1
بدرفتاری مصریان با بنیاسرائیل
1فرزندان یعقوب (اسرائیل) که هرکدام با خانوادهٔ خود همراه یعقوب به مصر رفتند، از این قرار بودند: 2رئوبین، شمعون، لاوی، یهودا، 3یساکار، زبولون، بنیامین، 4دان، نفتالی، جاد و اشیر. 5تعداد تمام کسانیکه مستقیماً از نسل یعقوب بودند، هفتاد نفر بود. یوسف پسر او هم از قبل در مصر بود. 6با گذشت زمان، یوسف و تمام برادران او و تمام کسانیکه از آن دوره بودند، مردند. 7ولی نسل آنها یعنی بنیاسرائیل چنان بارور و کثیر شدند که سراسر مصر را پُر کردند.
8بعد از مدّتی فرعون جدیدی در مصر به قدرت رسید که چیزی دربارهٔ یوسف نمیدانست. 9او به مردم خود گفت: «تعداد بنیاسرائیلیها خیلی زیاد شده و حتّی از ما هم نیرومندتر شدهاند. 10اگر جنگی برپا شود، ممکن است آنها با دشمنان ما همدست شوند و برضد ما بجنگند و از این سرزمین فرار کنند. ما باید راهی پیدا کنیم که نگذاریم آنها زیاد شوند.» 11بنابراین مصریها سرکارگرانی برای اسرائیلیها تعیین کردند تا با کارهای سخت، آنها را ناتوان و ذلیل سازند. آنها شهرهای فیتوم و رعمسیس را جهت مرکز تدارکات برای فرعون میساختند. 12امّا هرچه مصریها بیشتر بنیاسرائیل را اذیّت میکردند، تعداد آنها بیشتر میشد و همهجا را پُر میکردند. به طوری که مصریها از اسرائیلیها میترسیدند. 13-14ولی مصریها به بنیاسرائیل بیشتر ظلم میکردند و آنها را به بردگی گرفته به کارهای بسیار سخت از قبیل، خانهسازی و هر نوع کار کشاورزی وادار میساختند و هیچ رحمی به آنها نمیکردند، به طوری که زندگی آنها تلخ شده بود.
15فرعون، به شفره و فوعه، قابلههای عبرانی دستور داد که: 16«وقتی برای زائوهای عبرانی قابلگی میکنید، نگاه کنید، اگر نوزاد پسر است او را بکشید، ولی اگر دختر است او را زنده بگذارید.» 17امّا قابلهها از خدا ترسیدند و از دستور فرعون اطاعت نکردند و پسران را نکشتند. 18فرعون قابلهها را احضار کرد و به آنها گفت: «چرا این کار را میکنید؟ چرا شما میگذارید پسرها زنده بمانند؟»
19قابلهها به فرعون گفتند: «زنهای عبرانی موقع زاییدن مانند زنهای مصری نیستند. آنها قوی هستند و به راحتی میزایند و پیش از آنکه ما برسیم بچّه به دنیا میآید.» 20چون قابلهها از خدا ترسیدند، خداوند به آنها احسان کرد و آنها خودشان دارای خانواده شدند. 21و بنیاسرائیل هم مرتب زیادتر و تواناتر میشدند.
22پس فرعون، به مصریها فرمان داد: «هر نوزاد پسر عبرانی را که به دنیا میآید به رود نیل بیاندازید ولی دخترها را زنده بگذارید.»
2
تولّد موسی
1در همین زمان مردی از طایفهٔ لاوی، با زنی از طایفهٔ خویش ازدواج کرد، 2و آن زن برای او پسری زایید. وقتی آن زن دید که نوزادش چقدر زیباست، مدّت سه ماه او را پنهان کرد. 3امّا چون نتوانست بیشتر او را پنهان کند، سبدی را که از نی درست شده بود برداشت و آن را قیراندود کرد تا آب به درونش نفوذ نكند. او بچّه را در درون گذاشت و سپس آن را در میان نیزار در کنار رود نیل رها کرد. 4خواهر طفل، کمی دورتر ایستاده بود تا ببیند چه اتّفاقی برای بچّه میافتد.
5دختر فرعون برای حمام کردن به رود نیل آمد. وقتی ندیمههایش در کنار رود قدم میزدند او سبد را در میان نیزار دید. پس یکی از کنیزانش را فرستاد تا سبد را بیاورد. 6دختر فرعون آن را باز کرد و پسر بچّهای را دید. بچّه گریه میکرد و دختر فرعون دلش به حال بچّه سوخت و گفت: «این بچهٔ یکی از عبرانیان است.»
7سپس خواهر طفل جلو آمد و به دختر فرعون گفت: «میخواهید بروم و یکی از زنهای عبرانیان را بیاورم تا بچّه را برای شما شیر بدهد؟»
8دختر فرعون گفت: «آری برو و این كار را بكن.» دختر رفت و مادر خود طفل را آورد. 9دختر فرعون گفت: «این بچّه را ببر و برای من نگهدار. من مزد تو را خواهم داد.» پس آن زن بچّه را گرفت تا از او مواظبت کند. 10بعدها وقتیکه بچّه به قدر كافی بزرگ شد، او را به نزد دختر فرعون آورد. دختر فرعون او را به پسری خود قبول کرد و گفت: «من او را از آب گرفتم، پس اسم او را موسی میگذارم.»
بازگشت موسی به سرزمین مدیان
11وقتی موسی بزرگ شد، رفت تا قوم خود، عبرانیان را ببیند. او دید که چگونه آنان را به کارهای سخت وادار کردهاند. حتّی دید که یک نفر مصری یک عبرانی را كه از قوم خود موسی بود، کتک میزند. 12موسی به اطراف نگاه کرد و چون کسی آنجا نبود، آن مصری را کشت و جنازهاش را زیر شنها پنهان کرد. 13روز بعد برگشت و دید که دو نفر عبرانی با هم گلاویز شدهاند. به کسیکه مقصّر بود گفت: «چرا همنژاد خود را میزنی؟»
14آن مرد در جواب گفت: «چه کسی تو را حاکم و قاضی ما کرده است؟ آیا میخواهی مرا هم مثل آن مصری بکشی؟» موسی ترسید و با خود فکر کرد، «حتماً همهٔ مردم فهمیدهاند که من چه کار کردهام.» 15وقتی فرعون این ماجرا را شنید، تصمیم گرفت موسی را بکشد. امّا موسی فرار کرد و به سرزمین مدیان رفت و در آنجا ساکن شد.
16روزی وقتی موسی بر سر چاهی نشسته بود، هفت دختر یترون، که کاهن مدیان بود، بر سر چاه آمدند. آنها آبخورها را پُر کردند تا گلّهٔ گوسفندان و بُزهای پدر خود را سیراب کنند. 17امّا بعضی از چوپانان، دختران یترون را از سر چاه دور کردند. پس موسی به کمک دخترها رفت و گلّهٔ آنها را سیراب کرد. 18وقتی دختران به نزد پدرشان یترون برگشتند، پدرشان پرسید: «چه شد که امروز به این زودی برگشتید؟»
19آنها جواب دادند که یک نفر مصری ما را از دست چوپانان نجات داد و حتّی از چاه آب کشیده گلّهٔ ما را سیراب کرد.
20او از دخترانش پرسید: «آن مرد حالا کجاست؟ چرا او را آنجا رها کردید؟ بروید و از او دعوت کنید تا با ما غذا بخورد.»
21موسی موافقت کرد که در آنجا زندگی کند و یترون دختر خود صفوره را هم به عقد او درآورد. 22صفوره پسری زایید. موسی با خود گفت، «من در این سرزمین بیگانه هستم، پس اسم او را جرشوم میگذارم.»
23چند سال بعد فرعون مرد. امّا بنیاسرائیل هنوز از بردگی، آه و ناله میکردند و گریه و زاری آنها برای کمک به درگاه خدا رسید. 24او دعا و زاری آنها را شنید و پیمانی را که با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بسته بود به یاد آورد. 25خدا، بر قوم اسرائیل نظر کرد و آنها را مورد توجّه قرار داد.
3
دعوت خدا از موسی
1یک روز وقتی موسی گلّهٔ گوسفندان و بُزهای پدر زنش یترون، کاهن مدیان را میچرانید، گلّه را به طرف غرب بیابان برد تا به کوه مقدّس، یعنی سینا رسید. 2در آنجا فرشتهٔ خداوند از میان شعلههای آتشِ بوتهای بر او ظاهر شد. موسی نگاه کرد و دید که بوته شعلهور است امّا نمیسوزد! 3پس با خود گفت: «نزدیک بروم و این چیز عجیب را ببینم که چرا بوته نمیسوزد!»
4وقتی خداوند دید موسی نزدیک میآید، از میان بوتهٔ آتش او را صدا کرد و فرمود: «موسی، موسی!»
موسی عرض کرد: «بلی حاضرم.»
5خدا فرمود: «نزدیکتر نیا! نعلینت را از پایت بیرون بیاور چون جایی که ایستادهای زمین مقدّس است. 6من، خدای اجداد تو هستم. خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب.» موسی صورت خود را پوشانید چون ترسید که به خدا نگاه کند.
7آنگاه خداوند فرمود: «زحمات قوم خود را که در مصر هستند دیدم و ناله و زاری آنها را از دست سرکارگران شنیدم. من تمام رنج و عذاب آنها را میدانم.
8«بنابراین نازل شدهام تا آنها را از دست مصریها نجات بدهم و از مصر بیرون آورده به سرزمینی غنی و حاصلخیز ببرم. به سرزمینی که اکنون کنعانیان، حِتّیان، اموریان، فرزیان، حویان و یبوسیان در آن زندگی میکنند. 9من فریاد قوم خود را شنیدهام و میدانم که چگونه مصریها به آنها ظلم میکنند. 10حالا بیا تو را نزد فرعون بفرستم تا تو قوم من بنیاسرائیل را از این سرزمین بیرون بیاوری.»
11موسی به خدا عرض کرد: «ای خداوند، من کیستم که نزد فرعون بروم تا بنیاسرائیل را از مصر بیرون بیاورم؟»
12خدا فرمود: «من با تو خواهم بود و وقتیکه تو قوم مرا از مصر بیرون بیاوری، مرا در این کوه پرستش خواهید کرد. این نشانهای خواهد بود که من تو را فرستادهام.»
13موسی به خدا گفت: «وقتی من به نزد بنیاسرائیل بروم و بگویم که خدای اجداد شما مرا نزد شما فرستاده است و آنها از من بپرسند که اسم او چیست، به آنها چه بگویم؟»
14خدا فرمود: «هستم آنکه هستم. به بنیاسرائیل بگو او كه 'هستم' نامیده میشود مرا نزد شما فرستاده است. 15به آنها بگو: 'خداوند خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب مرا نزد شما فرستاده است.' اسم من تا ابد همین خواهد بود و تمام نسلهای آینده باید مرا به همین اسم بخوانند. 16برو و تمام رهبران قوم اسرائیل را جمع کن و به آنها بگو که خداوند، خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب بر من ظاهر شد و گفت که من شما و آنچه را که مصریان با شما میکنند مشاهده کردم. 17من تصمیم گرفتهام که شما را از مصر، که در آن عذاب میکشید، بیرون بیاورم. من شما را به سرزمینی که غنی و حاصلخیز است میبرم. جایی که اکنون کنعانیان، حِتّیان، اموریان، فرزیان، حویان و یبوسیان در آن زندگی میکنند.
18«قوم من به سخنان تو گوش خواهند داد. سپس تو به اتّفاق رهبران قوم اسرائیل به نزد فرعون برو و به او بگو: 'خداوند خدای عبرانیان، خود را بر ما ظاهر کرده است. حالا ما از تو تقاضا داریم که اجازه بدهی مدّت سه روز به صحرا برویم و برای خداوند خدای خود، قربانی بگذرانیم.' 19من میدانم که فرعون این اجازه را به شما نخواهد داد، مگر به انجام این كار مجبور شود. 20امّا من قدرت خود را به کار میبرم و مصر را با کارهای عجیبی که در آن انجام خواهم داد، تنبیه میکنم. بعد از آن او به شما اجازه میدهد که بروید.
21«من قوم خود را در نظر مصریان محترم خواهم ساخت. بنابراین وقتی بیرون میروید دست خالی نخواهید بود. 22هر زن اسرائیلی به نزد همسایهٔ مصری خود و یا هر زن مصری که در خانهٔ او هست برود و از آنها لباس و زینتآلات طلا و نقره بگیرد و شما آنها را به پسران و دختران خود بپوشانید و به این ترتیب ثروت مصریها را غارت خواهید کرد.»
4
خدا به موسی قدرت معجزات میدهد
1موسی به خداوند عرض کرد: «اگر بنیاسرائیل سخنان مرا باور نکنند و به من گوش ندهند و بگویند که تو بر من ظاهر نشدی، چه کار باید کنم؟»
2خداوند از او پرسید: «آن چیست که در دست داری؟» موسی عرض کرد: «عصا»
3خداوند فرمود: «آن را بر زمین بینداز.» وقتی موسی آن را بر زمین انداخت، عصا به مار تبدیل شد و موسی از آن فرار کرد.
4خداوند به موسی فرمود: «دستت را دراز کن و دمش را بگیر.» موسی دستش را دراز کرد و آن را گرفت و مار دوباره به عصا تبدیل شد. 5خداوند فرمود: «این کار برای بنیاسرائیل نشانهای است تا آنها باور کنند که خداوند، خدای اجداد آنها، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب بر تو ظاهر شده است.»
6خداوند بار دیگر به موسی فرمود: «دست خود را به داخل ردایت ببر.» موسی اطاعت كرد و وقتی آن را بیرون آورد دستش به مرضی مبتلا شده پُر از لکههای سفید، مانند برف گردیده بود. 7خداوند فرمود: «دوباره دستت را به داخل ردایت ببر.» او چنین كرد و وقتی این بار آن را بیرون آورد، مانند سایر اعضای بدنش سالم شده بود. 8خداوند به موسی فرمود: «اگر آنها سخنان تو را قبول نکردند و نشانهٔ اول را هم باور نکردند، نشانهٔ دوم را باور خواهند کرد. 9اگر این دو نشانهٔ را قبول نکردند و به سخنان تو گوش ندادند، آنگاه مقداری از آب رودخانهٔ نیل بردار و بر روی خشکی بریز. آن آب به خون تبدیل خواهد شد.»
10موسی عرض کرد: «ای خداوند، من سخنور خوبی نبودهام، نه از ابتدا و نه از وقتیکه تو با من صحبت کردهای. من در حرف زدن کند هستم و نمیتوانم خوب حرف بزنم.»
11خداوند فرمود: «چه کسی به انسان زبان داد؟ یا چه کسی او را کر و لال آفرید؟ چه کسی او را بینا و یا کور کرده است؟ آیا نه من که خداوندم؟ 12حالا برو، من به زبان تو قدرت خواهم داد و به تو یاد میدهم که چه بگویی.»
13امّا موسی عرض کرد: «نه ای خداوند. خواهش میکنم یک نفر دیگر را بفرست.»
14آنگاه خداوند بر موسی خشمگین شد و فرمود: «آیا نمیدانم که برادرت هارون لاوی سخنران خوبی است؟ او الآن به ملاقات تو میآید و از دیدن تو خوشحال خواهد شد. 15تو با او صحبت کن و به او بگو که چه بگوید. به هنگام صحبت به هردوی شما كمک خواهم كرد و به هردوی شما خواهم گفت که چه باید بکنید. 16او سخنگوی تو خواهد بود و به جای تو با قوم صحبت خواهد کرد. آنگاه تو برای او مانند خدا خواهی بود و به او خواهی گفت چه بگوید. 17این عصا را با خود ببر تا با آن نشانهٔ خود را ظاهر سازی.»
بازگشت موسی به مصر
18آنگاه موسی به نزد پدر زنش یترون رفت و به او گفت: «اجازه بده به نزد اقوام خود در مصر بروم و ببینم آیا هنوز زندهاند.» یترون موافقت كرد و به موسی گفت: «به سلامت برو.»
19موسی هنوز در سرزمین مدیان بود که خداوند به او فرمود: «به مصر بازگرد زیرا تمام کسانیکه میخواستند تو را بکشند مردهاند.» 20پس موسی زن و پسران خود را بر الاغی سوار کرد و عصایی را که خدا به او فرموده بود به دست گرفت و به طرف مصر برگشت.
21خداوند دوباره به موسی فرمود: «حالا که تو به مصر برمیگردی، متوجّه باش که تمام کارهای عجیبی را که قدرت انجام آن را به تو دادهام، در مقابل فرعون انجام دهی. امّا من دل فرعون را سخت میکنم تا قوم را آزاد نکند. 22آنگاه تو باید به فرعون بگویی که خداوند چنین میگوید: 'اسرائیل پسر من و نخستزادهٔ من است. 23من به تو میگویم پسر مرا آزاد کن تا برود و مرا پرستش کند. امّا تو آنها را آزاد نمیکنی. پس من هم پسرت یعنی نخستزادهٔ تو را میکشم.'»
24در راه مصر جایی که موسی اردو زده بود، خداوند با او برخورد نمود و خواست او را بکشد. 25-26امّا صفوره زن موسی، سنگ تیزی برداشت و پسرش را ختنه کرد و پوست غُلفهٔ او را به پای موسی مالید. بهخاطر رسم ختنه به موسی گفت: «تو برای من شوهر خونی هستی.» پس خداوند موسی را رها کرد.
27خداوند به هارون فرمود: «به بیابان برو و از موسی استقبال کن.» هارون رفت و موسی را در کوه مقدّس ملاقات کرد و او را بوسید. 28موسی تمام چیزهایی را که خداوند به هنگام روانه كردنش به سوی مصر به او امر فرموده بود و همچنین نشانههایی که به او داده بود، برای هارون تعریف کرد. 29پس موسی و هارون به مصر رفتند و تمام رهبران بنیاسرائیل را دور هم جمع کردند. 30هارون تمام چیزهایی را که خداوند به موسی فرموده بود، برای آنها تعریف کرد. سپس موسی نشانهای در مقابل قوم ظاهر ساخت. 31آنها ایمان آوردند و چون شنیدند که خداوند به آنها توجّه نموده و از درد و رنجشان آگاه است، همگی تعظیم كرده خدا را سجده و پرستش نمودند.
5
موسی و هارون در مقابل فرعون
1سپس موسی و هارون به نزد فرعون رفتند و گفتند: «خداوند خدای اسرائیل، چنین میفرماید: 'بگذار قوم من بروند تا مراسم عید را در بیابان به احترام من بجا بیاورند.'»
2امّا فرعون گفت: «خداوند کیست که من باید به سخنان او گوش بدهم و اسرائیل را آزاد کنم؟ من خداوند را نمیشناسم و بنیاسرائیل را هم آزاد نمیکنم.»
3آنها در جواب گفتند: «خدای عبرانیان خود را بر ما ظاهر کرده است. تو، به ما اجازه بده یک سفر سه روزه به بیابان برویم تا برای خدای خود، قربانی کنیم. اگر ما این کار را نکنیم، او ما را به وسیلهٔ مرض یا جنگ نابود خواهد کرد.»
4فرعون به موسی و هارون گفت: «چرا میخواهید مردم را از کارشان باز دارید؟ آنها را سر کار خود بازگردانید. 5قوم شما از مصریها هم بیشتر شده و حالا میخواهید از کار دست بکشید؟»
6در همان روز فرعون به سرکارگران مصری و ناظران اسرائیلی دستور داد: 7«دیگر برای خشت زدن کاه به آنها ندهند و آنها را مجبور کنند که خودشان کاه جمع کنند. 8تعداد خشتهایی را هم که میزنند، باید به اندازهٔ گذشته باشد و حتّی یکی هم کمتر نباشد. چون تنبلی میکنند و به همین خاطر است كه مدام از من میخواهند كه بگذارم بروند و برای خدای خود قربانی بگذرانند! 9این مردم را سخت به کار وادار کنید تا همیشه مشغول باشند و فرصت نداشته باشند به سخنان بیهوده فکر کنند.»
10پس سرکارگران و ناظران رفتند و به بنیاسرائیل گفتند که فرعون چنین میگوید: «من دیگر کاه به شما نخواهم داد. 11خودتان باید بروید و از هر کجا که میتوانید کاه برای خود جمع کنید. امّا همچنان باید همان تعداد خشت را بسازید.» 12پس قوم برای یافتن کاهبن به جای كاه در سرتاسر مصر پراکنده شدند. 13سرکارگران مرتب بر آنها فشار میآوردند که باید تعداد خشتها در هر روز به اندازهٔ زمانی باشد که کاه میگرفتند. 14سرکارگران مصری، ناظران اسرائیلی را میزدند که چرا تعداد خشتهای ساخته شده به اندازهٔ روزهای گذشته نیست.
15پس ناظران به نزد فرعون شكایت برده، گفتند: «عالیجناب، چرا با ما اینطور رفتار میکنی؟ 16کاه به غلامانت نمیدهند و میگویند باید خشت بسازید و مرتب ما را میزنند درصورتیکه تقصیر سرکارگران تو میباشد.»
