ام.
9نمک برای خراب کردن مزارع موآب بگذارید،
چون بزودی از بین خواهد رفت.
شهرهای آن به ویرانه‌ای تبدیل خواهند شد
و دیگر کسی در آن زندگی نخواهد کرد.»
10(لعنت بر کسی باد که کارهای خداوند را با تمام دل انجام نمی‌دهد! و لعنت بر کسی باد که از خونریزی کوتاهی می‌کند!)
شهرهای موآب ویران شده‌اند
11خداوند گفت: «موآب همیشه در امن و امان بوده و هیچ‌وقت به اسارت نرفته است. موآب مانند شرابی است دست نخورده و جا افتاده و از کوزه‌ای به کوزهٔ دیگر ریخته نشده است. طعم آن از بین نرفته و مزه‌اش مثل همیشه دلپسند است.
12«پس اکنون زمانی می‌آید که من مردمی را می‌فرستم تا موآب را مثل شراب دور بریزند. آنها کوزه‌های شراب را خالی می‌کنند و کوزه‌ها را خُرد می‌کنند. 13آنگاه مردم موآب از خدای خودشان، کموش، ناامید خواهند شد همان‌طور که یهودیان از خدای بیت‌ئیل، خدایی که آنها به آن اعتماد داشتند، ناامید شدند.
14«ای مردان موآب، چرا ادّعا می‌کنید که شما همه قهرمان
و سربازان آزموده در جنگ هستید؟
15موآب و شهرهای آن ویران شده،
و بهترین جوانانش کشته شده‌اند.
من پادشاه و خداوند متعال هستم
و من چنین گفته‌ام.
16روز نابودی موآب نزدیک می‌شود
و زمان ویرانی آن بزودی می‌رسد.
17«ای تمام شما که در مجاورت موآب زندگی می‌کنید
و از شهرت آن باخبرید،
برایش ماتم بگیرید.
بگویید: 'چگونه قدرت و اقتدارش درهم شکسته و جاه و جلالش به پایان رسیده است!'
18ای ساکنان دبون
از جایگاههای پرشکوه و بلند خود پایین بیایید
و بر روی خاک بنشینید.
ویرانگر موآب حاضر است
و قلعه‌های آن را خراب کرده است.
19ای اهالی عَروعیر،
در کنار جاده بایستید و منتظر باشید،
از کسانی‌که در حال فرار هستند،
بپرسید چه اتّفاقی افتاده است.
20آنها خواهند گفت: 'موآب سقوط کرده،
برایش ماتم بگیرید. آبرویش رفته است.
در تمام کرانهٔ وادی ارنون اعلام کنید
که موآب ویران شده است.'
21روز داوری شهرهای واقع در دشت، یعنی شهرهای: حُولون، یَهصَه، میفاعت، 22دیبون، نَبو، بیت‌دِبلَتایم، 23قیریتایم، بیت‌جامول، بیت‌معون، 24قریوت و بُصره فرا رسیده است. روز داوری تمام شهرهای موآب از دور و نزدیک رسیده است. 25قدرت موآب درهم شکسته و اقتدارش از بین رفته است. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
موآب خوار خواهد شد
26خداوند گفته است: «موآب را مست کنید چون علیه من شوریده است. موآب در استفراغ خود خواهد غلتید و مردم بر او خواهند خندید. 27ای مردم موآب آیا به یاد می‌آورید، چگونه مردم اسرائیل را مسخره می‌کردید؟ شما چنان با آنها برخورد کردید که گویی آنها مورد حملهٔ یک دسته راهزن قرار گرفته باشند.
28ای اهالی موآب از شهرهای خود خارج شوید! بروید و در گردنهٔ کوهها زندگی کنید! مثل کبوترانی زندگی کنید که لانه‌های خود را در اطراف یک درّهٔ عمیق می‌سازند. 29مردم موآب بسیار مغرورند! من شنیده‌ام که آنها چقدر مغرور، متکبّر و از خود راضی هستند. آنها فکر می‌کنند که خیلی مهم هستند. 30من، خداوند، از نخوت آنها آگاهم. ادّعاهایشان تو خالی و کارهایشان بی‌فایده است. 31پس من برای مردم موآب و اهالی قیرحارس می‌گویم. 32برای مردم مَوسِمبَه بیش از مردم یعزیر گریه می‌کنم. ای شهر مَوسِمبَه، تو مانند تاکی هستی که شاخه‌هایش از ورای دریای مرده گذشته و تا به یعزیر رسیده است. امّا اکنون میوه‌های تابستانی تو و انگورهایت همه به غارت رفته است. 33شادی و شادابی از سرزمین حاصلخیز موآب گرفته شده است. من جلوی جریان شراب را از چرخشت‌ها گرفته‌ام، دیگر کسی نیست که با فریادهای شادی انگور را برای شراب آماده کند.
34مردم حشبون و العاله گریه می‌کنند و صدای گریه آنها تا یاحص شنیده می‌شود؛ حتّی مردم صوغر آن را می‌شنوند. در شهرهای دوردستی مثل حورونایم و عجلت شلیشیا هم صدای گریهٔ آنها شنیده می‌شود. آب رودخانهٔ نمریم هم خشک شده است. 35من مردم موآب را از تقدیم هدایای سوختنی در پرستشگاههایشان و گذراندن قربانی برای خدایانشان بازخواهم داشت. من، خداوند سخن گفته‌ام.