17فرعون گفت: «شما تنبل هستید و نمیخواهید کار کنید. از این جهت است که از من میخواهید كه بگذارم بروید و برای خداوند قربانی بگذرانید. 18حالا به سر کار خود بازگردید. کاه به شما داده نخواهد شد و تعداد خشتهایی هم که میزنید باید به اندازهٔ سابق باشد.» 19وقتی به ناظران اسرائیلی گفته شد که تعداد خشتها باید به اندازهٔ روزهای قبل باشد، فهمیدند که در زحمت افتادهاند.
20چون از نزد فرعون بیرون رفتند، دیدند که موسی و هارون منتظر آنها ایستادهاند. 21پس به آنها گفتند: «خداوند میداند که چه کار کردهاید و شما را مجازات خواهد کرد! زیرا شما باعث شدهاید كه فرعون و درباریانش از ما نفرت داشته باشند. و بهانهای به دست آنها دادهاید تا ما را بکشند.»
گلایهٔ موسی از خداوند
22پس موسی بار دیگر به سوی خداوند روی آورد و عرض کرد: «خداوندا، چرا به قوم خود بدی میکنی و چرا مرا به اینجا فرستادی؟ 23چون از وقتیکه به نزد فرعون رفتم تا پیغام تو را بگویم او با قوم بد رفتاری میکند و تو هم هیچ کاری برای رهایی آنها نكردهای!»
6
1آنگاه خداوند به موسی فرمود: «حالا خواهی دید که من با فرعون چه میکنم. من او را مجبور میکنم که قوم مرا آزاد کند. در حقیقت کاری میکنم که او مجبور شود قوم مرا از این سرزمین بیرون کند.»
خدا موسی را فرا میخواند
2خدا به موسی فرمود: «من، خداوند هستم، 3به ابراهیم، اسحاق و یعقوب به عنوان خدای قادر مطلق ظاهر شدم ولی خودم را با اسم خود یعنی 'خداوند' به آنها نشناساندم. 4با آنها پیمان بستم و وعده دادم که سرزمین کنعان، یعنی سرزمینی را که در آن مانند بیگانگان زندگی كردند به آنها بدهم. 5حالا آه و نالهٔ بنیاسرائیل که مصریها آنها را غلام و بردهٔ خود کردهاند، شنیدهام و پیمان خود را به یاد آوردهام. 6پس به بنیاسرائیل بگو که من به آنها میگویم: 'من، خداوند هستم و شما را از بندگی مصریها آزاد خواهم کرد. و با بازوی قدرتمند خود آنها را سخت مجازات خواهم نمود و شما را نجات خواهم داد. 7شما را قوم خود خواهم ساخت و خدای شما خواهم بود. وقتی شما را از بردگی مصریها نجات دادم، خواهید دانست که من خدای شما هستم. 8من شما را به سرزمینی خواهم آورد که صمیمانه وعده كرده بودم آن را به ابراهیم، اسحاق و یعقوب بدهم. من آن را به شما خواهم داد تا مال خودتان باشد. من، خداوند هستم.'» 9موسی این سخنان را به بنیاسرائیل گفت، ولی آنها به سخنان او گوش ندادند، چون روح آنها در زیر بار بردگی سخت خرد شده بود.
10آنگاه خداوند به موسی فرمود: 11«برو به فرعون بگو که باید بگذاری بنیاسرائیل از مصر بیرون بروند.»
12امّا موسی به خداوند عرض کرد: «بنیاسرائیل به سخنان من گوش نمیدهند، پس چطور فرعون به سخنان من گوش خواهد داد درصورتیکه من در سخن گفتن هم ناتوانم؟»
13خداوند به موسی و هارون مأموریت داد: «به بنیاسرائیل و فرعون بگویید كه من به شما فرمان دادم تا بنیاسرائیل را از مصر بیرون بیاورید.»
نسبنامهٔ موسی و هارون
14اسامی سران طایفههای آنها از این قرار است: رئوبین که نخستزادهٔ یعقوب بود، چهار پسر داشت: حنوک، فلو، حصرون و کرمی که اینها پدران خاندانهایی هستند كه به نام ایشان خوانده میشوند. 15شمعون شش پسر داشت: یموئیل، یامین، اوهد، یاکین، صوحر و شاول که از زن کنعانی برایش به دنیا آمده بود. اینها نیاکان خاندانهایی هستند كه به نام ایشان خوانده میشوند. 16لاوی صد و سی و هفت سال عمر کرد و دارای سه پسر بود به نامهای جرشون، قهات و مراری که اینها نیاکان خاندانهایی هستند كه به نام ایشان خوانده میشوند. 17جرشون دارای دو پسر بود به نامهای لبنی و شمعی که هریک دارای طایفههای متعدّدی شدند. 18قهات صد و سی و سه سال عمر کرد و دارای چهار پسر شد به نامهای عمرام، ایصهار، حبرون و عُزیئیل. 19مراری دو پسر داشت به نامهای محلی و موشی که با فرزندانشان خاندانهای لاوی را تشکیل دادند.
20عمرام با عمهاش یوکابد ازدواج کرد. یوکابد، هارون و موسی را زایید. عمرام صد و سی و هفت سال عمر کرد. 21ایصهار سه پسر داشت به نامهای قورح، نافج و زکری. 22عُزیئیل سه پسر داشت به نامهای میشائیل، ایلصافن و ستری.
23هارون با الیشابع که دختر عمیناداب و خواهر نحشون بود ازدواج کرد و دارای چهار پسر شد به نامهای ناداب، ابیهو، العازار و ایتامار. 24قورح دارای سه پسر شد به نامهای اسیر، القانه و ابیاساف. اینها نیاکان شاخههای طایفهٔ قورح بودند. 25العازار پسر هارون با یکی از دختران فوتیئیل ازدواج کرد و صاحب پسری شد به نام فینحاس. این بود اسامی سران خاندانها و خانوادههای طایفهٔ لاوی.
26موسی و هارون همان کسانی بودند که خداوند به ایشان فرمود: «بنیاسرائیل را با تمامی طایفههایش از سرزمین مصر بیرون بیاورید.» 27موسی و هارون کسانی هستند که به فرعون، گفتند: «بنیاسرائیل را از مصر آزاد کن.»
فرمان خداوند به موسی و هارون
28یک روز خداوند در سرزمین مصر با موسی سخن گفت و فرمود: 29«من، خداوند هستم. هر آنچه را به تو میگویم به فرعون، بگو.»
30امّا موسی به خداوند عرض کرد: «خداوندا، تو میدانی که من در سخن گفتن کُند هستم. پس چطور فرعون به سخنان من گوش خواهد داد؟»
7
1خداوند به موسی فرمود: «ببین، من تو را برای فرعون مانند خدا کردهام و برادرت هارون نبی تو خواهد بود. 2هرچه به تو دستور دادهام به برادرت هارون بگو تا او به فرعون بگوید که بنیاسرائیل را از سرزمین مصر آزاد کند. 3امّا من فرعون را سنگدل میسازم و هرچند نشانهها و شگفتیهای هولناک در مصر انجام دهم، 4فرعون به سخنان شما گوش نخواهد داد. پس از آن با قدرت خود مصریها را شدیداً مجازات خواهم کرد و طایفههای قوم خود را از این سرزمین بیرون خواهم آورد. 5آنگاه، وقتی با دست پرقدرت خود بنیاسرائیل را از سرزمین آنها بیرون بیاورم، مصریان خواهند دانست که من، خداوند هستم.» 6موسی و هارون آنچه را که خداوند به آنها فرموده بود انجام دادند. 7هنگامی که آنها با فرعون صحبت کردند، موسی هشتاد ساله و هارون هشتاد و سه ساله بود.
عصای هارون
8خداوند به موسی و هارون فرمود: 9«اگر فرعون از شما خواست که با معجزهای ادّعای خود را ثابت كنید، به هارون بگو عصای خود را در مقابل فرعون بر زمین بیاندازد تا به مار تبدیل شود.» 10پس موسی و هارون به حضور فرعون رفتند و هرچه خداوند به آنها دستور داده بود انجام دادند. هارون عصای خود را در مقابل فرعون و بزرگان دربار بر زمین انداخت و عصا به مار تبدیل شد. 11فرعون دانشمندان و جادوگران مصر را حاضر کرد و آنها هم همان کار را انجام دادند. 12آنها عصاهای خود را بر زمین انداختند و عصاها به مار تبدیل شدند ولی عصای هارون، عصاهای آنها را خورد. 13امّا همانطور که خداوند فرموده بود، فرعون در سنگدلی خود باقی ماند و به سخنان موسی گوش نداد.
مصیبتزدگی مصر
نخستین بلا: تبدیل آب به خون
14سپس خداوند به موسی فرمود: «فرعون خیلی سرسخت است و اجازه نداد قوم برود. 15صبح برای ملاقات فرعون به کنار رود برو، هنگامیکه او به آب داخل میشود. عصایی را هم که به مار تبدیل شده بود با خودت بردار، و کنار رود نیل منتظر او باش. 16سپس به او بگو: خداوند خدای عبرانیان مرا فرستاده است تا به تو بگویم که قوم او را آزاد کنی تا او را در بیابان پرستش نمایند. ولی تا به حال گوش ندادهای. 17-18حال من این عصا را به آب رود میزنم و آب آن به خون تبدیل خواهد شد، ماهیان خواهند مرد، رودخانه متعفّن خواهد شد و مردم مصر نمیتوانند از آن بنوشند. خداوند میگوید: به این وسیله خواهی دانست که من، خداوند هستم.»
19خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو عصای خود را بردار و دست خود را بر روی آبهای مصر و تمام رودخانهها، نهرها، استخرها، حتّی کوزههای سنگی و کاسههای چوبی دراز کن تا آب همهٔ آنها به خون تبدیل شود.»
20موسی و هارون همانطورکه خداوند دستور داده بود، انجام دادند. هارون در مقابل فرعون و درباریان، عصای خود را بلند کرد و به آب رودخانه زد و تمام آب آن به خون مبدّل شد. 21ماهیانی که در رودخانه بودند مردند و رودخانه متعفّن شد و مصریها دیگر نمیتوانستند از آن آب بنوشند. همهٔ جای مصر از خون پُر شد. 22جادوگران مصر هم با افسونهای خود همان کارها را انجام دادند و فرعون سنگدلتر شد و همانطور که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد. 23فرعون برگشت و به کاخ خود رفت و هیچ توجّهی به آنچه اتّفاق افتاده بود نداشت. 24تمام مصریها برای پیدا کردن آب در کنار رود مشغول کَندن گودال شدند، چون نمیتوانستند از آب رودخانه بنوشند.
25هفت روز از زمانی که خداوند آب رودخانه را به خون تبدیل کرده بود، گذشت.
8
دومین بلا: قورباغهها
1خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو و به او بگو که خداوند چنین میفرماید: 'قوم مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند. 2اگر آنها را آزاد نکنی، من تمام سرزمین تو را پُر از قورباغه میکنم. 3قورباغهها آنقدر در رود نیل زیاد خواهند شد که به طرف کاخ تو خواهند آمد و به خوابگاه و رختخواب تو خواهند رفت. همچنین به خانهٔ درباریان و سایر مردم و حتّی به تنورها و تغارهای خمیر خواهند رفت. 4قورباغهها بر روی تو و بر روی تمامی مردمان و درباریانت جست و خیز خواهند کرد.'»
5خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو دست و عصای خود را به سوی رودها و نهرها و استخرها بلند کند تا قورباغهها بیرون بیایند و تمام سرزمین مصر را پُر کنند.» 6هارون عصای خود را به طرف آبهای مصر بلند کرد و قورباغهها بیرون آمدند و تمام سرزمین مصر را پُر کردند. 7جادوگران مصر هم با جادو همین کار را کردند و زمین مصر را پُر از قورباغه کردند.
8فرعون، موسی و هارون را به حضور طلبید و به آنها گفت: «نزد خداوند دعا کنید تا این قورباغهها را از من و از مردم سرزمین من دور کند و من قوم شما را آزاد میکنم و ایشان میتوانند برای خداوند قربانی کنند.»
9موسی گفت: «خیلی خوب، تو فقط زمان آزادی را معیّن کن تا من برای تو و درباریان تو و همهٔ مردمانت دعا کنم که قورباغهها از تو و از خانهٔ تو دور شوند و فقط در رود نیل بمانند.»
10فرعون گفت: «فردا برایم دعا كن.»
موسی گفت: «همان طوری که خواستی خواهم کرد. آنگاه خواهی دانست که خدای دیگری مثل خداوند خدای ما نیست. 11تو و درباریانت و همهٔ مردمانت از شر قورباغهها خلاص خواهید شد و قورباغهها غیراز رود نیل در هیچ کجای دیگر دیده نخواهند شد.» 12آنگاه موسی و هارون از نزد فرعون بیرون رفتند و موسی بهخاطر قورباغههایی که بر فرعون فرستاده شده بودند نزد خداوند دعا کرد. 13خداوند دعای موسی را مستجاب کرد و تمام قورباغههایی که در خانهها و حیاطها و مزارع بودند مردند. 14مصریها قورباغهها را دستهدسته جمع میکردند چون زمین متعفّن شده بود. 15امّا وقتی فرعون دید كه قورباغهها مردهاند، بار دیگر سنگدل شد و همانطور که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد.
سومین بلا: پشهها
16خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو با عصای خود زمین را بزند و در تمام سرزمین مصر گرد و غبار به پشهها تبدیل خواهد شد.» 17پس هارون با عصای خود زمین را زد و تمام گرد و غبار مصر به پشه تبدیل گردید، به طوری که روی تمام مردم و حیوانات را پوشانیدند. 18جادوگران هم کوشش کردند با جادو، پشه به وجود بیاورند امّا نتوانستند. همهجا از پشه پُر شده بود. 19جادوگران به فرعون گفتند که این کار از قدرت خداست. امّا فرعون سنگدل شد و همانطور که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد.
چهارمین بلا: مگسها
20خداوند به موسی فرمود: «فردا صبح زود بلند شو و وقتیکه فرعون به کنار رودخانه میآید به دیدن او برو و به او بگو که خداوند میفرماید: 'قوم مرا رها کن تا مرا پرستش کنند. 21به تو هشدار میدهم اگر چنین نكنی، مگسهای بیشماری بر تو، درباریان و تمام مردمانت خواهم فرستاد و خانهٔ مصریان و سرزمین آنها پُر از مگس خواهد شد. 22ولی سرزمین جوشن را که قوم من در آن زندگی میکنند، از بقیّهٔ مصر جدا میکنم تا مگسی در آنجا دیده نشود تا بدانی که من، در این سرزمین خداوند هستم 23و میان قوم خود و قوم تو فرق میگذارم و تو فردا این نشانه را خواهی دید.'» 24خداوند گروه بیشماری از مگسها را به کاخ فرعون و خانهٔ درباریان و تمام مردمانش و به سراسر مصر فرستاد، به طوری که مگسها زمین را ویران میکردند.
25پس فرعون، موسی و هارون را به حضور طلبید و گفت: «بروید و در همین سرزمین برای خدای خود قربانی کنید.»
26موسی گفت: «این کار درستی نیست. زیرا آنچه را که ما برای خدای خود قربانی میکنیم در نظر مصریها ناپسند است و اگر آنچه را که آنها بد میدانند ما همان را در مقابل آنها انجام دهیم، آیا آنها ما را سنگسار نخواهند کرد؟ 27ما باید سه روز در بیابان سفر کنیم تا همانطور که خداوند به ما دستور میدهد، برای او قربانی کنیم.»
28فرعون گفت: «به شما اجازه میدهم که به بیابان بروید و برای خدای خود قربانی کنید، به شرطی که زیاد دور نشوید و برای من هم دعا کنید.»
29موسی گفت: «هم اکنون که بیرون میروم، نزد خداوند دعا میکنم که فردا مگسها را از شما، از درباریان و از تمام مردمانت دور نماید. ولی تو دوباره ما را فریب ندهی و مانع رفتن و انجام دادن مراسم قربانی نشوی.»
30موسی از نزد فرعون بیرون رفت و نزد خداوند دعا کرد. 31خداوند همان طوری که موسی خواسته بود، مگسها را از فرعون و از درباریان و تمام مردمان مصر دور کرد به طوری که یک مگس هم باقی نماند. 32امّا فرعون باز هم سنگدل شد و قوم را آزاد نکرد.
9
پنجمین بلا: مرگ حیوانات
1خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو و بگو خداوند خدای عبرانیان چنین میفرماید: 'قوم مرا آزاد کن تا برود و مرا پرستش کند. 2زیرا اگر باز هم آنها را آزاد نکنی، 3دست خداوند بلایی در میان حیوانات تو خواهد فرستاد که اسبها، الاغها، شتران، گاوها، گوسفندان و بُزهای تو را مبتلا خواهد ساخت. 4در میان حیوانات بنیاسرائیل و حیوانات مصریها فرق میگذارم به طوری که هیچ حیوانی که متعلّق به بنیاسرائیل باشد نخواهد مرد. 5من که خداوند هستم، فردا را برای انجام این کار تعیین میکنم.'»
6فردای آن روز خداوند آنچه که فرموده بود عمل کرد و تمام حیوانات مصریها مردند. امّا حتّی یکی از حیوانات بنیاسرائیل هم نمرد. 7فرعون پرسید «چه شده است؟» به او گفتند حتّی یکی از حیوانات بنیاسرائیل هم نمرده است. ولی فرعون همچنان سنگدل بود و از آزاد کردن قوم خودداری کرد.
ششمین بلا: دملها
8خداوند به موسی و هارون فرمود: «مشتهای خود را از خاکستر کوره پُر کنید و موسی آن را در مقابل فرعون به هوا بپاشد. 9آنها مانند غبار بر سرتاسر سرزمین مصر پاشیده خواهد شد و همهجا دملهای دردناک در مردم و حیوانات به وجود خواهد آمد.» 10پس آنها مقداری از خاکستر کوره برداشتند و موسی آن را در مقابل فرعون به هوا پاشید. و آن خاکسترها دملهای دردناکی در مردم و حیوانات به وجود آورد. 11جادوگران نتوانستند در مقابل موسی بایستند. چون آنان هم مانند سایر مصریها بدنشان پُر از دملها شده بود. 12ولی خداوند همانطور که فرموده بود، فرعون را سنگدل کرد و او به سخنان موسی و هارون گوش نداد.
هفتمین بلا: تگرگ
13خداوند به موسی فرمود: «فردا صبح زود به دیدن فرعون برو و به او بگو خداوند خدای عبرانیان چنین میفرماید: 'قوم مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند. 14زیرا این دفعه نه فقط درباریان و مردمانت، بلکه خود تو را هم به بلا مبتلا خواهم کرد تا بدانی که در سرتاسر جهان کسی مانند من نیست. 15زیرا اگر دست خود را به طرف تو و مردمانت دراز کرده بودم و شما را به بلایا مبتلا ساخته بودم، اکنون همهٔ شما نابود شده بودید. 16لیکن بهخاطر این تو را تا به حال زنده نگاه داشتهام که قدرت خود را نشان دهم و نام من در سرتاسر جهان مشهور گردد. 17امّا تو همچنان متكبّری و قوم مرا آزاد نمیکنی. 18فردا در چنین وقتی چنان تگرگی بر مصر خواهم فرستاد که مصر هرگز در تاریخ خود بهیاد نداشته است. 19اکنون بفرست تا گلّههایت و هر چیزی که در فضای باز داری، بیاورند و در زیر سایهبان قرار دهند. زیرا تگرگ بر انسان و حیوان و هر چیزی که در فضای باز باشد خواهد بارید و همه را نابود خواهد ساخت.'» 20بعضی از بزرگان دربار فرعون که از آنچه خداوند فرموده بود ترسیده بودند غلامان و گلّههای خود را به جای سرپوشیده آوردند. 21امّا کسانیکه به هشدار خداوند توجّه نداشتند، غلامان و گلّههای خود را در صحرا واگذاردند.
22پس خداوند به موسی فرمود: «دست خود را به سوی آسمان بلند کن تا در سرتاسر مصر، بر انسانها و حیوانات و گیاهان صحرا تگرگ ببارد.» 23موسی عصای خود را به طرف آسمان بلند کرد و به امر خداوند در سرزمین مصر رعد و برق شدیدی واقع شد و تگرگ شروع به باریدن کرد. 24تگرگ شدیدی میبارید و دایماً صاعقه به زمین میزد. تگرگ آنقدر شدید بود که مصریان مانند آن را در تاریخ خود بهیاد نداشتند. 25تگرگ هرچه را که در بیابان بود از آدم و حیوان و گیاهان صحرایی همه را نابود کرد و درختان را شکست. 26سرزمین جوشن، -جایی که قوم اسرائیل در آن زندگی میکردند- تنها جایی بود که تگرگ نبارید.
27فرعون، موسی و هارون را به حضور طلبید و به ایشان گفت: «این دفعه گناه کردهام، زیرا خداوند عادل است و من و مردمان من گناهکاریم. 28نزد خداوند دعا کنید. همین که رعد و برق و تگرگ متوقّف شود، شما را آزاد خواهم کرد. لازم نیست بیشتر از این در اینجا بمانید.»
29موسی در جواب فرعون گفت: «همین که از شهر بیرون برویم دستهای خود را بلند کرده دعا خواهم کرد تا رعد و برق و تگرگ متوقّف شود تا تو بدانی که زمین مال خداوند است. 30ولی میدانم که تو و درباریانت هنوز از خداوند نمیترسید.»
31محصول کتان و جو آسیب دیده بود چون جو، خوشه کرده بود و کتان دانه آورده بود. 32امّا محصول گندم بهخاطر اینکه دیررس است آسیب ندید.
33موسی از نزد فرعون بیرون رفت و از شهر خارج شد، سپس دستهای خود را به سوی خداوند بلند کرد و رعد و برق و تگرگ متوقّف شد و باران دیگر نبارید. 34امّا چون فرعون دید که دیگر همهچیز آرام شده، بار دیگر گناه کرد و او و درباریانش دل خود را سخت کردند. 35فرعون بار دیگر سختی نشان داد و اجازه نداد که بنیاسرائیل از مصر بیرون روند.
10
هشتمین بلا: ملخها
1خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو، من فرعون و درباریانش را سرسخت و سنگدل نمودهام تا این نشانه را در میان ایشان انجام دهم. 2تا آنچه را که من در مصر انجام دادم و نشانههایی را که در میان آنها به عمل آوردم و حماقت مصریان را آشکار کردم برای فرزندان و نوههایت تعریف کنی. و همهٔ شما خواهید دانست که من، خداوند هستم.»
3پس موسی و هارون نزد فرعون رفتند و گفتند: «خداوند خدای عبرانیان چنین میفرماید: 'تا کی میخواهی از تواضع کردن در مقابل من خودداری کنی؟ قوم مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند. 4اگر از آزاد کردن آنها خودداری کنی، من فردا ملخها را به سرزمین تو خواهم فرستاد. 5آنها آنقدر زیاد هستند که تمام روی زمین را خواهند پوشانید. و آنچه را که از تگرگ باقیمانده و تمام درختهایی را که در مزارع هستند خواهند خورد. 6قصرهای تو و خانههای تمام درباریان و تمام مردمانت پُر از ملخ خواهد شد. آنها از هر آنچه كه نیاکانت دیدهاند هم بدتر خواهند بود.'» آنها بعد از گفتن این سخنان از نزد فرعون بیرون رفتند.
7درباریان به فرعون گفتند: «تا کی این مرد باید ما را زحمت بدهد؟ مردان بنیاسرائیل را آزاد کن تا بروند و خداوند خدای خود را پرستش کنند. مگر نمیدانی که سرزمین مصر ویران شده است؟»
8پس موسی و هارون را به نزد فرعون بازگرداندند و فرعون به آنها گفت: «بروید و خداوند خدای خود را پرستش کنید. ولی بگویید بدانم چه کسانی خواهند رفت؟»
9موسی در جواب گفت: «همهٔ ما به اتّفاق كودكان و پیران و پسران و دختران خود خواهیم رفت و گوسفندان و بُزها و گاوان خود را هم خواهیم برد. زیرا عیدی داریم که باید به احترام خداوند برگزار کنیم.»
10فرعون گفت: «به خداوند سوگند میخورم كه هرگز نخواهم گذاشت زنها و كودكان را هم با خود ببرید! روشن است كه نقشهٔ شورش در سر دارید. 11فقط به مردها اجازه داده میشود که بروند و خداوند را پرستش کنند. چون شما همین را خواسته بودید.» پس موسی و هارون را از نزد فرعون بیرون کردند.
12خداوند به موسی فرمود: «دست خود را بر سرزمین مصر بلند کن تا ملخها بیایند و هر گیاه سبزی را که روی زمین است و آنچه را که از تگرگ باقیمانده است بخورند.» 13موسی عصای خود را بر سرزمین مصر بلند کرد و به دستور خدا باد شدیدی به مدّت یک شبانهروز از مشرق به طرف مصر وزید و هنگام صبح باد شرقی ملخها را با خود آورد. 14ملخها تمام سرزمین مصر را پوشاندند و همهجا را پُر کردند و آنقدر زیاد بودند که کسی تا آن وقت مانند آن را ندیده بود و بعد از آن هم نخواهد دید. 15زمین از ملخها سیاه شده بود و ملخها همهٔ میوههای درختان و تمام گیاهان سبز را که از تگرگ باقیمانده بود خوردند به طوری که هیچ برگی بر درخت و هیچ علف سبزی در تمام سرزمین مصر نماند.
16فرعون با شتاب موسی و هارون را صدا کرد و به آنها گفت: «من به خداوند خدای شما و به شما گناه کردهام. 17فقط این دفعه گناه مرا ببخشید و از خدای خود بخواهید تا این بلای مرگآور را از من دور کند.» 18موسی از نزد فرعون بیرون رفت و به درگاه خداوند دعا کرد. 19خداوند آن باد شرقی را به یک باد شدید غربی تبدیل کرد. آن باد تمام ملخها را جمع کرد و همه را به دریای سرخ ریخت به طوری که در سراسر مصر حتّی یک ملخ هم باقی نماند. 20امّا خداوند دل فرعون را سخت کرد و فرعون بنیاسرائیل را آزاد نکرد.
نهمین بلا: تاریکی
21خداوند به موسی گفت: «دست خود را به طرف آسمان بلند کن تا تاریکی غلیظی که بتوان احساس کرد سرزمین مصر را فرا بگیرد.» 22موسی دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و تاریکی غلیظی به مدّت سه روز تمام سرزمین مصر را گرفت. 23مصریها نمیتوانستند یکدیگر را ببینند و در آن سه روز هیچکس از خانهاش بیرون نیامد ولی جایی که بنیاسرائیل زندگی میکردند روشن بود.
24فرعون موسی و هارون را صدا کرد و گفت: «همگی شما با زنها و فرزندان خود بروید و خداوند را پرستش کنید. امّا گلّههای گوسفند و بُز و گاو شما در همین جا بمانند.»
25موسی گفت: «پس تو باید گاو و گوسفند برای قربانی و قربانی سوختنی برای ما مهیّا کنی تا برای خداوند خدای خود، قربانی کنیم. 26ولی ما گلّههای خود را با خود خواهیم برد و حتّی یکی از آنها را هم جا نخواهیم گذاشت. ما باید حیوانی را که برای پرستش نمودن خداوند خدای خود لازم داریم، خودمان انتخاب کنیم و تا به آنجا نرسیم، نمیدانیم کدامیک از حیوانات خود را باید برای خداوند قربانی کنیم.»
27ولی خداوند فرعون را سختدل کرد و او اجازه نداد که آنها بروند. 28فرعون به موسی گفت: «از پیش چشم من دور شو و سعی کن که دیگر مرا نبینی زیرا روزی که مرا ببینی کشته خواهی شد.»
29موسی گفت: «بسیار خوب، دیگر مرا نخواهی دید.»
11
آخرین بلا: مرگ نخستزادگان
1بعد از آن خداوند به موسی فرمود: «فقط یک بلای دیگر بر سر فرعون و مردم او خواهم آورد. بعد از آن او شما را آزاد خواهد کرد. در حقیقت او همهٔ شما را از اینجا بیرون خواهد کرد. 2حالا به تمام بنیاسرائیل بگو که هرکس چه زن و چه مرد از همسایهٔ مصری خود زینتآلات طلا و نقره بخواهد.» 3خداوند بنیاسرائیل را در نظر مصریان عزیز گردانید و موسی در نظر بزرگان و مردم مصر مَرد بزرگ و برجستهای بود.
4موسی به فرعون گفت: «خداوند میفرماید: 'در نیمههای شب به مصر خواهم آمد 5و هر نخستزادهٔ مصری که پسر باشد خواهد مرد. چه نخستزادهٔ فرعون که جانشین اوست و چه نخستزادهٔ کنیزی که پشت دستاس نشسته است و چه نخستزادهٔ حیوانات، همه خواهند مرد. 6چنان سر و صدای گریه و شیونی در تمام مصر به راه خواهد افتاد که هرگز شنیده نشده و شنیده نخواهد شد. 7امّا در میان بنیاسرائیل حتّی سگی هم به طرف آنان و یا حیوانات آنها پارس نخواهد کرد. آنگاه خواهید دانست که خداوند بین مصریان و بنیاسرائیل فرق میگذارد.'» 8موسی بدینگونه سخنان خود را به پایان برد: «آنگاه همهٔ درباریانت، نزد من خواهند آمد و در مقابل من تعظیم خواهند کرد و التماس خواهند نمود تا من و تمام قوم من از اینجا بیرون برویم و بعد از آن من خواهم رفت.» سپس موسی درحالیکه بشدّت خشمگین بود، از نزد فرعون بیرون رفت.
9خداوند به موسی فرمود: «فرعون به سخنان شما گوش نخواهند داد تا من کارهای عجیب بیشتری در سرزمین مصر به عمل بیاورم.» 10موسی و هارون تمام این کارهای عجیب را در مقابل فرعون انجام دادند، امّا خداوند دل فرعون را سخت کرد و او بنیاسرائیل را آزاد نکرد.
12
عید فطیر
1خداوند در مصر به موسی و هارون فرمود: 2«این ماه برای شما ماه اول سال باشد. 3به تمام جماعت اسرائیل بگو: هرکس در روز دهم این ماه، باید برّه یا بُزغالهای برای خانوادهٔ خود بگیرد. 4اگر خانوادهای کم جمعیّت است و یک حیوان برای آنان زیاد است، حیوان را با همسایهٔ مجاور خود تقسیم کند و هر یک مقداری را که برای افراد خانوادهاش لازم است بردارند. 5باید برّه یا بُز یک سالهٔ نر و سالم از میان گلّهٔ خود انتخاب کنید. 6آن را تا عصر روز چهاردهم همین ماه نگاه دارید. تمام جماعت بنیاسرائیل برّههای خود را در همان روز قربانی کنند. 7سپس مقداری از خون آن را بردارید و بر دو طرف چهارچوب و بالای در خانهای که حیوان قرار است در آن خورده شود، بپاشید. 8در همان شب، تمام گوشتها را کباب کرده با نان بدون خمیرمایه و سبزیجات تلخ بخورید. 9این گوشت را نپخته و یا آبپز نخورید بلکه تمام آن را، حتّی کلّه و پاچه و رودههای آن را هم روی آتش کباب کنید. 10هیچ چیزی از آن را تا صبح نگاه ندارید و اگر چیزی از آن باقی ماند آن را با آتش بسوزانید. 11موقع خوردن آن کمربند خود را ببندید، نعلین خود را به پا کنید، عصای خود را به دست بگیرید و آن را با عجله بخورید، چون عید فصح خداوند است.
12«در آن شب من از مصر عبور میکنم و تمام نخستزادههای مصری چه انسان و چه حیوان همه را میکشم. من، خداوند هستم و بر تمام خدایان مصر داوری خواهم کرد. 13خونی که بر دو طرف چهارچوب و بر سر در خانهٔ شما پاشیده شده است، نشانهای است که شما در آنجا زندگی میکنید و چون آن نشانه را ببینم، از آن عبور میکنم و وقتیکه مصریان را هلاک میکنم، به شما هیچ آسیبی نخواهد رسید. 14شما باید آن روز را همیشه بهخاطر داشته باشید و آن را به عنوان عید خداوند همیشه جشن بگیرید تا کاری را که من برای شما کردهام، به یاد داشته باشید. این عید در بین شما یک رسم همیشگی باشد و نسل بعد از نسل آن را نگاه دارید.»
جشن نان فطیر
15خداوند فرمود: «مدّت هفت روز نان بدون خمیرمایه بخورید. در همان روز اول، تمام خمیرمایه را از خانهٔ خود دور بریزید. اگر کسی در این هفت روز نان خمیرمایهدار بخورد باید از قوم من جدا شود. 16روز اول و همچنین در روز هفتم باید برای عبادت گردهم آیید. در این روزها هیچ کاری نباید بکنید. فقط میتوانید غذای هرکس را برایش آماده کنید. 17شما باید عید فطیر را نگاه دارید زیرا در چنین روزی بود که طایفههای شما را از مصر بیرون آوردم. بنابراین شما در تمام نسلهای خود این عید را جشن بگیرید. 18از عصر روز چهاردهم ماه اول تا عصر روز بیست و یکم، شما نباید نانی که خمیرمایه دارد بخورید. 19برای هفت روز نباید خمیرمایه در خانههای شما پیدا شود و اگر کسی در این مدّت چیزی با خمیرمایه بخورد چه غریب و چه اهل آنجا، باید از قوم من جدا شود. 20هیچ چیزی که خمیرمایه داشته باشد نخورید، بلکه فقط فطیر بخورید.»
اولین عید فصح
21موسی تمام رهبران قوم اسرائیل را صدا کرد و به آنها گفت: «هر کدام از شما برّه یا بُزغالهای مناسب خانوادهٔ خود انتخاب کنید و آن را برای عید فصح قربانی کنید. 22یک دسته زوفا بردارید و آن را در خون حیوان که در تشت ریخته شده فرو کنید. سپس آن را به سر در و دو طرف چهارچوب خانههای خود بمالید و هیچیک از شما نباید تا صبح از خانه بیرون بیاید. 23چون خداوند از مصر عبور میکند تا مصریها را بکشد، وقتی خون را بر سر در و دو طرف چهارچوب خانههای شما ببیند، از آن رد میشود و اجازه نمیدهد که فرشتهٔ مرگ به خانههای شما داخل شود و شما را هلاک کند. 24شما و فرزندان شما باید این قانون را برای همیشه حفظ کنید. 25و وقتی به سرزمینی که خداوند به شما وعده داده است وارد شدید، آنگاه این مراسم را بجا آورید. 26وقتی فرزندان شما بپرسند که معنی این مراسم چیست؟ 27پاسخ خواهید داد، این قربانی فصح برای تكریم خداوند است. زیرا او از خانههای بنیاسرائیل در مصر رد شد و مصریها را هلاک کرد ولی از ما گذشت.»
پس بنیاسرائیل زانو زدند و خداوند را پرستش کردند. 28سپس رفتند و آنچه را که خداوند توسط موسی و هارون دستور داده بود انجام دادند.
مرگ نخستزادهها
29در نیمههای شب خداوند تمام نخستزادههای مصری، از نخستزاده فرعون که بر تخت نشسته بود گرفته تا نخستزادهٔ اسیری که در زندان بود و همچنین نخستزادهٔ حیوانات را نیز کشت. 30در آن شب فرعون و درباریان و همهٔ مصریها بیدار شدند و گریه و زاری و شیون عظیمی در مصر برپا شد، زیرا خانهای نبود که پسر مردهای در آن نباشد. 31در همان شب فرعون، موسی و هارون را به حضور طلبید و به آنها گفت: «از سرزمین من بیرون بروید. شما و تمامی قوم اسرائیل از كشور من خارج شوید و همانطور که میخواستید خداوند را پرستش کنید. 32چنانکه گفتید گلّهها و رمههای خود را بردارید و بروید. به جهت بركت من هم دعا کنید.»
33مصریها، اصرار میکردند که بنیاسرائیل هرچه زودتر سرزمین آنها را ترک کنند. چون میگفتند اگر شما از اینجا نروید همهٔ ما خواهیم مرد. 34بنابراین بنیاسرائیل آردهایی را که خمیر کرده بودند ولی هنوز ور نیامده بود و تغارهای خمیر را برداشتند و آنها را در پارچهای پیچیدند و بردوش خود گذاشتند. 35بنیاسرائیل همانطور که موسی به ایشان فرموده بود، از مصریها زینت آلات طلا و نقره و لباس گرفته بودند. 36خداوند بنیاسرائیل را در نظر مصریها عزیز گردانیده بود و هرچه میخواستند به آنها میدادند. به این ترتیب بنیاسرائیل اموال مصریها را با خود بردند.
خروج از مصر
37بنیاسرائیل که تعداد آنها به غیراز زنها و بچّهها در حدود ششصد هزار مرد بود، پیاده از رعمسیس به سُكوّت کوچ کردند. 38همچنین عدّهٔ زیادی از اقوام دیگر با گوسفندان، بُزها و گاوان خود با آنها رفتند. 39آنها از خمیر ور نیامدهای که از مصر با خود آورده بودند نان فطیر پختند. زیرا که با عجله از مصر بیرون آمده بودند و فرصت نکرده بودند که نان بپزند و یا توشهٔ راه آماده کنند. 40بنیاسرائیل مدّت چهارصد و سی سال در مصر زندگی کرده بودند. 41در آن روزی كه چهارصد و سی سال به پایان رسید، تمام طایفههای قوم خداوند از مصر بیرون رفتند. 42در این شب بود که خداوند از آنها پاسداری کرده، ایشان را از سرزمین مصر بیرون آورد و این همان شب است که برای خداوند وقف شد تا بنیاسرائیل در تمام دورهها و نسلهای خود در آن شب به یاد خداوند باشند.
مقرّرات عید فصح
43خداوند به موسی و هارون فرمود: «این مقرّرات عید فصح است: هیچ بیگانهای نباید از غذای فصح بخورد. 44امّا هر غلامی که شما خریدهاید اگر ابتدا او را ختنه کردهاید، میتواند از آن بخورد. 45غریب یا کارگر روزمزد از آن نخورد. 46تمام آن غذا باید در خانهای که تهیّه شده است خورده شود، چیزی از آن نباید بیرون برده شود و هیچیک از استخوانهای آن شکسته نشود. 47تمام جماعت اسرائیل این عید را نگاهدارند. 48کسیکه ختنه نشده از آن نخورد. امّا اگر غریبهای در بین شما باشد و بخواهد این عید را برای تكریم خداوند نگاه دارد، اول باید تمام مردان اهل خانهاش ختنه شوند و بعد آن عید را نگاهدارد. بعد از آن او مانند اهالی آنجا خواهد بود. 49این مقرّرات برای کسیکه اصلاً اسرائیلی است و یا غریبی که در میان شما ساکن شده است یکی است.» 50تمام بنیاسرائیل اطاعت کردند و آنچه را که خداوند به موسی و هارون فرموده بود، انجام دادند. 51در آن روز خداوند بنیاسرائیل و تمام طایفههای آنها را از مصر بیرون آورد.
13
وقف نخستزادگان
1خداوند به موسی فرمود: 2«تمام نخستزادههای مذکر را برای من وقف کن. زیرا هر نخستزادهٔ مذکری که در میان بنیاسرائیل متولّد شود، چه انسان و چه حیوان، از آن من است.»
عید فطیر
3موسی به مردم گفت: «این روز را بهخاطر بسپارید، روزی که از مصر بیرون آمدید، یعنی از جایی که در آن برده و غلام بودید. این روزی است که خداوند شما را با دست نیرومند خود بیرون آورد. نانی که خمیرمایه دارد نخورید. 4شما در این روز اول ماه ابیب از مصر بیرون آمدید. 5خداوند به اجداد شما وعده داده است که سرزمین کنعانیان، حِتّیان، اموریان، حویان و یبوسیان را به شما بدهد. وقتیکه او شما را به آن سرزمین غنی و حاصلخیز میآورد، شما باید در اولین روز هر سال این روز را جشن بگیرید. 6هفت روز نان فطیر بخورید و روز هفتم را به احترام خداوند جشن بگیرید. 7هفت روز نان فطیر بخورید و هیچ خمیرمایه یا نان خمیرمایهدار نزد شما و در تمامی سرزمین شما نباشد. 8وقتی این مراسم را بجا میآورید، برای پسران خود تعریف کنید که همهٔ اینها بهخاطر کاری است که خداوند هنگامی که از مصر بیرون میآمدید کرده است. 9این مراسم برای شما مانند نشانهای بر دست و یادگاری بر پیشانیتان باشد تا همیشه قوانین خداوند را در نظر داشته باشید. زیرا خداوند شما را با قدرت عظیم خود از مصر بیرون آورد. 10این عید را هر سال در موقع خودش جشن بگیرید.
نخستزاده
11«خداوند چنانکه به اجداد شما وعده داده بود، شما را به سرزمین کنعان میبرد. در آن موقع 12شما باید تمام نخستزادگان مذکر را برای خداوند وقف کنید. همچنین تمام نخستزادههای نرینهٔ حیوانات شما از آن خداوند است. 13ولی به جای نخستزادهٔ الاغ یک برّه تقدیم کن و اگر نخواستی برّه تقدیم کنی، گردن او را بشکن. ولی به جای نخستزادهٔ پسرت فدیهای بده. 14در آینده، وقتی پسران تو بپرسند که معنی این کار چیست؟ بگو: 'خداوند ما را با دست نیرومند خود از مصر، جاییکه در آن بندگی میکردیم، بیرون آورد. 15چون فرعون سرسختی کرد و نخواست ما را آزاد کند، خداوند تمام نخستزادههای مذکر را چه انسان و چه حیوان در سرزمین مصر کشت. به همین دلیل است که ما تمام نخستزادههای نرینهٔ حیوانات را برای خداوند قربانی میکنیم. ولی به جای پسران نخستزاده فدیه میدهیم. 16این مراسم برای تو مانند نشانهای بر دستت و یادگاری در مقابل چشمانت بر پیشانیت باشد که خداوند با قدرت خود ما را از سرزمین مصر بیرون آورد.'»