36«آری، من مثل کسی‌که با آهنگ نی، سوگنامه‌ای را می‌خواند قلباً برای موآب و مردم قیرحارص در ماتم هستم، چون هرچه داشته‌اند از بین رفته است. 37آنها همه موهای سرشان و ریش‌های خود را تراشیده‌اند. همهٔ آنها دستهای خود را با تیغ مجروح کرده‌اند و با پلاس خود را پوشانده‌اند. 38در روی بام تمام خانه‌های موآب و در میدانهای شهر چیزی جز سوگواری دیده نمی‌شود. چون من موآب را مثل کوزه‌ای که هیچ‌کس راغب آن نیست، شکستم. 39مو‌آب درهم شکسته است! فریاد بزنید! موآب شرمسار شده است، به ویرانه‌ای تبدیل شده و تمام ملّتهای اطراف او را مسخره می‌کنند. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
گریزی برای موآب نیست
40خداوند گفته است که ملّتی مانند عقاب با بالهای گسترده با سرعت بر سر موآب فرود خواهد آمد. 41و شهرها و قلعه‌های دفاعی آنها را می‌گیرد. در آن روز سربازان موآب مثل زنان در حال زایمان در ترس خواهند بود. 42موآب ویران می‌شود و دیگر به عنوان یک ملّت وجود نخواهند داشت، چون علیه من شوریده است. 43وحشت، چاله و دام در انتظار مردم موآب خواهد بود. 44هر که از وحشت بگریزد به چاله می‌افتد و هرکه از چاله بیرون بیاید به دام خواهد افتاد، چون خداوند زمانی را برای ویرانی موآب تعیین کرده است. 45پناهندگان درمانده، برای سرپناه به حشبون -‌شهری که روزی سیحون پادشاه آن بود- رومی‌آوردند؛ امّا آن شهر در آتش شعله‌ور است. آتش تمام مرزها و قلّه‌های کوهستانی مردم جنگ دوست موآب را سوزانیده است. 46وای بر مردم موآب! مردمی که کموش را می‌پرستیدند از بین رفتند و پسران و دختران آنها را به اسارت برده‌اند.
47امّا خداوند در آینده موآب را دوباره کامیاب خواهد کرد. این چیزهایی است که خداوند برای موآب گفته و واقع خواهد شد.
49
داوری خداوند دربارهٔ عمونیان
1این است آنچه خداوند به عمونیان گفته است: «مردان اسرائیلی کجا هستند؟ آیا کسی نیست که از سرزمین آنها دفاع کند؟ چرا آنها اجازه می‌دهند مردمی که بت مِلکُوم را می‌پرستیدند، سرزمین متعلّق به طایفهٔ جاد را بگیرند و در آن ساکن شوند؟ 2امّا بزودی زمانی می‌رسد که من صدای جنگ را به گوش مردم پایتخت یعنی شهر ربه خواهم رسانید. آن شهر ویران خواهد شد و روستاهای آن در آتش خواهد سوخت. آنگاه اسرائیل سرزمینش را که به وسیلهٔ دیگران اشغال شده بود، پس خواهد گرفت. 3ای مردم حشبون گریه کنید، شهرهای عای ویران شده! ای زنهای ربه ماتم بگیرید! لباس عزا برتن کنید. سرگردان و بی‌هدف فرار کنید. مِلکُوم خدای شما به همراه کاهنان و شاهزادگان اسیر و تبعید خواهند شد. 4ای مردم بی‌وفا چرا این‌قدر به خود می‌بالید؟ دیگر در شما نیرویی نمانده. چرا هنوز برقدرت خود متّکی هستید و می‌گویید که هیچ‌کس جرأت ندارد به شما حمله کند؟ 5من خداوند، خدای متعال شما را از هر جهت دچار وحشت خواهم کرد. همهٔ شما پا به فرار خواهید گذاشت و همه از ترس جان خود خواهید گریخت و کسی نخواهد بود که سربازان را دوباره جمع کند.
6«امّا بعد از مدّتی، من رفاه را دوباره به عمون برمی‌گردانم. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
داوری خداوند دربارهٔ اَدوم
7این است آنچه خداوند متعال دربارهٔ اَدوم گفته است: «آیا مردم اَدوم حس تشخیص خود را از دست داده‌اند؟ آیا مشاورین آنها دیگر نمی‌توانند به آنها بگویند که چه باید بکنند؟ آیا تمام حکمت آنها از بین رفته است؟ 8ای مردم دِدان بازگردید، فرار کنید و مخفی شوید! من فرزندان عیسو را از بین خواهم برد، چون زمان آن رسیده است که آنها را مجازات کنم. 9وقتی مردم انگور می‌چینند، بعضی از خوشه‌ها را در تاک نگه می‌دارند و وقتی دزدان در شب می‌آیند، آنها فقط آنچه را می‌خواهند می‌برند. 10امّا من فرزندان عیسو را کاملاً لخت کرده و مخفیگاههای ایشان را برملا نموده‌ام و دیگر آنها نمی‌توانند خود را مخفی کنند. تمام مردم اَدوم از بین رفته‌اند. حتّی یک نفر از آنها باقی نمانده است. 11یتیمان خود را نزد من بیاورید و من از آنها توجّه خواهم کرد. بیوه‌زنان شما می‌توانند به من متّکی باشند.
12حتّی کسانی‌که مستوجب تنبیه نبودند، مجبور شدند از این جام مجازات بنوشند، آیا فکر می‌کنید شما تنبیه نخواهید شد؟ 13من سوگند خورده‌ام که شهر بُصره به بیابان و به منظره‌ای وحشتناک تبدیل خواهد شد. مردم آن را مسخره و اسمش را به عنوان نفرین و لعنت به کار خواهند برد. تمام روستاهای اطراف آن برای همیشه ویران خواهند ماند. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
14من گفتم: «ای مردم اَدوم، من پیامی از جانب خداوند دریافت کرده‌ام. او رسولی فرستاده تا به تمام ملّتها بگوید ارتش‌های خود را جمع کنند و برای حمله به شما آماده شوند. 15خداوند شما را ضعیف می‌سازد و کسی به شما احترام نخواهد گذاشت. 16غرورتان شما را فریفته است، آن‌قدر که فکر می‌کنید کسی از شما نمی‌ترسد. شما بر فراز صخره‌ها و در بالای کوههای بلند زندگی می‌کنید، حتّی اگر مثل عقاب زندگی کنید، خداوند شما را به زیر خواهد آورد. خداوند چنین گفته است.»
17خداوند گفت: «همان بلایی بر سر اَدوم خواهم آورد که بر سر سدوم و غموره آمد وقتی‌که آنها و شهرهای اطراف آنها نابود شدند. دیگر کسی در آنجا زندگی نخواهد کرد. من، خداوند سخن گفته‌ام. 18همان بلایی که به سر سدوم و غموره در زمانی که تمام شهرهای اطراف آنها ویران شد، همان بر سر اَدوم خواهد آمد. هیچ‌کس دیگر در آن زندگی نخواهد کرد. 19مانند شیری که از جنگل‌های انبوه کرانه‌های رود اردن بیرون می‌آید و به سوی چمنزارهای سرسبز پیش می‌رود، به همان نحو من خواهم آمد و مردم اَدوم ناگهان از سرزمین خود پا به فرار می‌گذارند. آنگاه رهبری که من برگزینم بر ‌آن ملّت حکومت خواهد کرد. چه کسی را می‌توان با من مقایسه کرد؟ چه حکومتی می‌تواند با من مخالفت کند؟ 20پس به نقشه‌ای که من علیه اَدوم کشیده‌ام و به آنچه بر سر مردم شهر تیمان می‌آورم، توجّه کنید. حتّی کودکان آنها را کِشان‌کِشان خواهند برد؛ همه وحشتزده خواهند بود. 21زمانی که اَدوم سقوط کند، چنان سر و صدایی ایجاد خواهند کرد که تمام دنیا را به لرزه می‌اندازد و فریادهای وحشتزدهٔ آنها تا خلیج عقبه شنیده خواهد شد. 22دشمن مثل عقابی با پرهای گشوده بر سر بُصره فرود خواهد آمد. در آن روز سربازان اَدومی مثل زنان در حال زایمان خواهند ترسید.
داوری خداوند دربارهٔ دمشق
23این است آنچه خداوند دربارهٔ دمشق گفته است: «مردم شهرهای حمات و ارفاد نگران و ناراحتند، چون آنها خبرهای بد شنیده‌اند. تشویش مثل امواج دریا آنها را فرو گرفته است، و آنها نمی‌توانند آرام بگیرند. 24مردم دمشق ضعیفند و از ترس فرار کرده‌اند. آنها مثل زنی در حال زایمان، در درد و رنج هستند. 25شهر مشهوری که آن‌قدر شاد بود کاملاً متروک شده. 26در آن روز مردان جوانش در کوچه‌های شهر کُشته و سربازانش همه نابود خواهند شد. 27من دیوارهای دمشق را به آتش خواهم کشید و قصرهای بنهدد پادشاه را خواهم سوزانید. من، خداوند متعال، چنین گفته‌ام.»
داوری خداوند دربارهٔ قیدار و حاصور
28این است آنچه خداوند دربارهٔ قبیلهٔ قیدار و نواحی زیر نظر حاصور -‌که قبلاً به وسیلهٔ نبوکدنصر پادشاه بابل فتح شده بود- گفته است: «به مردم قیدار حمله کنید و آن قبیله از مردم شرقی را از بین ببرید! 29چادرها و رمه‌های آنها را به همراه پرده‌های چادرها و هر آنچه در درون چادرهایشان هست، همه را تصرّف کنید. شترهایشان را بگیرید و به مردم بگویید، 'وحشت شما را از هر طرف احاطه کرده است!'
30«ای مردم حاصور، من، خداوند به شما اخطار می‌کنم که فرار کنید و در جاهای دور مخفی شوید. نبوکدنصر پادشاه بابل علیه شما توطئه کرده است، 31'بیایید! به این مردمی که این‌قدر احساس امنیّت می‌کنند حمله کنیم! شهرشان در و دروازه‌ای ندارد و کاملاً بی‌دفاع هستند.'
32«شترها و گلّه‌های آنها را بگیرید! من این مردمانی که موهای سر خود را کوتاه می‌کنند، به هر جهت پراکنده می‌کنم و آنها را از هر طرف گرفتار مصیبت خواهم کرد. 33حاصور برای همیشه به بیابانی مبدّل خواهد شد که فقط شغالها در آن زندگی خواهند کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
داوری خداوند دربارهٔ عیلام
34مدّت کمی بعد از آنکه صدقیا پادشاه یهودا شد، خداوند متعال دربارهٔ کشور عیلام به من 35چنین گفت: «من تمام کماندارانی را که چنین قدرتی به عیلام داده‌اند، خواهم کُشت. 36من بادها را از تمام جهان علیه آنها می‌وزانم و مردم آن را در همه‌جا پراکنده خواهم کرد، به طوری که جایی در جهان نخواهد بود که پناه نبرده باشند. 37من مردم عیلام را از دشمنانشان که در صدد کشتن آنها هستند، هراسان خواهم ساخت. در غضب خودم مردم عیلام را از بین خواهم برد و سپاهیان را در تعقیب آنها خواهم فرستاد تا همهٔ آنها را نابود کنند. 38من پادشاهان و رهبران آنها را از بین خواهم برد و تخت خود را در آنجا قرار خواهم داد. 39امّا بعداً من رفاه و کامیابی را دوباره به مردم عیلام بازمی‌گردانم. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
50
تسخیر بابل
1این است پیامی که خداوند دربارهٔ بابل و مردمش به من داد:
2«این خبر را به همهٔ ملّتها برسانید! و آن را اعلام کنید!
به همه علامت بدهید و این خبر را برسانید!
آن را پنهان نکنید!
بابل سقوط کرده!
و خدایش مَردوک درهم شکسته است!
بُتهای بابل رسوا و تصاویر برجستهٔ آنها خرد شده‌اند.
3ملّتی از شمال برای حمله به بابل آمده و آن را به بیابان تبدیل خواهد کرد.
مردان و حیوانات فرار می‌کنند و دیگر در آن زندگی نخواهند کرد.
بازگشت قوم اسرائیل
4خداوند می‌گوید: «وقتی آن زمان فرا رسد، مردم اسرائیل و یهودا با هم اشک‌ریزان به دنبال من، خدایشان خواهند بود. 5آنها راه صهیون را می‌پرسند و به همان راه می‌روند. آنها با من عهدی ابدی خواهند بست و هرگز آن را نخواهند شکست. 6«قوم من مانند گوسفندانی هستند که شبانانشان اجازه دادند، آنها در کوهها گُم شوند. آنها مانند گوسفندان سرگردان هستند واز یک کوه به کوه دیگر می‌روند، امّا آنها فراموش کرده‌اند خانهٔ آنها کجاست. 7هرکس آنها را می‌دید، به آنها حمله می‌کرد. دشمنانشان می‌گویند: 'آنها علیه خداوند گناه ورزیده‌اند، پس ما هرچه کرده‌ایم، غلط نیست. اجدادشان به خداوند اعتماد کردند، پس آنها هم باید نسبت به او امین و باوفا می‌بودند!'