ستون ابر و ستون آتش
17وقتی فرعون بنیاسرائیل را آزاد کرد، خدا آنها را از راه سرزمین فلسطین نبرد، هرچند که آن كوتاهترین راه بود. زیرا خدا فرمود مبادا وقتیکه ببینند مجبور هستند جنگ کنند، پشیمان شوند و به مصر بازگردند. 18پس آنها را از راه صحراهای اطراف دریای سرخ برد. بنابراین بنیاسرائیل مسلّح شدند و از مصر بیرون آمدند.
19موسی استخوانهای یوسف را با خود برداشت، چون یوسف بنیاسرائیل را قسم داده بود که وقتی خدا شما را از اینجا آزاد کرد، استخوانهای مرا هم با خودتان از اینجا ببرید.
20بنیاسرائیل از سُكوّت کوچ کردند و در ایتام در کنار صحرا اردو زدند. 21خداوند روزها در ستونی از ابر پیشاپیش آنها میرفت تا راه را به آنها نشان دهد و شبها در ستونی از آتش تا راه آنها را روشن کند تا آنها بتوانند شب و روز راه بروند. 22همیشه، روزها ستون ابر و شبها ستون آتش در جلوی آنها بود.
14
عبور از دریای سرخ
1خداوند به موسی فرمود: 2«به بنیاسرائیل بگو، بازگردید و در مقابل پیحیروت که بین میگدال و دریای سرخ و نزدیک بعلصفون است اردو بزنید. 3فرعون فکر میکند که بنیاسرائیل در بیابان سرگردان شدهاند و صحرا آنها را محاصره کرده است. 4من فرعون را سنگدل میکنم و او شما را تعقیب خواهد کرد. آنگاه جلال خود را بر فرعون و بر لشکریان او آشکار خواهم کرد تا مصریان بدانند که من، خداوند هستم.» بنیاسرائیل همانطور که خداوند به آنها دستور داده بود عمل كردند.
5وقتی به فرعون خبر دادند که بنیاسرائیل فرار کردهاند، او و درباریانش پشیمان شده با خود گفتند: «این چه کاری بود که ما کردیم و این قوم را از بردگی خود آزاد ساختیم؟» 6-7پس پادشاه ارابهٔ جنگی و لشکریان خود را با ششصد عدد از بهترین ارّابهها و تمام ارّابههای مصری که سرداران بر همهٔ آنها سوار شده بودند حاضر کرد. 8خداوند، دل فرعون و درباریان او را سخت گردانید و فرعون به تعقیب بنیاسرائیل که جسورانه از مصر بیرون رفته بودند پرداخت. 9لشکریان مصر، با تمام اسبان و ارّابههای فرعون و سواران به دنبال بنیاسرائیل رفتند و در پیحیروت و بعلصفون، جایی که اردو زده بودند، به آنها رسیدند.
10وقتی بنیاسرائیل دیدند که فرعون و لشکریانش به دنبال آنها میآیند ترسیدند و نزد خداوند فریاد کردند. 11آنها به موسی گفتند: «آیا در مصر قبر نبود که ما را به این بیابان آوردی تا اینجا بمیریم؟ ببین با بیرون آوردن ما از مصر با ما چهكار كردی. 12آیا قبل از اینکه از مصر بیرون بیاییم به تو نگفتیم که بگذار در اینجا بمانیم و مصریها را خدمت کنیم؟ زیرا بهتر است در آنجا برده باشیم تا اینکه اینجا در بیابان بمیریم.»
13موسی در جواب آنها گفت: «نترسید. بایستید و ببینید که خداوند امروز برای نجات شما چه میکند. شما هرگز دوباره مصریان را نخواهید دید. 14خداوند برای شما جنگ میکند و لازم نیست شما هیچ کاری بکنید.»
15خداوند به موسی فرمود: «چرا نزد من فریاد میکنید؟ به قوم بگو که پیش بروند. 16تو هم عصایت را به دست بگیر و با آن به دریا بزن. آب دریا شکافته خواهد شد و بنیاسرائیل میتوانند در وسط دریا از روی خشکی عبور کنند. 17من دل مصریان را سخت میکنم تا آنها شما را تعقیب کنند. پس از آن به وسیلهٔ قدرتی که بر فرعون و لشکریان او و ارّابهها و سوارانش نشان میدهم، جلال خواهم یافت. 18وقتی آنان را شكست دادم مصریان خواهند دانست که من، خداوند هستم.»
19فرشتهٔ خداوند که در جلوی اردوی بنیاسرائیل حرکت میکرد، رفت و در پشت سر آنها ایستاد. ستون ابر هم از جلوی ایشان رفت و در پشت سر آنها، 20بین لشکریان مصر و اردوی بنیاسرائیل ایستاد. ستون ابر برای مصریها تاریکی و شب به وجود آورد ولی به قوم اسرائیل روشنایی میبخشید. بنابراین لشکریان آنها نتوانستند به یکدیگر نزدیک شوند.
21موسی دست خود را به طرف دریا بلند کرد و خداوند به وسیلهٔ یک باد شدید شرقی که در تمام شب میوزید آبهای دریا را به عقب برد. آب شکافته شد 22و بنیاسرائیل در میان دریا از روی خشکی عبور کردند و آبها در دو طرف آنها دیوار شده بود. 23مصریان از عقب آنها رفتند و با تمام اسبان، ارّابهها و سواران آنها به وسط دریا آمدند. 24در وقت سحر خداوند از میان ستون آتش و ابر بر مصریان نگاه کرد و آنها را وحشتزده نمود. 25او باعث شد که چرخ ارّابههای آنها گیر کند و آنها به سختی میتوانستند حرکت کنند. مصریان گفتند: «خداوند برای بنیاسرائیل برضد ما میجنگد. بیایید از اینجا بازگردیم.»
26خداوند به موسی فرمود: «دست خود را به طرف دریا بلند کن تا آب آن بر روی مصریان و ارّابهها و سواران آنها بازگردد.» 27موسی دست خود را به طرف دریا بلند کرد و در طلوع صبح آب دریا به حالت اول خود برگشت. مصریان کوشش میکردند فرار کنند ولی خداوند آنها را به وسط دریا انداخت. 28آبها برگشتند و ارّابهها و سواران آنها و لشکریان مصر که به دنبال بنیاسرائیل آمده بودند، در دریا غرق شدند، به طوری که یكی از آنها هم باقی نماند. 29امّا بنیاسرائیل در وسط دریا از روی زمین خشک عبور کردند و آبها در دو طرف آنها مانند دیوار بود.
30در آن روز خداوند بنیاسرائیل را از دست مصریان نجات داد و بنیاسرائیل جنازهٔ مصریان را در ساحل دریا مشاهده کردند. 31وقتی بنیاسرائیل قدرت عظیم خداوند را دیدند که چطور مصریان را شکست داد، از خداوند ترسیده و به او و به خادم او موسی ایمان آوردند.
15
سرود موسی
1سپس موسی و بنیاسرائیل این سرود را برای خداوند سراییدند:
«خداوند را میسرایم، چون او با شکوه و جلال پیروز شده است.
او اسبها و سوارانشان را به دریا انداخت
2خداوند قدرت من و سرود من است.
اوست که مرا نجات داده است
او خدای من است، او را سپاس خواهم گفت
خدای پدر من است، بزرگی او را خواهم سرایید.
3خداوند مرد جنگی است.
نام او خداوند است
4«ارّابهها و لشکر فرعون را به دریا انداخت.
بهترین سرداران مصر را به دریای سرخ انداخت
5دریای عمیق آنها را پوشانید
و آنها مثل سنگ به ته دریا رفتند
6«دست راست تو، ای خداوند، با قدرت سرافراز گردید
و دشمن را تکهتکه کرد
7با کثرت جلال خود، دشمنانت را نابود کردی.
خشم خود را فرستادی و آنها را مثل خاشاک سوزاندی
8به دریا دمیدی و آبها بالا آمدند
و مثل دیوار ایستادند
و اعماق دریا منجمد گردید.
9دشمن گفت: 'آنها را تعقیب میکنم و میگیرم.
دارایی آنها را تقسیم میکنم و هرچه میخواهم برمیدارم.
شمشیر خود را میکشم و با دست خود همهٔ آنان را نابود میکنم.'
10ولی یک نسیم از طرف تو آمد و مصریان را در دریا غرق کرد.
و مثل سرب به ته دریا رفتند.
11«ای خداوند، کدامیک از خدایان مثل تو هستند؟
كیست مانند تو عجیب در قدّوسیّت؟
و چه کسی میتواند مانند تو معجزات و کارهای عجیب بکند؟
12تو دست راست خود را دراز کردی
و زمین، دشمنان ما را فرو برد.
13از روی محبّت پایدار خود، قومی را که نجات دادی، رهبری نمودی
و در قدرت خود ایشان را به سوی مسکن مقدّس خود هدایت کردی.
14امّتها شنیدند و نگران شدند.
فلسطینیها از ترس به لرزه افتادند.
15و رهبران اَدوم متحیّر شدند.
قدرتمندان موآب بر خود لرزیدند.
و مردم کنعان برافروخته شدند.
16ترس و وحشت آنها را فراگرفت.
آنها قدرت تو را دیدند،
و از ترس بیحرکت ماندند.
تا اینکه قوم تو، قومی که تو ای خداوند از بردگی آزاد کردی، عبور کنند.
17تو ایشان را خواهی آورد و در کوه خود غرس خواهی کرد
در مکانی که تو ای خداوند برای خود انتخاب کردهای.
یعنی در مکان مقدّسی که خودت آن را بنا نمودهای.
18تو ای خداوند تا به ابد پادشاهی خواهی کرد.»
سرود مریم
19بنیاسرائیل در میان دریا از روی زمین خشک عبور کردند، امّا وقتی ارّابههای مصریان با اسبان و سوارانشان به دریا رفتند، خداوند آبها را بازگردانید و آنها را غرق کرد.
20مریم، که نبیّه و خواهر هارون بود دف خود را برداشت و تمام زنها به دنبال او دفهای خود را برداشته رقصکنان بیرون آمدند. 21مریم این سرود را برای آنها خواند:
«برای خداوند بسرایید زیرا که با جلال پیروز شده است.
او اسبها و سوارانشان را به دریا انداخت.»
آب تلخ
22سپس موسی بنیاسرائیل را از دریای سرخ حرکت داد و به صحرای شور برد. آنها مدّت سه روز در بیابان حرکت کردند ولی آب پیدا نکردند. 23پس از آن به ماره رسیدند ولی آب آنجا به قدری تلخ بود که نمیتوانستند از آن بنوشند. به همین دلیل بود که آنجا ماره نامیده شده بود. 24پس مردم نزد موسی شکایت کردند و گفتند: «چه باید بنوشیم؟» 25موسی نزد خداوند دعا کرد و التماس نمود و خداوند قطعه چوبی به او نشان داد. او آن را برداشت و به آب انداخت و آب شیرین شد.
در آنجا خداوند قانونی برای آنها معیّن نمود تا مطابق آن زندگی کنند و آنها را در آنجا امتحان کرد. 26خداوند فرمود: «اگر از من اطاعت کنید و هرچه را که در نظر من درست است بجا بیاورید و اوامر مرا نگاه دارید، من شما را با هیچیک از مرضهایی که بر مصریان فرستادم، مجازات نخواهم کرد. من، خداوند هستم. همان کسیکه شما را شفا میدهد.»
27روز بعد به ایلیم آمدند. در آنجا دوازده چشمهٔ آب و هفتاد درخت خرما بود. آنها در آنجا در کنار آب اردو زدند.
16
مَنّا و بلدرچین
1تمام جماعت بنیاسرائیل از ایلیم کوچ کردند و در روز پانزدهم ماه دوم بعد از اینکه از مصر خارج شدند، به صحرای سین که بین ایلیم و سیناست، رسیدند. 2آنجا، در آن بیابان، همگی نزد موسی و هارون شکایت کردند 3و گفتند: «ای کاش خداوند ما را در سرزمین مصر میکشت. زیرا در آنجا میتوانستیم در کنار دیگهای گوشت بنشینیم و غذای سیری بخوریم. امّا تو ما را به این بیابان آوردهای تا از گرسنگی بمیریم.»
4پس خداوند به موسی فرمود: «من برای همهٔ شما از آسمان مثل باران غذا خواهم ریخت. مردم باید هر روز بیرون بروند و به اندازهٔ احتیاج آن روز از آن جمعآوری کنند. به این ترتیب من میتوانم ایشان را امتحان کنم که آیا دستورات مرا انجام میدهند، یا خیر. 5آنچه در روز ششم جمع میکنند، دو برابر روزهای قبل خواهد بود.»
6پس موسی و هارون به تمام مردم اسرائیل گفتند: «شما امشب خواهید دانست کسیکه شما را از سرزمین مصر، بیرون آورده است، خداوند است. 7هنگام صبح جلال خداوند را خواهید دید. خداوند شکایتهای شما را که برضد او کردهاید، شنیده است. زیرا ما چه کسی هستیم که شما از ما شکایت کنید؟» 8سپس موسی گفت: «خداوند، غروبها گوشت و صبحها نان به هر اندازهای که بتوانید بخورید به شما خواهد داد، زیرا خداوند شکایتهایی را که علیه او کردهاید شنیده است. وقتی شما برضد ما شكایت میكنید در واقع برضد خداوند شكایت میكنید.»
9موسی به هارون گفت: «به تمام مردم بگو بیایند و در حضور خداوند بایستند، زیرا که او شکایتهای ایشان را شنیده است.» 10همین که هارون با مردم صحبت کرد آنها به بیابان نگاه کردند و جلال خداوند را که در ابر ظاهر شده بود دیدند. 11خداوند به موسی فرمود: 12«من شکایتهای بنیاسرائیل را شنیدم. به آنها بگو غروبها گوشت و صبحها نان به هر اندازهای که بخواهند، خواهند داشت تا بدانند من خداوند خدای ایشان میباشم.»
13هنگام غروب دستهٔ بزرگی از بلدرچین آمد و سرتاسر اردوگاه را پوشاند و هنگام صبح شبنم گرداگرد اردوگاه را فراگرفت. 14چون شبنم بخار شد چیزهایی نازک و دانهدانه روی سطح بیابان را پوشانده بود که همانند شبنم لطیف بودند. 15وقتی بنیاسرائیل آنها را دیدند نمیدانستند که آنها چه هستند. پس از یکدیگر میپرسیدند: «اینها چه هستند؟»
موسی به آنها گفت: «این نانی است که خداوند به شما داده است تا بخورید. 16خداوند دستور داده است که هریک از شما به اندازهٔ احتیاج خود یعنی یک پیمانه دو لیتری برای هر نفر از اعضای خانوادهاش از اینها جمع کند.»
17بنیاسرائیل شروع کردند به جمع کردن؛ بعضیها بیشتر و بعضیها کمتر. 18وقتی آنها را وزن میکردند، کسانیکه زیاد جمع کرده بودند زیاد نداشتند و آنهایی که کمتر جمع کرده بودند کم نداشتند، هرکس به همان اندازهای که احتیاج داشت جمع کرده بود. 19موسی به آنها گفت: «هیچکس نباید چیزی از آن را برای فردا نگاه دارد.» 20امّا بعضیها به حرف موسی گوش ندادند و قسمتی از آن را نگاه داشتند. ولی صبح روز بعد همهٔ آنها کرم گذاشته و گندیده بود و موسی نسبت به آنها خشمگین شد. 21هرکس هر روز صبح به اندازهٔ احتیاجش جمع میکرد و وقتی خورشید بالا میآمد و گرم میشد آنچه که روی زمین باقیمانده بود آب میشد و از بین میرفت.
22در روز ششم آنها دو برابر احتیاج روزانه خود جمع میکردند یعنی هرکس به اندازهٔ دو پیمانهٔ چهار لیتری. پس رهبران قوم آمدند و به موسی خبر دادند. 23موسی به آنها گفت: «این دستور خداوند است. فردا، روز استراحت و روز مقدّس است. پس امروز هرچه میخواهید با آتش بپزید و هرچه میخواهید با آب بپزید. هرچه که باقی بماند آن را برای فردا نگاه دارید.» 24همانطور که موسی دستور داده بود، هرچه را باقیمانده بود برای فردا نگه داشتند، ولی نه کرم گذاشت و نه گندید. 25موسی گفت: «این را امروز بخورید زیرا امروز سبت، روز خداوند و روز استراحت است و خارج از اردوگاه هیچ غذایی پیدا نخواهید کرد. 26شما باید شش روز غذا جمعآوری کنید ولی در روز هفتم که روز استراحت است غذا نخواهد بود.»
27در روز هفتم بعضی از مردم به بیابان رفتند تا غذا جمع کنند ولی چیزی پیدا نکردند. 28سپس خداوند به موسی فرمود: «شما تا کی میخواهید از دستورات من سرپیچی کنید؟ 29این را بهخاطر داشته باشید که من، خداوند، یک روز برای استراحت به شما دادهام و به همین دلیل است که همیشه در روز ششم به اندازهٔ دو روز به شما غذا میدهم. پس در روز هفتم هرکس در جای خود بماند و از خیمهاش بیرون نیاید» 30بنابراین مردم در روز هفتم به استراحت پرداختند.
31بنیاسرائیل اسم این غذا را مَنّا گذاشتند. مَنّا شکل تخم گشنیز و مزهٔ آن مانند کلوچهٔ عسلی بود. 32موسی گفت: «خداوند دستور داده است که مقداری از مَنّا را نگه دارید تا نسلهای آیندهٔ ما نانی را که خداوند پس از بیرون آوردن ما از سرزمین مصر، در بیابان به ما داد، ببینند.» 33موسی به هارون گفت: «به اندازهٔ یک پیمانه دو لیتری، مَنّا در ظرفی بریز و آن را در حضور خداوند بگذار تا برای نسلهای آینده نگهداری شود.» 34همانطور که خداوند به موسی دستور داده بود، هارون ظرف مَنّا را در مقابل صندوق پیمان گذاشت تا نگهداری شود. 35بنیاسرائیل مدّت چهل سال مَنّا خوردند یعنی تا زمانی که به مرز سرزمین کنعان رسیدند. 36(در آن زمان یک پیمانه دو لیتری معادل یک دهم مقیاس مورد استفاده برای اندازهگیری جامدات بود.)
17
جاری شدن آب از صخره
(اعداد 20:1-13)
1تمام بنیاسرائیل از بیابان سین کوچ کردند و طبق دستور خداوند از جایی به جای دیگر میرفتند. آنها در رفیدیم اردو زدند ولی در آنجا آب برای نوشیدن نداشتند. 2پس با اعتراض به موسی گفتند: «به ما آب بده تا بنوشیم.»
موسی در جواب آنها گفت: «چرا اعتراض میکنید؟ چرا خداوند را امتحان میکنید؟»
3امّا مردم که خیلی تشنه بودند به شورش خود ادامه داده به موسی گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی تا ما و بچّهها و گلّههای ما را در این بیابان از تشنگی هلاک کنی؟»
4موسی با التماس به خداوند عرض کرد: «با این قوم چه کنم؟ چون نزدیک است مرا سنگسار کنند.»
5خداوند به موسی فرمود: «چند نفر از رهبران بنیاسرائیل را با خود بردار و پیشاپیش مردم برو. آن عصایی را که با آن به رود نیل زدی به دست بگیر. 6من بر روی صخرهای در کوه سینا میایستم. تو با عصایت به آن صخره بزن تا از آن صخره آب بیرون بیاید و مردم بنوشند.» پس موسی در حضور تمام رهبران اسرائیل این کار را انجام داد.
7موسی اسم آن محل را مساه و مریبا گذاشت زیرا بنیاسرائیل در آنجا اعتراض کرده و خداوند را امتحان نمودند چون گفتند: «آیا خداوند با ما هست یا نه؟»
جنگ با عمالیق
8عمالیقیها آمدند و در رفیدیم با بنیاسرائیل به جنگ پرداختند. 9موسی به یوشع گفت: «عدّهای از مردها را انتخاب کن و فردا به جنگ عمالیقیها برو. من روی قلّهٔ کوه میایستم و عصایی را که خداوند فرموده است به دست میگیرم.» 10یوشع هرچه موسی دستور داده بود انجام داد و به جنگ عمالیقیها رفت. موسی و هارون و حور هم به قلّهٔ کوه رفتند. 11تا زمانی که موسی دستهای خود را بالا نگه میداشت، بنیاسرائیل پیروز میشدند امّا همین که موسی دستهایش را پایین میآورد عمالیقیها پیروز میشدند. 12وقتی دستهای موسی خسته شد، هارون و حور سنگی آوردند و موسی روی آن نشست و هارون و حور در دو طرف او ایستادند و دستهای او را بالا نگه داشتند. دستهای موسی تا غروب آفتاب بالا بود. 13به این ترتیب یوشع عمالیقیها را با شمشیر شکست داد.
14پس از آن خداوند به موسی فرمود: «این پیروزی را به یادگار در کتاب بنویس و به یوشع بگو من حتّی یاد عمالیقیها را هم در زیر آسمان از بین خواهم برد.» 15موسی قربانگاهی ساخت و آن را «خداوند پرچم من است» نامید. 16و گفت: «پرچم خداوند برافراشته خواهد بود و خداوند تا ابد با عمالیق جنگ خواهد کرد.»
18
یترون به ملاقات موسی میرود
1یترون، پدر زن موسی که کاهن مدیان بود، آنچه را که خدا برای موسی و قوم اسرائیل انجام داده و آنها را از سرزمین مصر بیرون آورده بود شنید. 2-3پس یترون، صفوره، زن موسی که او را نزد پدرش به خانه فرستاده بود، و دو پسرش یعنی جرشوم و الیعزر را برداشت و به نزد موسی آمد. (موسی گفته بود که «من در سرزمین بیگانه، غریب هستم.» پس اسم پسر خود را جرشوم گذاشت. 4بعد از آن گفته بود: «خدای پدرم به من کمک کرد و نگذاشت به دست فرعون کشته شوم.» بنابراین اسم پسر دوم خود را الیعزر گذاشت.) 5یترون با زن موسی و دو پسر او به بیابانی آمد که موسی در آنجا در کوه مقدّس خیمه زده بود. 6یترون برای موسی پیغام فرستاد که ما به نزد تو میآییم. 7موسی به استقبال او رفت و در مقابل او تعظیم کرد و او را بوسید. آنها بعد از احوالپرسی به خیمهٔ موسی رفتند. 8موسی برای یترون تعریف کرد که خدا برای نجات بنیاسرائیل چه به سر فرعون و اهالی مصر آورد. همچنین تعریف کرد که چطور آنها در بین راه در سختی و زحمت بودند و خداوند چگونه آنها را نجات داده است. 9یترون وقتی ماجرا را شنید خوشحال شد 10و گفت: «سپاس بر خداوندی که شما را از دست فرعون و مردم مصر نجات داد. شکر بر خداوندی که قوم خود را از بردگی آزاد کرد. 11حالا میدانم که خداوند از همهٔ خدایان بزرگتر است زیرا خداوند این کار را هنگامی انجام داد که مصریان با بنیاسرائیل با ظلم و ستم رفتار میکردند.» 12آنگاه یترون قربانی سوختنی آورد تا سوخته شود و نیز قربانیهای دیگر تا به خداوند تقدیم کند. بعد از آن هارون و تمام رهبران اسرائیل آمدند تا به اتّفاق یترون پدر زن موسی در حضور خداوند با هم غذا بخورند.
انتخاب داوران
(تثنیه 1:9-18)
13روز بعد موسی برای رسیدگی به شکایات مردم در بین آنها حاضر شد و از صبح تا شب مشغول بود. 14وقتی یترون تمام کارهایی را که موسی انجام میداد دید، از موسی پرسید: «این چهکاری است که تو برای مردم انجام میدهی؟ چرا همهٔ اینکارها را به تنهایی انجام میدهی و مردم از صبح تا شب اینجا منتظر میایستند تا با تو مشورت کنند؟»
15موسی در جواب گفت: «من باید این کار را انجام دهم، چون مردم نزد من میآیند تا بدانند ارادهٔ خدا چیست. 16هرگاه دو نفر با هم اختلاف داشته باشند نزد من میآیند و من تشخیص میدهم حق با چه کسی است و قوانین و دستورات خدا را برای آنها شرح میدهم.»
17یترون گفت: «تو کار درستی نمیکنی! 18تو با این کار هم خودت و هم مردم را خسته میکنی. چون این کار به تنهایی برای تو خیلی دشوار است. 19حالا من به تو نصیحت خوبی میکنم و خدا با تو خواهد بود. این درست است که تو قوم را به حضور خدا ببری و اختلافات آنها را به خدا عرض کنی. 20تو باید اوامر خدا را به آنها تعلیم دهی و برای آنها شرح دهی که زندگی و رفتار آنها چگونه باشد. 21امّا علاوه بر این تو باید مردان قابل و کاردان که خدا ترس و امین باشند و رشوه نگیرند از میان مردم انتخاب کنی تا رهبر گروههای هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری باشند. 22آنها همیشه بین مردم داوری کنند. آنها میتوانند تمام کارهای مشکل را نزد تو بیاورند ولی کارهای کوچک را خودشان حل و فصل کنند. آنها با این کار به تو کمک میکنند و بار تو سبکتر و کار تو راحتتر میشود. 23اگر این کار را طبق خواست خدا انجام دهی، هم خودت را زیاد خسته نمیکنی و هم مردم اختلافاتشان زودتر حل شده و به سر کار خود میروند.»
24موسی نصیحت پدر زن خود یترون را قبول کرد 25و مردان قابلی از بین تمام بنیاسرائیل انتخاب و آنها را به رهبری گروههای هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری منصوب کرد. 26آنها همیشه بین مردم داوری کرده و کارهای مشکل را نزد موسی میآوردند. ولی کارهای کوچکتر را خودشان حل و فصل میکردند.
27پس از آن موسی با پدر زن خود، یترون خداحافظی کرد و یترون به خانهٔ خود برگشت.
19
بنیاسرائیل در کوه سینا
1-2بنیاسرائیل از رفیدیم حرکت کرده و در روز اول ماه سوم بعد از بیرون آمدن از مصر، به صحرای سینا رسیدند و در دامنهٔ کوه سینا اردو زدند. 3موسی به بالای کوه رفت تا با خدا ملاقات كند.
خداوند از میان کوه با موسی صحبت کرد و فرمود به بنیاسرائیل یعنی به فرزندان یعقوب بگو: 4«شما دیدید که من، خداوند، با مصریان چه کردم و چطور مثل عقابی که جوجههای خود را روی بالهای خود میبرد، شما را نزد خود آوردم. 5حالا اگر شما از من اطاعت کنید و پیمان مرا نگاه دارید، شما قوم برگزیدهٔ من خواهید بود. زیرا تمام زمین از آن من است، 6ولی شما برای من امّت مقدّس و خادمان من خواهید بود.» 7موسی از کوه پایین رفت و تمام رهبران اسرائیل را جمع کرد و آنچه خداوند به او فرموده بود به ایشان گفت. 8تمام مردم یک صدا گفتند: «ما هرچه خداوند فرموده است انجام خواهیم داد» و موسی این را به خداوند عرض کرد.
9خداوند به موسی گفت: «من در ابر غلیظی به نزد تو خواهم آمد تا قوم سخن گفتن مرا با تو بشنوند و از آن به بعد تو را باور خواهند کرد.»
موسی به خداوند گفت که مردم به او چه پاسخی دادهاند. 10خداوند فرمود: «به نزد مردم برو و به ایشان بگو كه امروز و فردا خود را برای پرستش پاک نمایند. آنها باید لباسهای خود را بشویند 11و در روز سوم حاضر باشند. من در آن روز در مقابل چشمان همه بر کوه سینا نازل میشوم. 12در اطراف کوه حدودی معیّن کن تا مردم از آن عبور نکنند. به ایشان بگو از کوه بالا نروند و حتّی به کوه نزدیک نشوند. اگر کسی یک قدم روی کوه بگذارد، کشته خواهد شد. 13آن شخص باید یا سنگسار شود و یا با تیر کشته شود و کسی نباید به او دست بزند. این دستور هم برای انسان است و هم برای حیوانات که باید کشته شوند. امّا وقتی شیپور زده شود، آنگاه همه باید بالای کوه بروند.»
14موسی از کوه پایین آمد و به مردم گفت که برای پرستش آماده شوند. پس آنها لباسهای خود را شستند. 15موسی به آنها گفت: «برای پس فردا آماده شوید و در این مدّت رابطهٔ جنسی نداشته باشید.»
16صبح روز سوم در کوه رعد و برق شد و ابر غلیظی روی کوه ظاهر گردید. سپس صدای شیپور بسیار بلندی شنیده شد، به طوری که تمام مردمی که در اردوگاه بودند از ترس لرزیدند. 17موسی قوم را از اردوگاه بیرون برد و برای ملاقات خدا در دامنهٔ کوه ایستادند. 18تمام کوه سینا با دود پوشیده شده بود، زیرا خداوند در آتش بر روی کوه نزول فرموده بود و دود آن مثل دود کوره بالا میرفت و تمام کوه بشدّت میلرزید. 19صدای شیپور بلندتر و بلندتر شد. موسی صحبت کرد و خدا در رعد به او جواب داد. 20خداوند بر روی قلّهٔ کوه سینا نازل شد و از موسی خواست که به قلّهٔ کوه بیاید. موسی به قلّهٔ کوه رفت. 21خداوند به او فرمود: «پایین برو و به قوم بگو که مبادا از حدود معیّن شده عبور کنند تا مرا ببینند. اگر چنین کنند بسیاری از آنان کشته خواهند شد. 22حتّی کاهنانی هم که به من نزدیک میشوند باید خود را پاک نمایند. در غیر این صورت آنها را هم مجازات خواهم کرد.»
23موسی به خداوند عرض کرد: «مردم نمیتوانند از کوه بالا بیایند زیرا تو به ما دستور دادهای که کوه را مقدّس شمرده، حدودی دور آن تعیین کنیم.»
24خداوند فرمود: «پایین برو و هارون را با خودت بیاور. امّا کاهنان و مردم نباید از حدود خود عبور کنند و نزد من بیایند، چون ایشان را مجازات میکنم.» 25موسی پایین رفت و آنچه خداوند فرموده بود، به مردم گفت.
20
ده حكم
(تثنیه 5:1-21)
1خدا، این سخنان را فرمود: 2«من، خداوند هستم که شما را از سرزمین مصر، که در آن برده بودید، بیرون آوردم.
3«خدای دیگری را غیراز من پرستش نكن.
4«هیچ مجسمه و یا هیچ تمثالی از آنچه بالا در آسمان و یا پایین در زمین و یا در آبهای زیر زمین است، برای خود مساز. 5در مقابل هیچ بتی سجده مکن و آن را پرستش منما، زیرا من خداوند، که خدای تو هستم هیچ رقیبی را تحمّل نمیكنم و انتقام گناه کسانی را كه از من متنفّرند تا نسل سوم و چهارم از فرزندانشان میگیرم. 6امّا من محبّت پایدار خود را تا هزاران نسل به کسانی که مرا دوست دارند، نشان خواهم داد.
7«نام مرا برای مقاصد شریرانه بر زبان میاور، زیرا من، خداوند خدای شما، هرکس كه نام مرا بیهوده بر زبان بیاورد مجازات خواهم کرد.
8«سبت را بهخاطر داشته باش و آن را مقدّس بشمار. 9شش روز کار کن و تمام کارهایت را انجام بده. 10ولی روز هفتم، روز استراحت و مخصوص خداوند است. در آن روز هیچکس کار نکند. نه خودت، نه فرزندانت، نه غلامت، نه کنیزت، نه حیواناتت و نه غریبی که نزد توست. 11من، خداوند، در شش روز زمین و آسمان و دریا و هرچه در آنهاست را ساختم و در روز هفتم استراحت کردم. به همین دلیل است که من، خداوند، سبت را متبارک ساختم و آن را تقدیس نمودم.
12«پدر و مادر خود را احترام کن تا عمر تو در سرزمینی که به تو میدهم طولانی شود.
13«قتل نکن.
14«زنا نکن.
15«دزدی نکن.
16«علیه همسایهٔ خود شهادت دروغ مده.
17«به خانهٔ همسایهٔ خود طمع مکن. به زنش، غلامش، کنیزش، گاوش، الاغش و هر چیزی که مال همسایهات میباشد طمع نداشته باش.»
ترس مردم
(تثنیه 5:22-33)
18وقتی مردم رعد و برق و صدای شیپور و دودی را که در کوه بود، دیدند، از ترس لرزیدند و در فاصلهٔ دور ایستادند 19و به موسی گفتند: «تو با ما صحبت کن و ما گوش میدهیم ولی خدا با ما صحبت نکند، مبادا بمیریم.»
20موسی گفت: «نترسید. خدا آمده است تا فقط شما را امتحان کند تا از او بترسید و گناه نکنید.» 21امّا مردم در فاصلهٔ دورتر ایستادند و فقط موسی به نزدیک ابر غلیظ، جایی که خدا بود، رفت.
قانون قربانگاه
22خداوند به موسی دستور داد که به بنیاسرائیل بگوید: «شما دیدید، من که خداوند هستم چگونه از آسمان با شما صحبت کردم. 23از نقره یا طلا برای خود خدایان درست نکنید تا آنها را علاوه بر من پرستش نمایید. 24قربانگاهی از خاک برای من بسازید و گوسفند یا بُز یا گاوی که برای قربانی سلامتی میگذرانی و همچنین قربانی سوختنی خود را روی آن بگذرانید. در هر جایی که مقرّر كنم كه شما در آنجا مرا عبادت كنید، به نزد شما خواهم آمد و شما را برکت خواهم داد. 25اگر قربانگاهی از سنگ برای من درست میکنی آن را با سنگهای تراشیده شده درست نکن. زیرا اگر ابزار خود را در آن به کار ببری آن را بیحرمت میسازی. 26در قربانگاهی که برای من میسازی پلّه نساز، زیرا هنگامی که از آن بالا میروی قسمت برهنهٔ بدن تو نمایان میشود.
21
طرز رفتار با غلامان
(تثنیه 15:12-18)
1«این احکام را به بنیاسرائیل بگو: 2اگر یک غلام عبرانی بخری، باید مدّت شش سال برای تو خدمت کند و در سال هفتم بدون پرداخت چیزی آزاد شود. 3اگر موقعی که غلام تو شد مجرّد بود، نباید موقع رفتن از نزد تو همسری با خود ببرد. امّا اگر موقعی که غلام تو شد، متاهل بود، میتواند همسرش را هم با خود ببرد. 4اگر ارباب او برایش زن گرفته و از آن زن صاحب پسران و دخترانی شده باشد، آن زن و فرزندان متعلّق به ارباب میباشند و آن غلام باید تنها از آنجا برود. 5امّا اگر آن غلام بگوید ارباب و زن و فرزندانم را دوست دارم و نمیخواهم آزاد بشوم، 6اربابش او را به محلی که عبادت میکنند ببرد و در آنجا در مقابل در یا چهارچوب، گوش او را با درفش سوراخ کند. در آن صورت آن غلام تا آخر عمرش متعلّق به آن ارباب خواهد بود.
7«اگر کسی دختر خود را به عنوان کنیز بفروشد، آن دختر مثل غلامان آزاد نشود. 8اگر کسی دختری را بخرد تا با او ازدواج کند ولی بعداً از او خوشش نیاید، آنگاه میباید به پدرش بازفروخته شود و ارباب او حق ندارد وی را به بیگانگان بفروشد. زیرا به او خیانت کرده است. 9اگر کسی کنیزی بخرد تا او را به پسرش بدهد، باید مطابق رسومی که برای دختران آزاد مرسوم است با او رفتار کند. 10اگر زن دیگری بگیرد باید همان غذا و لباس و معاشرتی را که قبلاً با زن اول داشته حفظ کند. 11اگر این سه چیز را انجام ندهد، باید او را بدون قیمت آزاد کند.
قوانین دربارهٔ کارهای خلاف
12«هرکس که کسی را بزند و او را بكشد، باید کشته شود. 13امّا اگر تصادفی بوده و او قصد کشتن او را نداشته، بلکه خواست خدا بوده است، جایی را معیّن میکنم که به آنجا فرار کند. 14ولی اگر کسی خشمگین شده به عمد شخص دیگری را بکشد، او باید کشته شود، حتّی اگر به قربانگاه من پناه ببرد.
15«کسیکه پدر یا مادر خود را بزند باید کشته شود.
16«کسیکه شخصی را بدزد تا بفروشد یا به عنوان غلام نزد خود نگه دارد، باید کشته شود.
17«کسیکه پدر یا مادر خود را لعنت کند باید کشته شود.
18«اگر موقع دعوا، یکی از دو طرف، دیگری را با سنگ یا مشت بزند، به طوری که او نمیرد ولی بستری شود 19و بعد بتواند با عصا راه برود، کسیکه او را زده بیگناه است. امّا باید غرامت بیکاری و مخارج معالجه او را بپردازد.
20«اگر کسی غلام یا کنیز خود را با عصا بزند به طوری که در همان وقت بمیرد باید مجازات شود. 21ولی اگر یکی دو روز بعد بمیرد، مجازات نشود؛ چون آن غلام یا کنیز جز دارایی او بوده و همین ضرر برای او کافی است.
22«اگر در موقع دعوا زن حاملهای را بزنند و او بچّهاش را بیندازد ولی صدمهٔ دیگری به او وارد نشود، کسیکه او را زده، باید جریمهای را که شوهر آن زن معیّن میکند در مقابل قاضی بپردازد. 23امّا اگر صدمهٔ دیگری وارد شود، در آن صورت جان به عوض جان، 24چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، پا به عوض پا، 25داغ به عوض داغ، زخم به عوض زخم و لطمه به عوض لطمه.
26«اگر کسی غلام یا کنیز خود را طوری بزند که چشمش از بین برود، او را در عوض چشمش آزاد کند. 27اگر دندان او را بشکند، او را در عوض دندانش آزاد کند.
مسئولیّت مالکها
28«اگر گاو نری با شاخ خود مرد یا زنی را بکشد، آن گاو نر را سنگسار کنند و گوشتش را هم نخورند. امّا صاحبش مجازات نشود. 29امّا اگر آن گاو قبلاً هم شاخ میزده و صاحبش میدانسته و با وجود این آن گاو را نگه داشته و آن گاو مرد یا زنی را کشته است، گاو را سنگسار کنند و صاحبش را نیز بکشند. 30امّا اگر جریمهای معیّن کنند، او باید جریمه را بپردازد و جان خود را خلاص کند. 31اگر گاو دختر یا پسری را بکشد همین قانون اجرا میشود. 32اگر گاو غلام یا کنیزی را بکشد، صاحبش باید سی تکه نقره به عنوان جریمه به صاحب غلام یا کنیز بپردازد و گاو را نیز سنگسار کنند.
33«اگر کسی روی چاهی را باز کند و یا چاهی بکند و روی آن را نپوشاند و گاو یا الاغی در آن چاه بیفتد، 34صاحب چاه باید یا عوض آن را بدهد یا جریمهاش را بپردازد و لاشهٔ حیوان را برای خودش بردارد. 35اگر گاو کسی، گاو همسایه را بزند و آن گاو بمیرد، گاو زنده را بفروشند و قیمت آن را با هم تقسیم کنند و لاشهٔ گاو مرده را نیز بین خود تقسیم نمایند. 36امّا اگر معلوم شود که آن گاو قبلاً شاخ میزده و صاحبش او را محافظت نکرده است، باید گاو زنده را به عوض گاو بدهد و لاشهٔ گاو مرده را برای خود بردارد.
22
مقرّرات دربارهٔ جریمه
1«اگر کسی گاو یا گوسفندی را بدزدد و آن را بکشد یا بفروشد، باید در عوض هر گاو، پنج گاو و در عوض هر گوسفند، چهار گوسفند بدهد. 2-4او باید هرچه دزدیده، جریمهٔ آن را بدهد. اگر چیزی ندارد که جریمه بدهد، خود او را به عنوان غلام بفروشند تا با پول آن جریمهاش را بپردازد. حیوان دزدیده شده را، چه گاو باشد چه الاغ چه گوسفند، اگر زنده در دست او گرفتند باید دو برابر آن جریمه بدهد. اگر دزدی در هنگام شب، در موقع دزدی کشته شود، کسیکه او را کشته جرمی ندارد. امّا اگر این اتّفاق هنگام روز بیفتد، کسیکه او را بکشد، قاتل محسوب میشود.
5«اگر کسی اجازه میدهد که حیواناتش در مزرعه یا تاکستان کس دیگری بچرند، باید از بهترین محصول تاکستان یا مزرعه خود تاوان آن را پس بدهد.
6«اگر کسی در مزرعه خود آتش روشن کند تا علفهای هرز را بسوزاند و آتش به مزرعه شخص دیگری سرایت کند و خوشههای غلّه را که رسیده و یا درو شده است بسوزاند، کسیکه آتش روشن کرده، باید خسارات آن را جبران کند.
7«اگر کسی پول و یا اموال قیمتی خود را به طور امانت به کسی بسپارد ولی آنها از خانهٔ آن شخص دزدیده شود، اگر دزد را پیدا کردند، دزد باید دو برابر آن را پس بدهد. 8امّا اگر دزد پیدا نشد، آن شخصی که اموال نزد او بوده، باید به عبادتگاه برود و در آنجا قسم بخورد که اموال امانتگزار را ندزدیده است.
9«در موقع خیانت در امانت چه در مورد گاو، الاغ، گوسفند و چه لباس و هر چیز دیگر که کسی ادّعای آن را میکند، هر دو نفر را به عبادتگاه ببرند و کسیکه در حضور خدا مقصّر شناخته شود دو برابر خسارت بدهد.