8«ای قوم اسرائیل از دست بابلی‌ها بگریزید! آن سرزمین را ترک کنید! جلوتر از همه آنجا را ترک کنید. 9من گروهی از ملّتهای مقیم شمال را برمی‌‌انگیزم و آنها را وادار می‌کنم تا به بابل حمله کنند. آنها علیه آن کشور به صف ایستاده‌اند تا آن را فتح کنند. آنها شکارچیان ماهری هستند که هیچ‌گاه تیر آنها به خطا نمی‌رود. 10بابل تاراج خواهد شد و تاراج کنندگان همه‌چیز را با خود خواهند برد.
سقوط بابل
11خداوند می‌گوید: «ای مردم بابل، شما قوم مرا غارت کردید. شما مانند گاوی خرمنکوب و مثل اسبی که شیهه می‌کشد، جست و خیز می‌کنید و شاد و خوشحال هستید. 12امّا شهر بزرگ خوار و رسوا خواهد شد. بابل اهمیّت خود را در میان ملّتها از دست خواهد داد و به بیابانی خشک و بی‌آب مبدّل خواهد شد. 13به‌خاطر خشم من دیگر کسی در بابل زندگی نخواهد کرد، چنان ویران خواهد شد که هرکس از آنجا بگذرد دچار بُهت و حیرت خواهد شد.
14«ای کمانداران، برای جنگ بابل و محاصرهٔ آن، صف‌آرایی کنید. تیرهای خود را به سوی بابل نشانه بگیرید، چون بابل نسبت به من، خداوند، گناه ورزیده است. 15شیپور جنگ را در اطراف شهر به صدا درآورید! بابل تسلیم شده است. دیوارهایش درهم شکسته و خراب شده‌اند. من از مردم بابل انتقام می‌گیرم. پس شما هم از آنها انتقام بگیرید و با آنها همان‌طور رفتار کنید که با شما رفتار کرده‌اند. 16اجازه ندهید در این سرزمین بذری کاشته یا محصولی برداشت شود. تمام بیگانگانی که در آن زندگی می‌کنند از ارتش مهاجم خواهند ترسید و به سرزمینهای خود برخواهند گشت.»
بازگشت قوم اسرائیل
17خداوند می‌گوید: «قوم اسرائیل مانند گوسفندانی هستند که شیرها در تعقیبشان بودند و آنها را پراکنده کرده‌اند. اول امپراتور آشور به آنها حمله کرد، و بعد از آن نبوکدنصر پادشاه بابل استخوانهای آنها را خُرد کرد. 18به‌ این‌خاطر، من خداوند متعال، خدای اسرائیل، نبوکدنصر پادشاه و کشورش را مجازات خواهم کرد، به همان نحوی که امپراتور آشور را به جزای کارهایش رسانیدم. 19من قوم اسرائیل را به سرزمین خودشان برمی‌گردانم. آنها غذایی را خواهند خورد که در کوه کرمل و در ناحیه باشان می‌روید، و آنها هرقدر بخواهند می‌توانند از محصولات سرزمینهای افرایم و جلعاد بخورند. 20در آن زمان دیگر نه گناهی در اسرائیل یافت می‌شود و نه ظلمی در یهودا، چون من کسانی را که جانشان را حفظ نموده‌ام، خواهم بخشید. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
داوری خدا دربارهٔ بابل
21خداوند می‌گوید: «به مردم مراتایم و فقود حمله کنید. آنها را بکشید و نابود کنید. هرچه به شما دستور می‌دهم انجام دهید. من، خداوند چنین گفته‌ام. 22فریادهای جنگ در تمام سرزمین شنیده می‌شود و ویرانی بزرگی به وجود آمده است. 23بابل تمام جهان را با پُتک قطعه‌قطعه کرد و اکنون آن پُتک، خودش را خُرد کرده است. تمام ملّتها از آنچه بر سر بابل آمده در حیرت هستند. 24ای بابل، تو علیه من جنگیدی و عاقبت در دامی که من برایت گسترده‌ بودم و تو از آن بی‌خبر بودی، افتادی. 25من زرّادخانهٔ خود را گشودم و از روی خشم، آنها را بیرون آوردم چون من خداوند متعال، هنوز کارم با بابل تمام نشده است. 26از هر طرف به آن حمله کنید و درهای انبارهای غلاّت را بگشایید! غنیمت‌های جنگی را مثل خرمنهای غلاّت جمع کنید! این کشور را ویران کنید! هیچ چیز را باقی نگذارید. 27تمام سربازانشان را بکشید، آنها را قتل عام کنید! مردم بابل محکوم به فنا هستند. زمان مجازات آنها فرا رسیده است!»
28(پناهندگانی که از بابل فرار می‌کنند و به اورشلیم می‌آیند، می‌گویند خداوند چگونه از مردم بابل به‌خاطر آنچه در معبد بزرگ کرده بودند، انتقام گرفت.)
29«به کمانداران بگویید به بابل حمله کنید و نگذارید هیچ‌کس فرار کند. آن را به جزای کارهایش برسانید، و با او همان‌طور رفتار کنید که او با دیگران رفتار کرده است، چون او با غرور علیه من، تنها قدّوس اسرائیل عمل نموده است. 30از این رو مردان جوانش در کوچه‌های شهر کشته خواهند شد، و تمام سربازانش در آن روز از بین خواهند رفت. من، خداوند چنین گفته‌ام.
31«ای بابل، تو بسیار مغرور شده‌ای، پس من، خداوند، خدای متعال علیه تو هستم! زمان آن رسیده که تو را تنبیه کنم. 32ملّت مغرور تو لغزش می‌خورند و خواهند افتاد و هیچ‌کس به تو کمک نمی‌کند که دوباره بلند شوی. من شهرهای تو را به آتش خواهم کشید و هرچه در اطراف آنهاست از بین خواهند رفت.»
33خداوند متعال می‌گوید: «بر مردم اسرائیل و یهودا بسیار ظلم شده است. کسانی‌که آنها را اسیر کرده‌اند، به دقّت مواظب آنها هستند و نمی‌گذارند آنها بروند. 34امّا کسی‌که آنها را آزاد می‌سازد قوی است و نامش خداوند متعال می‌باشد. او خودش از آنها دفاع خواهد کرد و صلح و آرامش را بر تمام روی زمین و ناآرامی و آشوب را در بابل به وجود خواهد آورد.»