10«اگر کسی الاغ، گاو، گوسفند یا هر حیوان دیگری را از همسایهٔ خود امانت بگیرد ولی آن حیوان بمیرد یا صدمه ببیند و یا بزور از او گرفته شود و شاهدی هم نباشد، 11آن شخص باید به عبادتگاه برود و قسم بخورد که اموال همسایهٔ خود را ندزدیده است. در این صورت مالک حیوان قسم او را قبول کند و عوض آن را نگیرد. 12امّا اگر حیوان را از او دزدیده باشند، باید تاوان آن را پس بدهد. 13اگر حیوانی توسط حیوان وحشی کشته شده باشد، باقیماندهاش را به عنوان مدرک نزد صاحبش بیاورد و دیگر لازم نیست که تاوان پس بدهد.
14«اگر کسی حیوانی را از همسایهٔ خود قرض گرفت و در غیاب صاحبش آسیبی به آن حیوان رسید و یا مرد، او باید به همسایهاش تاوان آن را بدهد. 15ولی اگر در مقابل صاحبش بوده، لازم نیست که خسارت آن را جبران کند. اگر آن حیوان را کرایه کرده بود، کرایهای که داده شده به عوض تاوان آن میباشد.
قوانین اخلاقی و مذهبی
16«اگر کسی دختری را که نامزد او نیست فریب بدهد و به او تجاوز کند، باید مهریهاش را به او پرداخته و با او ازدواج نماید. 17اگر پدر دختر راضی نبود که دختر را به او بدهد، بازهم باید مهریهٔ یک دختر را به او بدهد.
18«زن جادوگر را زنده نگذارید.
19«هرکس که با حیوانی جماع کند باید کشته شود.
20«هرکس برای خدای دیگری به غیراز من که خداوند هستم قربانی بگذراند، باید به مرگ محكوم شود.
21«کسی را که غریب است اذیّت نکنید. 22بر او ظلم منمایید. بهخاطر بیاورید که شما هم در سرزمین مصر غریب بودید. 23بر بیوهزن یا یتیم ظلم نکنید. اگر بر ایشان ظلم کنید و ایشان نزد من فریاد برآورد و کمک بخواهد، دعای ایشان را مستجاب خواهم کرد. 24و من خشمگین شده، شما را با شمشیر خواهم کشت تا زنهای شما بیوه و فرزندانتان یتیم گردند.
25«اگر به فقیری از افراد قوم من، پولی قرض دادید، مثل نزولخواران از او بهره نگیرید. 26اگر ردای همسایهٔ خود را به عنوان گرو گرفتید، قبل از غروب آفتاب آن را به او پس بدهید. 27چون این تنها ردایی است که او خود را با آن گرم میکند و با آن میخوابد. اگر او نزد من دعا و زاری کند، دعای او را مستجاب خواهم کرد، زیرا من خدای کریم هستم.
28«به خدا ناسزا مگویید. رهبر قوم خود را لعنت نکنید.
29«در دادن هدیهٔ نوبر محصول و شیرهٔ انگور خود تأخیر نکنید.
«نخستزادههایتان را که پسر هستند برای من وقف نمایید. 30نخستزادهٔ گاو و گوسفند خود را به من بدهید، اولین نخستزادهٔ نر را هفت روز نزد مادرش نگهدارید و در روز هشتم آن را به من تقدیم کنید.
31«شما قوم من هستید، پس نباید گوشت حیوانی را که توسط حیوانات وحشی دریده شده باشد، بخورید. آن را نزد سگها بیندازید.
23
عدالت و انصاف
1«شایعات باطل را انتشار ندهید و با شهادات دروغ از شریران پشتیبانی نکنید. 2در انجام کارهای خلاف همرنگ جماعت نشوید و در موقع دعوا، بهخاطر پیروی از اکثریت، شهادت دروغ ندهید و حق را پایمال نکنید. 3در محاكمهٔ فقیر، بهخاطر اینکه فقیر است از او طرفداری نکنید.
4«اگر گاو یا گوسفند دشمن خود را دیدید که گُمشده است، آن را به او بازگردانید. 5اگر دیدید که الاغ دشمنتان زیر بار خوابیده است، هرچند که از آن شخص روگردان هستید، ولی کمک کنید تا الاغ بلند شود.
6«وقتی با شخص فقیری اختلاف دارید، حق او را ضایع نکنید. 7از تهمت ناحق دوری کنید و باعث مرگ افراد بیگناه نشوید. زیرا من کسانی را که اینگونه کارهای خلاف انجام میدهند، محكوم خواهم كرد. 8از گرفتن رشوه خودداری کنید، زیرا رشوه چشم مردم را کور میکند و دعوی مردم درستکار را خلاف نشان میدهد.
9«کسی را که غریب است اذیّت نکنید. شما میدانید که غریب بودن یعنی چه، زیرا خودتان در مصر غریب بودید.
سال هفتم و روز هفتم
10«شش سال در زمین خود زراعت کنید و محصول آن را جمع نمایید. 11امّا در سال هفتم آن را به حال خود بگذارید و در آن زراعت نکنید. بگذارید مردمان فقیر قوم شما، هرچه در آن میروید بخورند و آنچه را هم که از آن باقی میماند، حیوانات صحرا بخورند. در مورد تاکستان و درختان زیتون خود هم همینطور عمل کنید.
12«هفتهای شش روز کار کنید، امّا روز هفتم کار نکنید تا غلامان و افراد غریبی که برای شما کار میکنند، و همچنین حیوانات شما استراحت کنند.
13«به آنچه من که خداوند هستم، به شما گفتم گوش کنید. خطاب به خدایان دیگر دعا نكنید و حتّی نام آنها را بر زبان نیاورید.
سه عید بزرگ
(خروج 34:18-26؛ تثنیه 16:1-17)
14«هر سال سه مرتبه برای من عید بگیرید: 15عید فطیر در ماه ابیب، زیرا در آن ماه از مصر خارج شدید. همانطور که به شما دستور دادهام، هفت روز نان فطیر بخورید و هیچکس بدون هدیه برای پرستش من نیاید.
16«عید نوبر محصولات، هنگامی که محصولات خود را که در مزرعهتان کاشتهاید درو میکنید.
«عید خیمهها در پاییز، هنگامیكه میوهها را از تاكستانها و باغهای خودتان جمعآوری میكنید. 17هر سال سه مرتبه تمام افراد ذکور باید برای پرستش من، که خدای شما هستم، حاضر شوند.
18«هنگامیکه برای من قربانی میگذرانید، نانی را که با خمیرمایه درست شده است هدیه نکنید، و چربی حیواناتی که در این عید برای من قربانی میکنید برای صبح روز بعد باقی نماند.
19«هر سال نوبر محصولات زمین خود را به خانهٔ خداوند خدایتان بیاورید،
«هرگز بُزغاله را در شیر مادرش نپزید.
وعده و دستورات
20«من یک فرشته پیشاپیش شما میفرستم تا شما را در راه محافظت کند و به جایی که برای شما آماده کردهام برساند. 21خوب به او توجّه کنید و از او اطاعت نمایید. از او سرپیچی نکنید زیرا من او را فرستادهام و او عصیان شما را نخواهد بخشید. 22امّا اگر شما از او اطاعت کنید و آنچه به شما دستور دادهام بجا آورید، من با همهٔ دشمنان شما خواهم جنگید. 23فرشتهٔ من پیشاپیش شما میرود و شما را به سرزمین اموریان، حِتّیان، فرزیان، کنعانیان، حویان و یبوسیان خواهد آورد و من همهٔ آنها را نابود خواهم کرد. 24در مقابل خدایان آنها سجده نکنید و آنها را پرستش منمایید، در کارهای مذهبی آنها شرکت نکنید. بلکه همهٔ آنها را خراب کنید و ستونهای مقدّس سنگی آنها را بشکنید. 25اگر شما مرا، خداوند خدایتان را پرستش نمایید، من شما را با غذا و آب برکت خواهم داد و تمامی مرضهای شما را برخواهم داشت. 26در سرزمین شما زنی که بچّهٔ خود را سقط کند و همچنین زن نازا نخواهد بود. من عمر طولانی به شما میدهم.
27«من ترس خود را پیش از شما در بین تمام مللی که شما از نزد آنها عبور خواهید کرد، میفرستم. اقوامی را که شما با آنان جنگ كنید دچار اغتشاش خواهم ساخت. کاری میکنم که تمام دشمنانتان از دست شما فرار کنند. 28من دشمنان شما را به وحشت دچار خواهم كرد تا حویان، کنعانیان و حِتّیان را فراری دهند. 29آنها را مدّت یک سال بیرون نخواهم کرد، مبادا آن زمین به ویرانه تبدیل شود و حیوانات وحشی به شما حمله کنند. 30بلکه آنها را کمکم بیرون میکنم تا افراد شما به اندازهٔ کافی بتوانند آن زمین را تصرّف کنند. 31حدود و مرز سرزمین شما را از خلیج عقبه تا دریای مدیترانه و از صحرا تا رود فرات قرار میدهم و ساکنان آنجا را به دست شما تسلیم میکنم و شما آنها را بیرون خواهید کرد. 32شما هیچ عهد و پیمانی با آنها و با خدایان آنها نبندید. 33اجازه ندهید که آنها در سرزمین شما بمانند، مبادا شما را به گناه علیه من بكشانند. اگر خدایان آنها را عبادت کنید، این برای شما دامی خواهد شد.»
24
بستن پیمان
1خداوند به موسی فرمود: «تو و هارون، ناداب و ابیهو و هفتاد نفر از رهبران اسرائیل بر بالای کوه به نزد من بیایید و از فاصلهٔ دور مرا سجده کنید. 2تو تنها نزدیک من بیا و دیگران نزدیک نشوند. قوم حتّی روی کوه هم نیایند.»
3پس موسی آمد و تمام سخنان خداوند و همهٔ احکامی را که فرموده بود، برای قوم بیان کرد. تمام قوم با هم جواب دادند: «ما هرچه را که خداوند فرموده است، انجام خواهیم داد.» 4موسی تمام دستورات خداوند را نوشت و صبح روز بعد برخاست و در پایین کوه قربانگاهی درست کرد و دوازده ستون به نشانهٔ دوازده طایفهٔ اسرائیل در آنجا قرار داد. 5سپس چند نفر از جوانان را فرستاد و آنها قربانیهای سوختنی گذرانیدند و برای پرستش خداوند گاوها را قربانی کردند. 6بعد از آن موسی نصف خون قربانیها را برداشت و در کاسه ریخت و نصف دیگر را در روی قربانگاه پاشید. 7سپس کتاب پیمان را برداشت و آن را با صدای بلند برای مردم خواند. آنها گفتند: «ما از خداوند اطاعت میکنیم و هرچه فرموده است، انجام خواهیم داد.»
8موسی خونی را که در کاسه ریخته بود برداشت و بر روی مردم پاشید و گفت: «این خون پیمانی را که خداوند هنگام دادن فرامینش با شما بست، تأیید میکند.»
9موسی با هارون، ناداب، ابیهو و هفتاد نفر از رهبران اسرائیل به بالای کوه رفتند 10و خدای بنیاسرائیل را دیدند که زیر پاهایش مانند فرشی از یاقوت کبود، شفاف و آبی همچون آسمان بود. 11ولی خدا دست خود را بر بزرگان بنیاسرائیل دراز نکرد. آنها خدا را دیدند، سپس با یکدیگر خوردند و نوشیدند.
موسی در کوه سینا
12خداوند به موسی فرمود: «بر بالای کوه به نزد من بیا و در اینجا بمان تا لوحهای سنگی را که تمام قوانینی که باید به قوم تعلیم دهی در آن نوشتهام، به تو بدهم.» 13پس موسی با معاونش یوشع، آماده شدند و موسی به بالای کوه مقدّس رفت. 14موسی به رهبران قوم گفت: «شما در اینجا منتظر بمانید تا ما بازگردیم. هارون و حور نزد شما هستند و هرکس که مشکلی دارد به نزد آنها برود.»
15وقتی موسی بالای کوه سینا رفت، ابر آن را پوشانید 16و روشنایی خیرهکنندهای که نشانهٔ حضور خداوند بود، کوه را فراگرفت. ابر مدّت شش روز آن را پوشانده بود و در روز هفتم، خداوند موسی را از میان ابرها صدا کرد. 17روشنایی حضور خداوند در نظر بنیاسرائیل مانند آتش سوزانی بر قلّهٔ کوه بود. 18موسی به میان ابرها داخل شد. به بالای کوه رفت و مدّت چهل شبانهروز در کوه ماند.
25
هدایا برای خیمهٔ حضور خداوند
(خروج 35:4-9)
1خداوند به موسی فرمود 2به بنیاسرائیل بگو: «برای من هدیه بیاورند و هرکسی که از روی میل خود هدیهای برای من بیاورد آن را قبول کن. 3هدایایی که از آنها قبول خواهی کرد از این قرار است: طلا، نقره، برنز، 4کتان نفیس، نخهای پشم تابیده شده به رنگ ارغوانی، قرمز و بنفش، پارچهٔ بافته شده از موی بُز، 5پوست قوچ که آن را رنگ قرمز زده باشند، چرمهای نفیس، چوب اقاقیا، 6روغن برای چراغها، ادویه برای روغن مسح و برای بُخور خوشبو، 7سنگهای عقیق و قیمتی برای تزئین ردا و سینهپوش کاهن اعظم. 8قوم باید برای من خیمهای مقدّس برپا کنند تا در بین آنها ساکن شوم. 9این مکان مقدّس و وسایل آن باید مطابق نمونهای باشد که به تو نشان خواهم داد.
صندوق پیمان
(خروج 37:1-9)
10«صندوقی از چوب اقاقیا به طول یک متر و ده سانتیمتر و عرض و ارتفاع شصت و شش سانتیمتر بسازند 11و تو آن را از داخل و خارج با طلای خالص بپوشان، آن را در یک قالب طلا قرار بده. 12چهار حلقهٔ زرّین برای آن بساز و آنها را به چهار پایهٔ آن نصب کن، دو حلقه در هر طرف. 13دو چوب اقاقیا بلند تهیّه کن و آنها را با طلا بپوشان. 14آنها را از داخل حلقههایی که در هر طرف صندوق قرار دارد، رد کن تا بتوانید صندوق را حمل کنید. 15چوبها باید در این حلقهها بمانند و نباید از آن حلقهها بیرون آورده شوند. 16آنگاه دو لوح سنگی را كه بر آن احكام نوشته شدهاند به تو خواهم داد تا آنها را در داخل صندوق بگذاری.
17«سرپوشی از طلای خالص به طول یک متر و ده سانتیمتر و عرض شصت و شش سانتیمتر برای آن درست کن. 18دو فرشتهٔ نگهبان از طلا بساز و آنها را در دو سر صندوق -روی سرپوش- نصب کن. 19یک فرشته نگهبان در یک سر و دیگری در سر دیگر سرپوش قرار بگیرد. آنها را طوری بساز كه با سرپوش یک تکه شوند. 20فرشتگان نگهبان روبهروی یکدیگر قرار بگیرند و بالهایشان بر روی سرپوش گسترده شود. 21دو لوح سنگی را در داخل صندوق بگذار و سرپوش را روی آن قرار بده. 22من از بالای سرپوش، در بین دو فرشتهٔ نگهبانی که بر روی صندوق پیمان قرار دارند، با تو ملاقات خواهم کرد و قوانین خود را برای قوم اسرائیل به تو خواهم گفت.
میز برای نان مقدّس
(خروج 37:10-16)
23«میزی از چوب اقاقیا به طول هشتاد و هشت سانتیمتر و عرض چهل و چهارسانتیمتر و ارتفاع شصت و شش سانتیمتر بساز. 24آن را با روکشی از طلای خالص بپوشان. سپس آن را در قالبی بگذار. 25حاشیهای به عرض هفتاد و پنج میلیمتر از چوب بساز و در اطراف آن نصب کن. سپس آن را با قابی از طلا بپوشان. 26چهار حلقه زرّین بساز و آنها را به چهار گوشهٔ میز جاییکه پایهها قرار دارند، وصل کن. 27حلقهها باید نزدیک حاشیهٔ چوبی باشد، به طوری که بتوان چوبهایی را برای حمل میز از داخل آن گذراند. 28این چوبها باید از چوب اقاقیا و دارای روکش طلا باشد. 29بشقابها، کاسهها، کوزهها و پیالههایی برای استفاده از هدایای نوشیدنی بساز و بر روی میز قرار بده. تمام اینها باید از طلای خالص ساخته شود. 30نان مقدّس تقدیمی به من، باید همیشه بر روی میز در حضور من باشد.
چراغدانها
(خروج 37:17-24)
31«یک چراغدان از طلای خالص که چکشکاری شده باشد، بساز. پایهٔ چراغدان و شاخهها و جاچراغیهایش، همه یکپارچه باشند. 32در دو طرف چراغدان، شش شاخه قرار بگیرد. سه شاخه در یک طرف و سه شاخه در طرف دیگر. 33در انتهای هریک از شش شاخهٔ چراغدان، سه جا چراغی به شکل شکوفهٔ بادام با گلبرگ و کاسبرگش قرار داده شود. 34در انتهای شاخهٔ مرکزی چراغدان، چهار جا چراغی به شکل شکوفهٔ بادام با گلبرگ و کاسبرگش ساخته شود. 35در زیر هر سه جفت از شاخههای چراغدان، یک پیاله به شکل کاسبرگ ساخته شود. 36پیالهها، شاخهها و شاخهٔ مرکزی باید از طلای یکپارچه ساخته شوند. تمام چراغدان باید از طلای خالص یکپارچه و چکشکاری شده ساخته شود. 37هفت چراغ بساز و بر چراغدان نصب کن تا اطراف خود را روشن کنند. 38فتیلهدانها و بشقابهای زیر آنها همه از طلای خالص باشند. 39چراغدان و تمام وسایل مربوط به آن از یک قطعه طلای خالص به وزن سی و پنج کیلوگرم ساخته شود. 40دقّت کن تا آن را مطابق نمونهای که در کوه به تو نشان داده شد بسازی.
26
خیمهٔ حضور خداوند
(خروج 36:8-38)
1«قسمت درونی خیمهٔ مقدّس كه خیمهٔ حضور من است را با ده پردهٔ کتان خوشبافت، از نخهای پشم تابیده شده به رنگهای بنفش، ارغوانی و قرمز بساز و آن را با تمثالهای فرشتگان نگهبان، تزئین کن. 2هر پرده دوازده متر طول و دو متر عرض داشته باشد. 3این پردهها پنج تا، پنج تا به یکدیگر دوخته شوند. 4حلقههایی از ریسمان ارغوانی رنگ بساز و آنها را به حاشیهٔ پردهٔ تختهٔ اول متّصل کن. همین کار را برای پردههای تختهٔ دوم نیز انجام بده. 5پنجاه حلقه به کنارهٔ پردهٔ اول و پنجاه حلقه به کنارهٔ پردهٔ دوم دوخته شود. این حلقهها باید مقابل یکدیگر قرار بگیرند. 6پنجاه چنگک طلایی بساز و پردهها را با این چنگکها به هم وصل کن.
7«از یازده قطعه پارچهٔ بافته شده از موی بُز، پوششی برای بیرون خیمه بساز. 8طول هریک از این پردهها سیزده متر و عرض آن دو متر باشد. 9این پردهها را به صورت یک تختهٔ پنج تایی و یک تختهٔ شش تایی به طور جداگانه به هم بدوز. ششمین پردهٔ دوم را که جلوی خیمه قرار میگیرد، دولا کن. 10پنجاه حلقه در حاشیهٔ پردهای که در کنار تختهٔ اول قرار دارد و پنجاه حلقه در حاشیهٔ پرده دوم وصل کن. 11پنجاه چنگک برنزی بساز و آنها را در داخل حلقهها قرار بده تا خیمه به هم وصل شود. 12قسمت اضافی این پردهها از پشت خیمه آویخته شود. 13نیم متری که از طول پردهها از هر طرف اضافه میآید، از دو طرف آویزان شود تا خیمه را بپوشاند.
14«روکشی از پوست قوچ که به رنگ قرمز، رنگ شده باشد، بر روی قسمت فوقانی خیمه بکش و روی آن را نیز با روکش دیگری از چرم اعلا بپوشان.
15«ستونهایی از چوب اقاقیا بساز تا خیمه بر روی آن قرار بگیرد. 16هر ستون چهار متر طول و شصت و شش سانتیمتر عرض داشته باشد. 17با دو زبانه برای اتصال تا به این ترتیب همهٔ ستونها به هم متّصل شوند. همهٔ ستونها باید دارای این اتصالها باشند. 18بیست ستون برای قسمت جنوبی خیمه بساز. 19چهل پایهٔ نقرهای در زیر این بیست ستون قرار بده دو پایه برای هر ستون تا دو اتصال آن را نگاه دارند. 20بیست ستون هم برای طرف شمال خیمه بساز. 21چهل پایهٔ نقرهای هم در زیر آنها قرار بده -دو پایه زیر هر ستون- 22شش ستون هم برای عقب خیمه در سمت غرب، درست کن. 23دو ستون دیگر هم برای گوشههای عقب درست کن. 24این ستونهای گوشه باید از پایین تا بالا به یكدیگر متّصل باشند. دو ستون گوشهٔ دیگر هم به همین طریق ساخته شوند. 25بنابراین هشت ستون با شانزده پایهٔ نقرهای، که دو پایه در زیر هر ستون قرار بگیرد، بساز.
26«تختههایی از چوب اقاقیا بساز -پنج تخته برای ستونهای چوبی دیوار یک طرف خیمه، 27پنج تخته برای ستونهای طرف دیگر و پنج تخته برای ستونهای عقب خیمه، که در سمت مغرب است- 28تختهٔ پشتبندی که در وسط قرار میگیرد، باید در تمام طول خیمه امتداد بیابد. 29تمام ستونها را با روکشی از طلا بپوشان و حلقههایی از طلا به آنها نصب کن، به طوری که تختههای پشتبند، از داخل آنها بگذرد. 30خیمه را باید مطابق نمونهای که در روی کوه به تو نشان دادم، بسازی.
31«پردهای از نخهای پشمی ارغوانی، بنفش و قرمز و کتان تابیده شدهٔ خوشبافت تهیّه کن و آن را با تمثالهای فرشتههای نگهبان، که با مهارت طرح شده باشند، تزئین کن. 32پرده را با چنگکهای زرّین به چهار ستونی که از چوب اقاقیا ساخته شده و روکش طلا دارد و بر چهار پایهٔ نقرهای قرار گرفته، آویزان کن. 33پرده را به چنگکهای سقف خیمه بیاویز و صندوق پیمان كه حاوی دو لوح سنگی است را در پشت پرده قرار بده. این پرده باید مکان مقدّس را از مقدّسترین مکان جدا سازد. 34سرپوش را بر صندوق پیمان بگذار. 35میز را در خارج از مقدّسترین مکان، در سمت شمالی خیمه و چراغدان را در سمت جنوبی آن، بگذار.
36«برای قسمت ورودی خیمه، پردهای از کتان خوشبافت که از نخهای پشمی ارغوانی، بنفش و قرمز بافته شده باشد درست کن. 37برای این پرده، پنج ستون از چوب اقاقیا که با طلا پوشانیده شده و چنگکهای طلایی دارد بساز. پنج پایهٔ برنزی هم برای این پنج ستون درست کن.
27
قربانگاه
(خروج 38:1-7)
1«قربانگاهی از چوب اقاقیا به طول دو متر و بیست سانتیمتر و عرض دو متر و بیست سانتیمتر -به شکل مربّع- و به ارتفاع سه متر و ده سانتیمتر بساز. 2چهار برجستگی به شکل شاخه در چهار گوشهٔ آن بساز. این برجستگیها و قربانگاه باید از یک قطعه چوب ساخته شود و با روکشی از برنز پوشیده شود. 3خاکاندازها برای برداشتن خاکسترهای چوب و همچنین بیلچهها، کاسهها، چنگکها و انبرها برای آن بساز. تمام این وسایل باید از برنز ساخته شود. 4برایش آتشدانی مشبک بساز و چهار حلقهٔ برنزی برای حمل آن در گوشههایش نصب کن. 5این آتشدان را در زیر لبهٔ قربانگاه قرار بده، به طوری که در نیمهٔ فوقانی قربانگاه قرار بگیرد. 6میلههایی از چوب اقاقیا برای حمل آن بساز و آنها را با روکشی از برنز بپوشان. 7موقع حمل قربانگاه این میلهها را از داخل حلقهها بگذران. 8قربانگاه را از تخته به صورت یک جعبه، مطابق نمونهای که در روی کوه به تو نشان دادم بساز.
صحن خیمهٔ مقدّس
(خروج 38:9-20)
9«صحنی برای خیمهٔ مقدّس من بساز. پردههای قسمت جنوبی آن از کتان خوش بافت و به طول چهل و چهار متر باشد. 10این پردهها به وسیلهٔ بیست ستون برنزی که در بیست پایهٔ برنزی قرار دارد، با چنگکها و میلههای نقرهای نگه داشته میشود. 11پردههای قسمت شمالی نیز باید به همان صورت ساخته شود. 12پردههای طرف مغرب، به طول بیست و دو متر با ده ستون و ده پایه باشد. 13عرض صحن بیست و دو متر و به طرف طلوع خورشید باشد. 14-15در هر طرف در ورودی خیمه، یک پردهٔ شش متر و شصت سانتیمتری با سه ستون و سه پایه قرار بگیرد. 16برای دروازهٔ صحن، یک پرده به طول نُه متر از کتان تابیدهٔ خوش بافت، قلّابدوزی شده پشمی به رنگهای ارغوانی، بنفش و قرمز، که به وسیلهٔ چهار ستون و چهار پایه نگه داشته میشود، درست کن. 17تمام ستونهای اطراف صحن باید به وسیلهٔ پشتبندهای نقرهای به هم متّصل گردند و چنگکهای آنها از نقره و پایههای آنها از برنز باشد. 18درازای صحن چهل و چهار متر، پهنای آن بیست و دو متر و ارتفاع آن دو متر و بیست سانتیمتر باشد. پردهها از کتان تابیده شده و ستونها از برنز ساخته شوند. 19تمام وسایلی که برای خیمه به کار میرود و تمام میخهای خیمه و میخهای پردههای آن باید از برنز ساخته شوند.
20«به بنیاسرائیل دستور بده که روغن زیتون خالص برای چراغها بیاورند تا چراغها همیشه روشن باشند. 21هارون و پسرانش، چراغدان را در خیمهٔ مقدّس من، خارج از پردهای که در مقابل صندوق پیمان است، بگذراند و آن را در حضور من از شب تا صبح روشن نگه دارند. این قانون باید برای همیشه، نسل بعد از نسل در بنیاسرائیل مراعات شود.
28
لباس کاهنان
(خروج 39:1-7)
1«برادرت هارون و پسرانش ناداب، ابیهو، العازار و ایتامار را از بقیّهٔ قوم اسرائیل جدا کن و به حضور من بیاور تا به عنوان کاهن مرا خدمت نمایند. 2برای برادرت هارون لباس كهانت تهیّه کن تا به او وقار و جلال ببخشد. 3به استادکاران ماهری که مهارت خود را مدیون من هستند بگو، لباسهای هارون را درست کنند تا او تقدیس شود و به عنوان کاهن مرا خدمت نماید. 4لباسهایی که آنها باید تهیّه کنند از این قرار است: سینهپوش، جامهٔ مخصوص کاهنان، ردا، پیراهن بلند نقشدوزی شده، دستار و کمربند. آنها باید برای برادرت هارون و پسرانش لباسهای كهانت تهیّه كنند تا آنها به عنوان کاهنان در خدمت من باشند. 5لباسها باید از نخهای طلا و پشم به رنگهای بنفش، ارغوانی و قرمز و کتان ظریف درست شوند.
6«جامهٔ مخصوص کاهنان باید از نخهای طلا و با پشم به رنگهای بنفش، ارغوانی و قرمز و کتان خوش بافت تهیّه و به طرز هنرمندانهای طراحی شده باشند. 7دو بند از دو طرف شانهها به سینهپوش متّصل و در عقب به هم بسته شوند. 8یک کمربند به همان ترتیب از طلا و نخهای بنفش و ارغوانی و قرمز و کتان خوش بافت به آن وصل باشد. 9دو قطعه سنگ عقیق تهیّه کن و اسامی دوازده پسر یعقوب را بر روی آنها حک کن. 10شش اسم بر روی یک سنگ و شش اسم بر روی سنگ دیگر، به ترتیب زمان تولّدشان. 11یک جواهرساز ماهر را بیاور تا اسامیپسران یعقوب را بر این دو سنگ حكاكی كند، و آنها را در قالبی زرّین قرار بده. 12این دو سنگ را به نشانهٔ دوازده طایفهٔ اسرائیل به بندهایی که از شانهها به سینهپوش وصل میشود ببند. به این وسیله هارون همیشه نام آنها را بر روی شانههای خود حمل میکند تا من -خداوند- همیشه قوم خود را به یاد بیاورم. 13-14قابی زرّین بساز و دو زنجیر از طلای خالص که مثل ریسمان بافته شده باشد تهیّه کن و قاب را به آنها وصل کن.
سینهپوش کاهن
(خروج 39:8-12)
15«سینهپوشی برای كاهن اعظم بساز تا آن را در تشخیص ارادهٔ خدا به كار برد. این باید از جنس همان موّاد جامهٔ مخصوص کاهنان و با نقشدوزیهای مشابه آن ساخته شود. 16آن را دولا کن تا به شكل مربّعی با طول و عرض بیست و دو سانتیمتر درآید. 17چهار ردیف سنگهای قیمتی که در هر ردیف سه سنگ داشتهباشد بر روی آن قرار بده. سنگهای ردیف اول، عقیق قرمز، یاقوت زرد و لعل باشد. 18ردیف دوم زمرّد، یاقوت و الماس، 19ردیف سوم فیروزه، عقیق سفید و یاقوت ارغوانی، 20ردیف چهارم یاقوت کبود، عقیق جگری و یشم باشد. سنگها باید در قالبی زرّین قرار بگیرند. 21تعداد سنگها باید دوازده عدد باشد. یک عدد برای هریک از اسامی پسران یعقوب. بر روی هر سنگ نام یکی از دوازده طایفهٔ اسرائیل حک شود. 22برای سینهپوش زنجیرهایی از طلای خالص مانند ریسمان بافته شده، بساز. 23دو حلقهٔ زرّین برای سینهپوش بساز و بر گوشههای فوقانی آن وصل کن. 24سپس ریسمانهای زرّین را به دو حلقهای که در گوشههای سینهپوش قرار دارد متّصل نما. 25دو سر دیگر ریسمانها را به دو قاب ببند، بهطوریکه آنها در جلو به بندهای جامهٔ مخصوص کاهن متّصل شود. 26دو حلقهٔ زرّین بساز و آنها را به گوشههای پایین سینهپوش و به قسمت داخلی آن، یعنی در کنار جامه وصل کن. 27دو حلقهٔ زرّین دیگر هم بساز و آنها را به قسمت پایین بندهایی که از شانههای جامهٔ مخصوص کاهنان نزدیک درز و بالای كمربندی كه از پشم ظریف ساخته شده، متّصل نما. 28حلقههای سینهپوش باید با نخ ارغوانی رنگ به حلقههای روی جامهٔ مخصوص کاهنان مربوط شوند. به طوری که سینهپوش در بالای کمربند قرار بگیرد و محكم باشد.
29«به این ترتیب هارون اسامی طایفههای اسرائیل را که روی سینهپوش نوشته شده، بر روی قلبش حمل خواهد کرد تا هروقت به مکان مقدّس و به حضور خدا میرود آنها را همیشه به یاد من كه خداوندم بیاورد. 30سنگهای اوریم و تُمیم را بر سینهپوش بگذار تا هروقت هارون به حضور مقدّس من میآید آنها را حمل كند. در چنین مواقعی او باید همیشه این سینهپوش را بر تن داشته باشد تا بتواند ارادهٔ مرا برای قوم اسرائیل تشخیص دهد.
بقیّهٔ لباسهای کهانت
(خروج 39:22-31)
31«ردایی که زیر جامهٔ مخصوص کاهنان پوشیده میشود، باید از یک قطعه پارچهٔ پشمی ارغوانی رنگ باشد. 32در وسط آن پارچه، شکافی برای جای سر باز شود و دور تا دور جای شکافته شده با کتانی که مانند زره بافته شده باشد، دوخته شود تا مانع پارگی آن شود. 33-34حاشیهٔ ردا را با منگولههایی به شکل انار که از نخهای پشم ارغوانی، قرمز و بنفش درست شده باشد تزئین نما و در وسط هر دو منگوله، یک زنگ طلایی آویزان کن. 35هارون هروقت برای خدمت به معبد میرود این ردا را بپوشد تا وقتی به مکان مقدّس و به حضور من وارد میشود و یا وقتی آنجا را ترک میکند، صدای زنگ شنیده شود. مبادا او در آنجا بمیرد.
36«لوحهای برّاق از طلای خالص بساز و کلمات 'وقف شده برای خداوند' را بر روی آن حک کن، همانطور که یک جواهر ساز روی انگشتری خاتم حکاکی میکند. 37این لوحه به وسیلهٔ نخ ارغوانی رنگ به قسمت جلوی دستار بسته میشود. 38هارون باید آن را بر پیشانی خود قرار دهد تا من خداوند، تمام قربانیهایی را كه بنیاسرائیل به من تقدیم میكنند بپذیرم، حتّی اگر قوم در تقدیم آنها مرتكب خطاهایی نیز بشوند.
39«پیراهن هارون را از كتان ظریف بباف و دستاری از كتان ظریف و حمایل نقشدوزی شده برای او درست كن.
40«برای پسران هارون هم پیراهن، حمایلی و سرپوشی درست کن که به آنها وقار و جلال ببخشد. 41این لباسها را بر تن برادرت هارون و پسران او بپوشان و آنها را با روغن زیتون مسح نموده، دستگذاری و تقدیس نما تا آنها به عنوان کاهن، مرا خدمت نمایند. 42برای آنها شلوارهای کتانی کوتاه تهیّه کن تا برهنگی بدن آنها را از کمر تا رانهایشان بپوشاند. 43هارون و پسرانش هروقت به درون خیمهٔ مقدّس خداوند وارد میشوند و یا به قربانگاه و یا برای خدمت به مکان مقدّس میروند، باید شلوار پوشیده باشند، مبادا برهنگی آنها نمایان شود و كشته شوند. هارون و پسرانش باید تا ابد از این قانون اطاعت نمایند.
29
مراسم تقدیس هارون و پسرانش برای مقام کهانت
(لاویان 8:1-36)
1«این است آنچه که تو باید برای دستگذاری هارون و پسرانش انجام دهی تا آنها را برای خدمت کهانت تقدیس نمایی. یک گاو نر و دو قوچ بیعیب انتخاب نما. 2از آرد گندم بسیار خوب، نان فطیر بپز، بعضی را با روغن زیتون بپز، مقداری هم بدون روغن زیتون، و مقداری نیز به شکل کلوچههای نازک که روی آن روغن مالیده شده باشد، تهیّه کن. 3آنها را داخل سبد بگذار و وقتی گاو نر و دو قوچ را برای من قربانی میکنی آنها را نیز تقدیم نما.
4«هارون و پسرانش را به در خیمهٔ مقدّس خداوند بیاور و آنها را با آب غسل بده. 5سپس لباس کهانت، یعنی پیراهن، جامهٔ مخصوص کاهنان، ردایی كه بر جامهٔ مخصوص کاهنان قرار میگیرد، سینهپوش و کمربند را به هارون بپوشان. 6دستار را بر سرش بگذار و نشانهٔ مقدّس را كه بر آن عبارت 'وقف شده برای خداوند' حک شده، بر دستار نصب کن. 7بعد روغن مقدّس را بر سر او بریز و او را تقدیس نما.
8«پس پسران هارون را نیز جلو بیاور و پیراهن مخصوص را به آنها بپوشان. 9سپس کمربند را به کمر آنها ببند و دستار بر سرشان بگذار. کهانت برای هارون و پسرانش یک امر واجب دایمی خواهد بود. پس به این ترتیب هارون و پسرانش را برای خدمت کهانت تقدیس نما.
10«گاو نر را جلوی در خیمهٔ مقدّس خداوند بیاور و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر آن بگذارند. 11سپس تو گاو نر را در حضور من، جلوی در خیمهٔ حضور خداوند ذبح کن. 12کمی از خونش را با انگشت خود بر شاخهای قربانگاه بمال و بقیّه را بر پایههای قربانگاه بریز. 13آنگاه تمام چربی که رودهها را پوشانیده و بهترین قسمت جگر و دو قلوه و چربی آن را بگیر و بر روی قربانگاه بسوزان، 14امّا گوشت و پوست و سرگین گاو نر را بیرون اردوگاه با آتش بسوزان، چون قربانی گناه است.
15«یکی از قوچها را بگیر و به هارون و پسرانش بگو که دستهای خود را روی سر قوچ بگذارند، 16سپس سر قوچ را ببر و خونش را بگیر و آن را گرداگرد قربانگاه بپاش. 17بعد قوچ را تکهتکه کن، و شکمبه، رودهها و پاچههایش را بشوی و آنها را روی سر و هریک از تکهها بگذار. 18تمام قوچ را به عنوان قربانی سوختنی بر قربانگاه بسوزان. عطر این قربانی مرا خشنود میسازد.
19«سپس قوچ دوم را بگیر و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر قوچ بگذارند، 20و سر قوچ را بِبُر و قسمتی از خون آن را به نرمهٔ گوش راست هارون و پسرانش، و همچنین به انگشت شَصتِ دستِ راست و انگشت شَصت پای راست ایشان بمال. باقیماندهٔ خون را گرداگرد قربانگاه بپاش. 21مقداری از خونی را که بر روی قربانگاه هست بگیر و قدری روغن مسح برداشته بر هارون و پسرانش و بر لباسهای او و پسران هارون و لباسهای آنها بمال تا او و پسرانش و لباسهایشان تقدیس گردند.
22«سپس چربی و دنبه قوچ، چربیای که رودهها را میپوشاند، بهترین قسمت جگر، دو قلوه و چربیای را که روی آنها میباشد و ران راست را ببر. 23و از سبد نانی كه به من تقدیم شده یک نان از هر نوع بردار: یكی از نانهای با روغن زیتون و یكی بدون آن و یک عدد كلوچه. 24اینها را به دست هارون و پسرانش بده و به آنها بگو که آنها را به عنوان هدیهٔ مخصوص به من تقدیم کنند. 25سپس تو اینها را از دست آنان بگیر و بر بالای قربانی سوختنی بسوزان تا عطر خوشبو برای من باشد.
26«بعد سینهٔ قوچ را بگیر و به عنوان هدیهٔ مخصوص به من تقدیم نما. این قسمت سهم تو میباشد.
27«زمانی که یک کاهن دستگذاری میشود، سینه و ران راست قوچی که برای دستگذاری قربانی شده باشد، باید به عنوان هدیهٔ مخصوص به من تقدیم گردد و برای كاهنان کنار گذاشته شود. 28این قانون تغییرناپذیر است که وقتی قوم من هدیهٔ سلامتی میگذرانند، سینه و ران راست آن از آن کاهنان است. این هدیهٔ قوم به خداوند است.
29«لباسهای کهانت هارون بعد از مرگ او به پسرانش تعلّق خواهد داشت تا در وقت دستگذاری آنها را بپوشند. 30پسر هارون که به عنوان کاهن جانشین او میشود تا به خیمهٔ مقدّس خداوند داخل شده و خدمت کهانت را انجام دهد، باید این لباسها را به مدّت هفت روز بپوشد.
31«گوشت قوچی را که در مراسم دستگذاری هارون و پسرانش قربانی شده در مکان مقدّس با آب بپز. 32هارون و پسرانش آن گوشت را با نانی که در سبد میباشد در ورودی خیمهٔ مقدّس خداوند بخورند. 33آنها باید خوراکی را که در مراسم دستگذاری و آمرزش آنها آماده شده به تنهایی بخورند. فقط كاهنان میتوانند این غذا را بخورند، چون مقدّس است. 34اگر چیزی از گوشت و یا نان مراسم دستگذاری تا صبح باقی بماند، باید آن را با آتش بسوزانی. آنها نباید خورده شود، زیرا مقدّس است.
35«هارون و پسرانش را مدّت هفت روز درست همانطور که به تو دستور دادهام، تقدیس نما. 36هر روز باید یک گاو نر برای آمرزش گناهان قربانی کنی تا قربانگاه را پاک گردانی. سپس آن را با روغن زیتون تقدیس کن تا مقدّس گردد. 37این کار را تا مدّت هفت روز، هر روز انجام بده. آنگاه قربانگاه کاملاً مقدّس میگردد، و هرکس یا هر چیز که قربانگاه را لمس نماید توسط قدرت قدّوسیّت آن آسیب خواهد دید.
قربانی روزانه
(اعداد 28:1-8)
38«هر روز باید دو برّهٔ یک ساله را بر قربانگاه قربانی کنی. 39یک برّه را صبح و دیگری را غروب قربانی کن، 40با برّهٔ اول یک کیلو آرد نرم و یک لیتر روغن خالص زیتون تقدیم نما و نیز یک لیتر شراب برای هدیهٔ نوشیدنی تقدیم کن. 41برّهٔ دوم را شامگاهان مانند برّهٔ اول، به همراه یک کیلو آرد نرم و یک لیتر روغن خالص زیتون و یک لیتر شراب قربانی نما تا عطر خوشبو و قربانی سوختنی برای من باشد. 42این قربانی سوختنی باید برای همیشه جلوی در ورودی خیمهٔ مقدّس خداوند در حضور خداوند، جایی که من بر شما ظاهر میشوم و با شما سخن میگویم تقدیم شود. 43من در آنجا با بنیاسرائیل ملاقات خواهم نمود و نور حضور من آنجا را مقدّس خواهد گردانید. 44من خیمه و قربانگاه را تقدیس خواهم گردانید، و هارون و پسرانش را برای خدمت به عنوان کاهنان تقدیس مینمایم. 45من در میان بنیاسرائیل ساکن شده خدای ایشان خواهم بود. 46آنها خواهند دانست که من خداوند خدای ایشان هستم که ایشان را از مصر بیرون آوردم بنابراین در میان ایشان ساکن خواهم شد. من خداوند خدای ایشان هستم.