35خداوند می‌گوید:
«بابل، مردم آن،
فرمانروایان و حکیمانش
همه مستوجب مرگ می‌باشند.
36مرگ بر آن انبیای دروغین و احمق آنها!
مرگ بر‌ آن سربازان ترسو و وحشتزدهٔ آنها!
37اسبان و ارّابه‌های آن را از بین ببرید!
مرگ بر آن سربازان مزدور بی‌عرضهٔ آنها!
خزانه‌‌های آنها را خراب
و ذخایر آنها را به غارت ببرید.
38سرزمین آنها را گرفتار خشکسالی
و رودهای آن را بخشکانید.
بابل سرزمین بُتهای وحشتناکی است
که مردمانش را فریفته‌اند.
39«از این رو بابل مسکن حیوانات وحشی و کفتارها و پرندگان ناپاک خواهد بود. دیگر هیچ‌وقت کسی در آن زندگی نخواهد کرد و برای همیشه متروک خواهد بود. 40بابل دچار همان سرنوشتی خواهد شد که سدوم و غموره را گرفتار کردم، وقتی‌که آنها را با تمام شهرهای اطرافشان از بین ببرم. دیگر هرگز کسی در آن زندگی نخواهد کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.
41«مردمی از کشوری در شمال می‌آیند،
ملّتی قوی و از جاهای دور،
پادشاهان زیادی برای جنگ آماده می‌شوند.
42آنها کمانها و نیزه‌‌های خود را برداشته‌اند،
آنها ظالم و بی‌رحمند.
فریاد آنها مثل دریای خروشان است،
و سوار بر اسب پیش می‌روند.
آنها آمادهٔ جنگ با بابل هستند.
43پادشاه بابل این خبر را می‌شنود،
و دستهایش سست می‌شود.
تشویش او را فرا می‌گیرد
و دردی مثل درد زنی در حال زایمان او را فرا می‌گیرد.
44من، خداوند، مثل شیری که از بیشه‌ای در کنار رود اردن بیرون می‌آید و به طرف چمنزارها می‌رود، تمام بابلی‌ها را مجبور می‌کنم به طور ناگهانی از شهر خودشان فرار کنند. آنگاه رهبری که من انتخاب می‌کنم، بر آن ملّت حکومت خواهد کرد. چه کسی را می‌توانید با من مقایسه کنید؟ چه کسی جرأت دارد مرا به مبارزه بطلبد؟ چه فرمانروایی می‌تواند با من مخالفت نماید؟ 45پس به نقشه‌ای که من علیه شهر بابل کشیدم و به آنچه می‌خواهم بر سر مردم بابل بیاورم گوش کنید. حتّی کودکان آنها را بزور خواهند برد و همه وحشتزده خواهند شد. 46وقتی بابل سقوط کند چنان سر و صدایی برمی‌خیزد که تمام زمین به لرزه خواهد افتاد و فریاد آنها را سایر ملّتها خواهند شنید.»
51
مجازاتهای دیگر بابل
1خداوند می‌گوید: «بادی ویران کننده بر بابل و مردم آن خواهد وزید. 2من بیگانگان را می‌فرستم تا مثل بادی که کاهها را پراکنده می‌کند بابل را ویران کنند. وقتی آن روز ویرانی برسد، آنها از هر طرف حمله می‌کنند و شهر را لخت خواهند کرد. 3به سربازانش فرصت ندهید تیرهای خود را از کمان رها کنند یا زره‌های خود را بپوشند. نگذارید هیچ‌یک از جوانان آنها زنده بماند! تمام ارتش را نابود کنید. 4آنها زخمی می‌شوند و در کوچه‌های شهرهای خودشان خواهند مرد. 5من، خداوند متعال، اسرائیل و یهودا را ترک نکرده‌ام، هرچند آنها علیه من، قدّوس اسرائیل، گناه ورزیده‌اند 6از بابل فرار کنید! برای نجات جانهایتان بگریزید! به‌خاطر گناه بابل خود را به کشتن ندهید. من اکنون انتقام خود را می‌گیرم و آن را به مجازاتی که مستوجب آن است خواهم رسانید. 7بابل مثل جامی زرّین در دست من بود که تمام جهان را مست می‌کرد. ملّتها از شراب او نوشیدند و عقل خود را از دست دادند. 8بابل ناگهان سقوط کرد و ویران شد! برای آن ماتم بگیرید! برای درمان زخمهای او در پی مرحم باشید، شاید بتوان آن را شفا داد. 9بیگانگانی که در آنجا زندگی می‌کنند گفته‌اند: 'ما کوشیدیم به بابل کمک کنیم امّا دیگر خیلی دیر شده بود. بیایید اکنون اینجا را ترک کنیم و به وطن خود بازگردیم. خداوند با تمام قدرت خود بابل را مجازات کرده و آن را کاملاً ویران ساخته است.'»
10خداوند می‌گوید: «ای قوم من فریاد بزنید و بگویید: 'خداوند نشان داده که حق با ما بود. بیایید برویم و به مردم اورشلیم بگوییم خداوند خدای ما، چه کرده است.'»
11خداوند پادشاهان ماد را برانگیخته است، چون می‌خواهد بابل را ویران کند. او به این نحو از کسانی‌که معبد بزرگ او را خراب کردند، انتقام می‌گیرد. فرماندهان سپاه فرمان می‌دهند و می‌گویند: «تیرهای خود را تیز کنید! سپرهای خود را آماده سازید! 12علامت حمله به دیوارهای بابل را بدهید! پستهای نگهبانی و مراقبت را تقویت کنید! مردانی را در کمینگاهها بگذارید!»
آنچه را که خداوند گفته بود به روز بابل می‌آورد، آورده است. 13بابل رودهای فراوان و ذخایر سرشاری دارد، امّا زمانش به پایان رسیده و رشتهٔ زندگی‌اش بریده شده است. 14خداوند متعال به ذات خود سوگند یادکرده که او مردان بسیاری را برای هجوم به بابل می‌فرستد و آنها مانند دسته‌‌های ملخ به آن حمله خواهند کرد، و فریاد پیروزی بر‌می‌آورند.
سرودی در حمد خدا
15خداوند با قدرت خود زمین را ساخت؛
و با حکمت خویش جهان را آفرید
و آسمانها را گسترانید.
16به فرمان او آبهای بالای آسمان می‌غرّند؛
و ابرها را از کرانه‌های زمین می‌آورد.
او درخشش برق را در باران ایجاد می‌کند
و از خزانهٔ خود باد می‌فرستد.
17با دیدن اینها مردم احساس حماقت و بی‌خردی می‌کنند،
آنها که بت را می‌سازند سرخورده و سرافکنده خواهند شد،
چون خدایانی که آنها ساختند دروغین و بی‌جان هستند.
18این بُتها بی‌ارزش و مسخره‌اند،
وقتی خداوند برای تسویه حساب با آنها بیاید آنها همه نابود خواهند شد.
19خدای یعقوب مثل آنها نیست؛
او خدایی است که همه‌چیز را آفرید،
و قوم اسرائیل را به عنوان قوم خاص خودش برگزید.
نام او خداوند متعال است.
پُتک خداوند
20خداوند می‌گوید:
«ای بابل تو پُتکی هستی در دست من و سلاحی برای جنگ.
من از تو برای درهم کوبیدن ملّتها و سلطنت‌ها استفاده کردم،
21تا اسبها را به همراه اسب ‌سواران،
و ارّابه‌ها را با ارّابه‌رانهای آنها درهم بشکنم،
22تا مردان و زنان را بکُشم،
پیر و جوان را از دَم تیغ بگذرانم
و پسران و دختران را نابود کنم.
23و تا چوپانان را به همراه رمه‌هایشان،
و کشاورزان را با اسبهای شخم‌زنی آنها به قتل برسانم
و تا فرمانروایان و بزرگان را خُرد و نابود کنم.»
مجازات بابل
24خداوند می‌گوید: «تو خواهی دید که چگونه بابل و مردمش را به‌خاطر شرارتهای آنها نسبت به اورشلیم مکافات خواهم کرد. 25ای بابل، تو مانند کوهی هستی که تمام دُنیا را نابود کرده، امّا من، خداوند که دشمن تو هستم، مانع تو می‌شوم، تو را مثل زمین هموار می‌کنم و تو را در خاکستر رها می‌کنم. 26هیچ‌یک از سنگریزه‌هایی که از خرابه‌های تو می‌ریزد برای بنای ساختمانی دیگر به کار نخواهد رفت و تا ابد به صورت کویری باقی خواهی ماند. من، خداوند چنین گفته‌ام.
27«علامت حمله را بدهید! شیپورها را به صدا درآورید تا ملّتها بشنوند. ملّتها را برای جنگ علیه بابل آماده کنید. به پادشاهان آرارات، مینی و اشکناز بگویید حمله کنند. فرماندهی را برای رهبری حمله انتخاب کنید. اسبها را مانند توده‌های ملخ بیاورید. 28ملّتها را آمادهٔ جنگ با بابل کنید. پادشاهان ماد را به همراه رهبران و افسران آنها و تمام ارتش‌های کشورهای زیرنظرشان به آنجا بفرستید. 29زمین می‌لرزد و در خود می‌پیچد، چون خداوند نقشهٔ خود را اجرا می‌کند و بابل را به کویری مبدّل خواهند کرد، جایی که دیگر کسی نتواند در آن زندگی کند. 30سربازان بابلی دست از جنگ کشیده‌اند و در قلعه‌های خود مانده‌اند. آنها جرأت خود را از دست داده و مثل زنان شده‌اند. دروازه‌های شهر شکسته و خانه‌ها در آتش می‌سوزند. 31قاصدها یکی پس از دیگری می‌دوند تا به پادشاه بابل بگویند که دشمن از تمام اطراف به داخل شهر رخنه کرده است. 32دشمن پُل روی رودخانه‌ها را گرفته و قلعه‌ها را به آتش کشیده است. سربازان بابلی هراسان شده‌اند. 33بزودی دشمن آنها را مثل دانه‌های گندمی در خرمنکوب خُرد خواهد کرد. من، خداوند متعال، خدای اسرائیل، چنین گفته‌ام.»
34پادشاه بابل، اورشلیم را بُرید و خورد.
او شهر را مثل یک کوزه خالی کرد،
و مانند یک هیولا آن را بلعید.
هرچه را خواست برد
و بقیّه را دور ریخت.
35مردم صهیون خواهند گفت:
«بابل مسئول خشونتهایی است
که بر ما تحمیل شد.»
مردم اورشلیم هم خواهند گفت:
«بابل مسئول تمام ستمهایی است
که ما تحمّل کرده‌ایم.»
خداوند به اسرائیل کمک خواهد کرد
36پس خداوند به مردم اورشلیم گفت: «من دفاع از شما را به عهده می‌گیرم و دشمنانتان را به‌خاطر آنچه با شما کردند مجازات خواهم کرد. من سرچشمهٔ آبهای بابل و رودهای آن را خشک خواهم کرد. 37آن کشور به خرابه‌ای تبدیل می‌شود که فقط حیوانات وحشی در آن زندگی خواهند کرد. منظرهٔ وحشتناکی خواهد شد. دیگر کسی در آن زندگی نخواهد کرد و هر بیننده‌ای در حیرت خواهد افتاد. 38تمام مردم بابل مانند شیر می‌غرّند، و مانند شیر بچگان خُرناس می‌کشند. 39آیا آنها پُر اشتها هستند؟ برای آنها ضیافتی برپا می‌کنم و همهٔ آنها را سرخوش و مست خواهم کرد. آنگاه آنها به خوابی فرو می‌روند که هیچ‌گاه از آن بیدار نخواهند شد. 40آنها را مثل گوسفند و بُز و قوچ برای سلاخی خواهم برد. من، خداوند چنین گفته‌‌ام.»
سرنوشت بابل
41خداوند دربارهٔ بابل می‌گوید: «شهری که تمام جهان آن را می‌ستودند، تسخیر شده است! بابل برای سایر ملّتها چه منظرهٔ وحشتناکی شده‌ است! 42آب دریا، بابل را فراگرفته و امواج خروشانش آن را پوشانیده است. 43شهرهایش منظرهٔ وحشتناکی را به وجود آورده‌اند و مثل بیابان خشک و بی‌آب و علف هستند، جایی که هیچ‌کس نه در آن زندگی می‌کند و نه از آنجا می‌گذرد. 44من بِل خدای بابل را مجازات خواهم کرد و او را وادار می‌کنم هرچه را دزدیده پس بدهد. دیگر هیچ ملّتی او را پرستش نخواهد کرد.
«دیوارهای بابل افتاده است. 45ای مردم اسرائیل از آنجا فرار کنید. بگریزید و جانتان را از شدّت خشم من نجات دهید. 46نگذارید به‌خاطر شایعاتی که می‌شنوید جرأت خودتان را از دست بدهید یا هراسان شوید. هرسال چیز تازه‌ای شایعه می‌شود؛ شایعات مربوط به خشونت در سرزمینی یا جنگ پادشاهی بابل با پادشاه دیگر. 47پس بزودی زمان آن خواهد رسید که من به حساب بُتهای بابل برسم. تمام کشور رسوا و مردمش کشته می‌شوند. 48وقتی بابل به دست مردمی که از شمال برای ویرانی آن می‌آیند، سقوط کند تمام موجودات در زمین و آسمان فریاد شادی برمی‌آورند. 49بابل باعث مرگ مردم در تمام جهان شد و اکنون بابل به‌خاطر مرگ بسیاری از قوم اسرائیل سقوط خواهد کرد. من، خداوند این را چنین‌ گفته‌ام.»
پیام خداوند به یهودیان ساکن بابل
50خداوند به قوم خود در بابل چنین می‌گوید: «شما از مرگ نجات یافتید! اکنون بروید! تأخیر نکنید! هرچند از وطن خود دور هستید، دربارهٔ من، خداوند خودتان، بیندیشید و به یاد اورشلیم باشید. 51شما می‌گویید: «ما رسوا و شرمسار شده‌ایم، احساس درماندگی می‌کنیم، چون بیگانگان مکانهای مقدّس در معبد بزرگ ما را اشغال کرده‌اند. 52در آن صورت من می‌گویم که وقت آن رسیده که به حساب بُتهای بابل برسم و زخمی‌ شدگان در سرتاسر کشور در ناله و شیون خواهند بود. 53حتّی اگر بابل به آسمان صعود کند و در آن قلعهٔ محکمی بنا کند، من باز هم مردم را برای نابودی آن خواهم فرستاد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»
ویرانی بابل
54خداوند می‌گوید:
«به فریادهای گریه و زاری از بابل گوش کنید،
ماتم آنها را برای ویرانی سرزمین بشنوید.
55من بابل را ویران می‌کنم
و آن را در سکوت فرو می‌برم.
ارتش‌ها مثل امواج خروشان هجوم می‌آورند
و با فریادی بلند حمله می‌کنند.
56آنها برای ویرانی بابل آمده‌اند،
سربازهایش دستگیر شده‌اند
و کمانها‌هایشان شکسته‌اند.
من خدایی هستم که شریر را مجازات می‌کند
و بابل را کاملاً به جزای شرارتش خواهم رسانید.
57من فرمانروایان، خردمندان، رهبران و سربازان
آن را در مستی فرو می‌برم.
آنها می‌خوابند و دیگر بیدار نخواهند شد.
من پادشاه چنین گفته‌ام،
من خداوند متعال هستم.
58دیوارهای مستحکم بابل فرو خواهد ریخت،
و دروازه‌های بلند آن در آتش خواهد سوخت.
زحمت ملّتها همه بیهوده
و کوشش‌‌هایشان خسته‌کننده و بی‌ثمر است.
من، خداوند متعال، چنین گفته‌ام.»
پیام ارمیا به بابل فرستاده می‌شود
59سرایا -‌پسر نیریا- و نوهٔ محسیا، سرپرست امور شخصی صدقیای پادشاه بود. در چهارمین سال سلطنت صدقیا پادشاه یهودا، سرایا به همراه پادشاه به بابل می‌رفت و بعضی دستورات را به او دادم. 60من در کتابی، فهرست تمام ویرانی‌هایی که بابل قرار است متحمّل شود و سایر چیزها را دربارهٔ بابل نوشته بودم. 61من به سرایا گفتم: «وقتی به بابل رسیدی حتماً هرچه را در این طومار نوشته شده با صدای بلند برای همه بخوان. 62بعد دعا کن و بگو: 'ای خداوند تو گفته‌ای که این مکان را ویران می‌کنی، به طوری که دیگر هیچ موجود زنده‌ای -‌نه انسان و نه حیوان- نتواند در آن زندگی کند، و آن تا ابد به صورت یک بیابان خواهد بود.' 63سرایا، وقتی خواندن این کتاب را تمام کردی آنگاه آن را به سنگی ببند و آن را در رود فرات بیانداز. 64و بگو: 'این است آنچه به سر بابل خواهد آمد -غرق می‌شود و دیگر برنخواهد خاست- و این به‌خاطر بلایی است که خداوند بر بابل روا داشته است.'»
پیامهای ارمیا اینجا به پایان می‌رسد.
52
سقوط اورشلیم
(دوم پادشاهان 24‏:18‏-25‏:7)
1وقتی صدقیا بیست و یک ساله بود پادشاه یهودا شد و مدّت یازده سال در اورشلیم حکومت کرد. نام مادرش حمیطل دختر ارمیا از اهالی شهر لبنه بود. 2صدقیای پادشاه مانند یهویاقیم پادشاه، علیه خداوند مرتکب گناه شده بود. 3خداوند چنان نسبت به مردم اورشلیم و یهودا خشمگین شد که آنها را از نظر خود دور کرد.
صدقیا علیه نبوکدنصر پادشاه بابل شورید، 4پس نبوکدنصر هم با تمام سپاه خود آمد و در روز دهم از ماه دهم در نهمین سال سلطنت صدقیا به اورشلیم حمله کرد. آنها اطراف شهر اردو زدند و شهر را محاصره کردند 5و آن را تا یازدهمین سال سلطنت صدقیا در محاصره نگاه داشتند. 6در نهمین روز ماه چهارم همان سال، زمانی که به‌خاطر قحطی دیگر چیزی باقی نمانده بود که مردم بخورند، 7دیوارهای شهر درهم شکسته شد. گرچه بابلی‌ها شهر را در محاصره داشتند، تمام سربازان موفّق شدند شبانه فرار کنند. آنها شهر را از راه باغهای سلطنتی ترک کردند و از دروازهٔ آب که دو دیوار را به هم مربوط می‌کرد، گذشتند و به سوی دشت اردن فرار کردند 8امّا ارتش بابل، به دنبال آنها به تعقیب صدقیای پادشاه رفت. و او را در دشتهای نزدیک اریحا دستگیر کرد و تمام سربازانش او را ترک کردند. 9صدقیا را به حضور نبوکدنصر که در آن زمان در شهر ربله، در سرزمین حمات بود، بردند و در آنجا نبوکدنصر حکم مجازات او را صادر کرد. 10در ربله جلوی چشمان صدقیا، پسران او را کشتند و تمام بزرگان یهودا را اعدام کردند. 11بعد از اینکه صدقیا را کور کرد او را به زنجیر بست و به بابل برد. صدقیا تا روز مرگش در بابل زندانی بود.
خراب کردن معبد بزرگ
(دوم پادشاهان 25‏:8‏-17)
12در روز دهم از ماه پنجم در نوزدهمین سال سلطنت نبوکدنصر پادشاه، نبوزرادان مشاور و فرماندهٔ ارتش او وارد اورشلیم شد. 13او معبد بزرگ، کاخ سلطنتی، و خانه‌های بزرگان اورشلیم را آتش زد 14و سربازانش دیوارهای شهر را خراب کردند. 15بعد از آن، نبوزرادان همهٔ مردانی را که در شهر مانده بودند، به همراه بقیّهٔ صنعتگران و همچنین کسانی‌که خودشان را به بابلی‌ها تسلیم کرده بودند، همه را به اسارت به بابل برد. 16امّا در یهودا، او بعضی از فقیرترین مردمان را که مالک هیچ ملکی نبودند، نگاه داشت و به کار کردن در تاکستانها و مزارع مجبور کرد.
17بابلی‌ها، ستونهای برنزی و پایه‌های آن را که در معبد بزرگ بود قطعه‌قطعه کردند و به همراه حوضچهٔ بزرگ و تمام برنزهایی که در معبد بزرگ بود، همه را به بابل بردند. 18آنها همچنین بیلها و خاک‌اندازهایی که برای تمیز کردن قربانگاه استفاده می‌شد، چراغها، کاسه‌هایی که برای نگاه داشتن خون قربانی‌ها به کار می‌رفت، و کاسه‌های مخصوص سوزاندن بُخور و تمام وسایل برنزی دیگری که در معبد بزرگ از آنها استفاده می‌شد، همه را به بابل بردند. 19آنها همچنین هر چیزی را که از طلا و نقره درست شده بود، مانند: منقلها، کاسه‌ها برای نگاهداری خون قربانی‌ها، ظروف مخصوص برای جمع کردن خاکستر، مشعلدانها، کاسه‌هایی که برای سوزاندن بُخور به کار می‌رفت، جامهایی که برای ریختن شرابهای تقدیم شده استفاده می‌شد، همه را با خود بردند. 20تمام اشیای برنزی که سلیمان پادشاه برای معبد بزرگ ساخته بود مانند: دو ستون و حوضچهٔ برنزی و مجسمهٔ‌های دوازده گاوی که حوضچه بر روی آنها قرار داشت را نیز با خود بردند. آنها آن‌قدر سنگین بودند که نمی‌توانستند آنها را وزن کنند. 21‏-22دو ستون کاملاً مثل هم بودند، ارتفاع آنها در حدود هشت متر و محیط آنها در حدود پنج و نیم متر بود. داخلشان خالی و ضخامت فلز جدار خارجی آن هفت سانتیمتر بود. در بالای هریک از ستونها تاجی قرار داشت، به ارتفاع دو متر و نیم. تمام اطراف ستونها کنده‌کاری و با شاخه‌های انارهای برنزی مزّین شده بود. 23بر روی هر ستون صد انار کنده‌کاری شده بود و نود و شش عدد از آنها از پایین قابل رؤیت بود.
مردم یهودا هم به بابل برده می‌شوند
(دوم پادشاهان 25‏:18‏-21 و 27‏-30)
24علاوه بر آن، نبوزرادان فرمانده سپاه، سریا کاهن اعظم، صَفَنیا معاون او و سه نفر دیگر از بزرگان معبد بزرگ را به اسارت گرفت. 25در داخل شهر او افسری که فرماندهی سربازان را به عهده داشت به همراه هفت نفر دیگر از مشاوران شخصی پادشاه، معاون فرمانده -‌که مسئول بایگانی ارتش بود- و شصت نفر از بزرگان یهودا، همه را به اسارت برد. 26نبوزرادان همهٔ آنها را به حضور نبوکدنصر پادشاه برد که در آن زمان در ربله، 27واقع در محلهٔ حمات بود. پادشاه دستور داد همهٔ آنها کشته شوند.
به این ترتیب، مردم یهودا از سرزمین خودشان تبعید شدند. 28این است تعداد مردمی که نبوکدنصر به اسارت برد: در سال هفتم سلطنت خود سه هزار و بیست و سه نفر از یهودا؛ 29در سال هجدهم پادشاهی نبوکدنصر، هشتصد و سی و دو نفر از اورشلیم به اسیری برد؛ 30در سال بیست و سوم سلطنت نبوکدنصر، نبوزرادان، فرماندهٔ نگهبانان هفتصد و چهل و پنج نفر از یهودا را به اسیری برد. بنابراین در مجموع چهار هزار و ششصد نفر تبعید شدند.
31در روز بیست و پنجم ماه دوازدهم سی و هفتمین سال اسارت یهویاکین، پادشاه یهودا، یعنی در نخستین سال سلطنت اویل مردوک در بابل، یهویاکین مورد لطف او قرار گرفت و او را از زندان آزاد کرد. 32اویل مردوک با او دوستانه رفتار نمود و از تمام پادشاهانی که در بابل در تبعید به سر می‌بردند، به یهویاکین افتخار بیشتر بخشید. 33پس یهویاکین لباس زندانی خود را کنار گذاشت و او در تمامی عمرش همواره با پادشاه بر سر یک سفره غذا می‌خورد. 34یهویاکین تا هنگامی‌که زنده بود، هر روز از پادشاه بابل مقرّری دریافت می‌کرد.

آیا می فهمید آنچه را خوانده اید؟

چت با یک مسیحی
فصل بعدی

كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب می‌باشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده می‌شود.

كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید می‌باشد.

برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.