30
قربانگاه مخصوص بُخور
(خروج 37:25-28)
1«قربانگاهی برای سوزانیدن بُخور با چوب اقاقیا بساز. 2آن را به صورت چهار گوش بساز. درازایش چهل و پنج سانتیمتر، و ارتفاعش نود سانتیمتر. شاخهایش در چهار گوشه از یک تکه باشند 3روی آن و هر چهار طرفش و نیز شاخهایش را با طلای ناب بپوشان و یک حاشیهٔ طلایی نیز به دور آن بساز. 4دو حلقهٔ طلایی بساز و آنها را در هر دو طرف زیر حاشیهها نصب کن تا میلههایی که برای حمل آنهاست از آنها عبور کند. 5میلهها را از چوب اقاقیا بساز و آنها را با طلا بپوشان. 6این قربانگاه را روبهروی پردهای که در مقابل صندوق پیمان است بگذار. آنجا جایی است که من با تو ملاقات میکنم. 7هر روز صبح وقتیکه هارون چراغها را آماده میکند، بُخور معطر روی آن بسوزاند. 8او هر شامگاه نیز وقتیکه چراغها را روشن میکند، باید این کار را انجام دهد. این هدیه بُخور باید در تمام دورانها بدون وقفه انجام گردد. 9در این قربانگاه هیچ بُخور ناپاک نسوزانید و قربانی سوزاندنی، هدیهٔ غلاّت و هدیهٔ نوشیدنی نگذرانید. 10هارون باید سالی یکبار با ریختن خون قربانی گناه بر شاخهای قربانگاه آن را پاک نماید. این مراسم باید در تمام دورانها انجام شود. این قربانگاه باید برای خداوند کاملاً مقدّس باشد.»
مالیات خیمهٔ مقدّس خداوند
11خداوند به موسی فرمود: 12«هر وقتیکه تو بنیاسرائیل را سرشماری میکنی، هرکس باید بهای جان خود را به من بپردازد تا هنگام سرشماری بلایی بر او واقع نگردد. 13هرکسی که شمرده میشود، باید مبلغ معیّن شده را بپردازد، این هدیه برای خداوند است. 14تمام کسانیکه شمرده میشوند و بیست سال و یا بیشتر دارند باید همین مبلغ را به من بپردازند. 15شخص ثروتمند بیشتر ندهد و شخص فقیر هم کمتر از آن ندهد، این بهای جان آنهاست. 16تو باید این هدایا را از قوم اسرائیل بگیری، جمع کنی و برای خدمت خیمهٔ مقدّس خداوند در حضور من به کار ببری. این هدایا بازخرید جان آنهاست و من از آنها پشتیبانی خواهم کرد.»
حوض برنزی
17خداوند به موسی فرمود: 18«حوضی با پایههایی از برنز برای شستوشو بساز و آن را در وسط خیمهٔ حضور خداوند و قربانگاه بگذار و آب در آن بریز. 19-20هارون و پسرانش قبل از اینکه برای تقدیم قربانیهای سوختنی نزد قربانگاه بروند، دستها و پاهای خود را در آب حوض بشویند، مبادا هلاک گردند. 21آنها باید دستها و پاهای خود را بشویند تا نمیرند. این قانون همیشگی برای آنها و جانشینانشان میباشد.»
روغن تقدیس
22خداوند به موسی فرمود: 23«از بهترین عطریّات بگیر، شش کیلو مُر چکیده، سه کیلو دارچین معطر، سه کیلو نیشکر معطر، 24و شش کیلو دارچین مطابق وزن رسمی، به اضافهٔ چهار کیلو روغن زیتون، 25از اینها عطری با مهارت تمام برای روغن تقدیس درست کن. 26با این روغن معطر، خیمهٔ مقدّس خداوند، صندوق پیمان، 27میز و هر آنچه مربوط به آن است، قربانگاه بُخور، چراغدان و آنچه مربوط به آن است، 28قربانگاه هدایای سوزاندنی و آنچه مربوط به آن است، حوض شستوشو و پایههایش را تقدیس نما. 29تمام اینها را به این ترتیب تقدیس نما تا کاملاً مقدّس گردند و هرکس که آنها را لمس کند نیز مقدّس خواهد گردید. 30سپس هارون و پسرانش را برای خدمت من به عنوان کاهن تقدیس کن. 31به قوم اسرائیل بگو، 'این روغن مقدّسِ تقدیس، باید در تمام نسلها برای خدمت من مصرف گردد. 32این روغن نباید روی اشخاص عادی ریخته شود، و شما نباید مطابق دستور آن هیچ مخلوطی مانند آن درست کنید، این روغن مقدّس است و برای شما باید مقدّس باشد. 33هرکسی که مانند ترکیب آن مخلوط درست کند و هرکس از آن بر بدن کسی دیگر غیراز یک كاهن بمالد، از قوم من اخراج گردد.'»
34خداوند به موسی فرمود: «از عطریّاتی که به تو میگویم از هریک به اندازهٔ مساوی بگیر: مَیعه، اظفار، قِنّه و کُندُر خالص. 35اینها را مخلوط کن و بُخوری مانند عطر درست کن و نمک نیز بر آن اضافه کن تا پاک و مقدّس باشد. 36قدری از آن را خوب به صورت پودر بکوب و قدری از آن را جلو صندوق پیمان، در خیمهٔ مقدّس خداوند، جایی که من با شما ملاقات میکنم بگذار، این برای شما کاملاً مقدّس باشد. 37نباید برای خودتان با این تركیب عطریّات بسازید بلکه این بُخور را بهخاطر خداوند، مقدّس بدانید. 38هرکسی که مطابق ترکیب این بُخور برای خودش بسازد از میان قوم من اخراج گردد.»
31
صنعتگران خیمهٔ مقدّس خداوند
(خروج 35:30-36:1)
1خداوند به موسی فرمود: 2«من بصلئیل پسر اوری نوهٔ حور را که از طایفهٔ یهودا میباشد، انتخاب کردهام. 3او را از قدرت خود پُر ساختهام و به او استعداد و دانش و مهارت برای انجام هنرهای گوناگون بخشیدهام. 4-5تا در طلا سازی و نقره سازی و برنز کاری، همچنین در جواهرسازی و مرصعکاری آن و نجّاری و چوببری و صنایع دیگر با مهارت کار کند. 6اهولیاب -پسر اخیسامک- را که از طایفهٔ دان است، به همکاری و معاونت او انتخاب کردهام و به تمام صنعتگران حکمت و قدرت مخصوصی بخشیدهام تا تمام چیزهایی را که دستور دادهام، 7یعنی خیمهٔ مقدّس خداوند، صندوق پیمان و سرپوش آن، تمام وسایل خیمه، 8میز و اثاثیهٔ آن، چراغدان طلای خالص و وسایل آن، آتشدان بُخور، 9آتشدان برای سوزاندن قربانیهای سوختنی با تمام وسایل آن، 10لباس مخصوص کهانت برای هارون و پسرانش، 11روغن مسح و بُخور معطّر برای مکان مقدّس و همهٔ اینها را کاملاً همانطور که دستور دادهام، بسازند.»
سبت روز استراحت
12خداوند به موسی فرمود: 13«به بنیاسرائیل بگو: سبت، روز مخصوص من و روز استراحت را محترم بدارید. این بین من و شما و تمام نسلهای آیندهٔ شما، نشانهای است تا بدانید که من که خداوند هستم، شما را قوم مخصوص خود نمودهام. 14شما باید روز سبت را محترم بدارید زیرا این روز برای شما مقدّس است. کسیکه حرمت آن را نگاه ندارد، از قوم من اخراج گردد و کسیکه در این روز کار کند، باید کشته شود. 15شما شش روز دارید که در آن کارهای خود را انجام دهید. امّا روز هفتم، روز استراحت و روز مقدّس خداوند است. هرکس که در آن روز کاری انجام بدهد باید کشته شود. 16قوم اسرائیل باید این روز را به عنوان نشانهٔ پیمان، نگاه دارند. 17این پیمانی ابدی بین من و قوم اسرائیل میباشد. زیرا من -خداوند- آسمان و زمین را در شش روز ساختم و روز هفتم دست از کار کشیدم و استراحت نمودم.»
18وقتیکه خداوند سخنان خود را با موسی در کوه سینا تمام کرد، دو لوح سنگی به او داد که خودش احكام خود را روی آن نوشته بود.
32
گوسالهٔ طلایی
(تثنیه 9:6-29)
1وقتی مردم دیدند که موسی مدّت زیادی در کوه مانده و بازنگشته است، دور هارون جمع شدند و گفتند: «ما نمیدانیم چه بر سر این موسی که ما را از مصر بیرون آورد، آمده است. پس خدایی برای ما بساز تا ما را راهنمایی کند.»
2هارون به آنها گفت: «گوشوارههای طلایی را که در گوش زنها و دختران و پسران شما هست، به نزد من بیاورید.» 3پس تمام مردم، گوشوارههای طلایی را که به گوشهای خود آویخته بودند، بیرون آورده نزد هارون بردند. 4هارون گوشوارهها را از ایشان گرفت و آنها را ذوب کرده در قالب ریخت و یک گوسالهٔ طلایی از آن درست کرد.
مردم گفتند: «ای اسرائیل، این خدای ماست که ما را از زمین مصر بیرون آورد.»
5سپس هارون قربانگاهی در مقابل گوسالهٔ طلایی درست کرد و اعلام نمود: «فردا عید مخصوص خداوند است.» 6روز بعد، صبح زود برخاسته و حیواناتی آوردند تا به عنوان قربانی بسوزانند. بعضی هم هدایای سلامتی آوردند و سپس به خوردن و نوشیدن و لهو و لعب پرداختند.
7خداوند به موسی فرمود: «فوراً پایین برو. زیرا قوم تو که از زمین مصر بیرون آوردی، گناه کرده و مرا ترک نمودهاند. 8آنها راهی را که من به ایشان نشان دادم ترک کردهاند و گوسالهای از طلا درست کرده آن را پرستش میکنند و برای آن قربانی نمودهاند. آنها میگویند که آن گوساله خدای ایشان است که آنها را از مصر بیرون آورده است. 9من میدانم که آنها چه مردمان خودسر و نافرمانی هستند. 10تو دیگر برای آنها شفاعت نکن چون من از دست آنها خشمگین هستم و میخواهم آنها را نابود کنم. سپس از تو و از نسلهای تو قوم بزرگی به وجود میآورم.»
11امّا موسی نزد خداوند خدای خود التماس نموده گفت: «ای خداوند، چرا با قوم خود چنین خشمگین هستی، قومی که با قدرت و عظمت آنها را از مصر بیرون آوردی؟ 12چرا مصریان بتوانند بگویند که تو، قوم خود را از مصر بیرون بردی تا آنها را در کوه و بیابان هلاک کنی و از بین ببری؟ از خشم خود بگذر و از تصمیم خود منصرف شو و این بلا را بر سر قوم خود نیاور. 13ابراهیم و اسحاق و یعقوب، بندگان خود را به یاد آور. قول و قسمیکه برای ایشان خوردی بهخاطر بیاور که فرمودی نسل آنها را مانند ستارگان آسمان زیاد میکنی و تمام سرزمینی را که به ایشان قول دادی به آنها میدهی که تا ابدالآباد مال خودشان باشد.» 14پس خداوند از خشم خود صرف نظر فرمود و آن بلا را بر سر قومش نیاورد.
15موسی از کوه پایین رفت و دو لوح سنگی که احكام بر دو طرف آن نوشته شده بود، در دستش بود. 16این لوحهای سنگی را خدا خودش ساخته و احكام را بر روی آنها نوشته بود.
17وقتیکه یوشع سر و صدا و فریاد مردم را شنید، به موسی گفت: «این صداها صدای جنگ در اردوگاه است.»
18موسی در جواب گفت: «این صداها شبیه صدای پیروزی و یا نالهٔ شکست نیست، بلکه صدای آواز خواندن است.»
19وقتیکه موسی به نزدیک اردو رسید و گوساله طلایی و مردمی را که میرقصیدند، دید، خشمگین شد و لوحها را در پای کوه به زمین زد و شکست. 20سپس گوسالهای را که ساخته بودند برداشت و در آتش سوزانید و مثل پودر آن را نرم کرد و سپس با آب مخلوط نموده و آن آب را به اسرائیلیها نوشانید. 21موسی به هارون گفت: «این مردم با تو چهکار کردهاند که تو با آنها مرتکب چنین گناهی شدی؟»
22هارون گفت: «از من عصبانی نشو، تو میدانی که این مردم چطور مشتاق گناه هستند. 23آنها به من گفتند که ما نمیدانیم چه بر سر این موسی که ما را از مصر بیرون آورده است، آمده. پس برای ما خدایی درست کن تا ما را رهبری کند. 24من از آنها خواستم تا طلاهای خود را به نزد من بیاورند و آنها هم آوردند. سپس طلاها را در آتش انداختم و این گوساله بیرون آمد!»
25موسی دید که هارون اجازه داده قوم یاغی شوند و خود را در نظر دشمنانشان احمق نشان دهند. 26بنابراین در مقابل دروازهٔ اردوگاه ایستاده فریاد کرد و گفت: «تمام کسانیکه طرف خداوند هستند، اینجا نزد من بیایند.» تمام طایفهٔ لاوی به نزد موسی رفتند. 27موسی به آنها گفت: «خدای بنیاسرائیل میفرماید هریکی از شما شمشیر خود را ببندد و از این طرف اردو به آن طرف اردو برود و برادر و دوست و همسایهٔ خود را بکشد.» 28لاویان دستور موسی را اطاعت کردند و در آن روز نزدیک به سه هزار مرد را کشتند. 29موسی به لاویان گفت: «شما امروز با کشتن پسران و برادران خویش، خود را برای خدا وقف نمودهاید تا به عنوان کاهنان، خداوند را خدمت کنید. بنابراین خداوند خودش شما را برکت داده است.»
30روز بعد، موسی به مردم گفت: «شما مرتکب گناه بزرگی شدهاید. امّا من دوباره بالای کوه میروم، شاید بتوانم از خدا برای شما آمرزش بطلبم.» 31موسی دوباره به نزد خداوند رفت و عرض کرد: «این مردم گناه بزرگی مرتکب شدهاند. آنها خدایی از طلا برای خود درست کرده آن را پرستش نمودهاند. 32حالا از تو تقاضا میکنم، گناه آنها را ببخشی. امّا اگر حاضر نیستی که گناه آنها را ببخشی، پس اسم مرا هم از دفتری که نوشتهای، پاک کن.»
33خداوند در جواب فرمود: «من نام کسانی را که برضد من گناه کردهاند از دفتر خود پاک میکنم. 34حالا برو و قوم را به جایی که به تو گفتهام رهبری کن. بهخاطر داشته باش که فرشتهٔ من تو را راهنمایی خواهد کرد. ولی موقع آن هم خواهد رسید که من قوم را بهخاطر گناهی که کردهاند مجازات کنم.»
35پس خداوند آن قوم را بهخاطر اینکه هارون را مجبور کرده بودند که گوسالهٔ طلایی برای آنها بسازد، به بیماری مبتلا نمود.
33
کوچ از کوه سینا
1خداوند به موسی فرمود: «تو و این قومی که آنها را از مصر بیرون آوردهای از این مکان کوچ کنید و به سرزمینی که قول دادهام به ابراهیم و اسحاق و یعقوب و فرزندان آنها بدهم، بروید 2من فرشتهای را میفرستم تا شما را راهنمایی کند. تمام کنعانیان، اموریان، حِتّیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را از سر راه شما بیرون خواهم کرد. 3شما به سرزمینی غنی و حاصلخیز میروید. امّا من خودم با شما نخواهم آمد، زیرا شما مردمی سرکش هستید و ممکن است شما را در راه نابود کنم.»
4هنگامی که مردم این سخنان سخت را شنیدند، ماتم گرفتند و از جواهرات و آلات زینتی خود استفاده نکردند. 5خداوند به موسی دستور داد که به آنها بگوید: «شما مردم گردنکشی هستید و من اگر حتّی یک لحظه با شما بیایم شما را نابود خواهم کرد. حال شما جواهرات خود را از خود دور کنید تا من تصمیم بگیرم با شما چهکار کنم.» 6پس قوم اسرائیل بعد از اینکه کوه سینا را ترک کردند از جواهرات خود استفاده نکردند.
خیمهٔ مقدّس خداوند
7هروقت قوم بنیاسرائیل اردوگاه برپا میکردند، موسی خیمهٔ مقدّس را برمیداشت و دور از اردوگاه نصب میکرد. آن خیمه را «خیمهٔ مقدّس خداوند» میگفتند. هرکسی که میخواست با خداوند راز و نیاز کند به آن خیمه میرفت. 8هروقت که موسی به طرف خیمه میرفت تمام مردم در مقابل چادرهای خود میایستادند تا موسی داخل خیمه شود. 9بعد از اینکه موسی به داخل خیمه میرفت، ستون ابر پایین میآمد و در مقابل در خیمه میایستاد و خداوند از داخل ابر با موسی گفتوگو میکرد. 10همین که مردم ستون ابر را در مقابل در خیمه میدیدند، همگی سجده میكردند. 11خداوند با موسی روبهرو صحبت میکرد، همانطور که یک نفر با دوست خود صحبت میکند. سپس موسی به طرف اردوگاه برمیگشت امّا آن مرد جوان یعنی یوشع پسر نون که معاون موسی بود، در خیمه میماند.
خداوند قول میدهد که با قوم خود باشد.
12موسی به خداوند عرض کرد: «این درست است که تو به من فرمودهای که این قوم را به آن سرزمین رهبری کنم، امّا به من نگفتهای که چه کسی را با من خواهی فرستاد. تو فرمودهای که مرا خوب میشناسی و از من خشنود هستی. 13پس اگر اینطور است نقشهٔ خود را به من بگو تا بتوانم تو را خدمت نموده و خُشنود بسازم. همچنین بهخاطر آور که تو این قوم را انتخاب کردهای تا از آن تو باشند.»
14خداوند فرمود: «من با تو خواهم آمد و تو را پیروز خواهم ساخت.»
15موسی در جواب عرض کرد: «چنانچه با ما نخواهی آمد، ما را از این مکان بیرون نبر. 16اگر تو با ما نیایی از کجا معلوم خواهد شد که از من و قوم خود راضی هستی؟ حضور تو با ما، وجه تمایز ما با سایر ملل روی زمین میباشد.»
17خداوند به موسی فرمود: «من همانطور که تو گفتهای انجام خواهم داد، زیرا تو را خوب میشناسم و از تو راضی هستم.»
18آنگاه موسی درخواست کرد: «بگذار تا نور درخشان حضور تو را ببینم.»
19خداوند فرمود: «من تمام درخشندگی خود را در مقابل تو میگسترانم. من نام مقدّس خود را به تو اعلام میکنم. من، خداوند هستم. و بر هرکه برگزینم رأفت و رحمت خواهم کرد. 20ولی من نمیگذارم که روی مرا ببینی زیرا کسی نمیتواند روی مرا ببیند و بعد از آن زنده بماند. 21اینجا در کنار من جایی است که تو میتوانی روی یک صخره بایستی. 22وقتیکه نور درخشان حضور من عبور میكند، تو را در شکاف صخره میگذارم و تو را با دست خود میپوشانم تا عبور کنم 23و بعد از آن دست خود را برمیدارم و تو میتوانی از پشت مرا ببینی ولی روی مرا نمیتوانی ببینی.»
34
دومین الواح سنگی
(تثنیه 10:1-5)
1خداوند به موسی فرمود: «دو لوح سنگی آماده کن و من همان احکامی را که در لوحهای اولیه نوشته شده بودند و تو آنها را شکستی، مینویسم. 2فردا صبح آماده باش و به کوه سینا برو و بر قلّهٔ کوه در حضور من حاضر شو. 3هیچکس نباید با تو بیاید و کسی هم در اطراف کوه دیده نشود. به هیچ گلّه و رمهای هم اجازه نده که در نزدیکی کوه بچرد.» 4پس موسی همانطور که خداوند فرموده بود دو لوح سنگی مانند لوحهای اول آماده کرد و صبح هنگام برخاست و لوحها را با خود گرفته بالای کوه سینا رفت.
5خداوند در یک ستون ابر پایین آمد و در برابر او ایستاد و نام مقدّس خود، یعنی خداوند را به او اعلام کرد 6خداوند از برابر او گذشت و ندا داد: «من خداوند خدای بخشنده و مهربان و دیر خشم و سرشار از محبّت پایدار و وفاداری هستم. 7بر هزاران نسل محبّت پایدار خود را نگه میدارم و بخشایندهٔ خطا و گناه هستم، امّا گناه را بدون جزا نمیگذارم، بلکه انتقام خطاهای پدران را از پسران و پسرانِ پسران ایشان را تا نسل سوم و چهارم میگیرم.»
8-9آنگاه موسی سر به سجده نهاده گفت: «خداوندا، اگر به راستی در درگاه تو قبول شدهام، تمنّا میکنم که تو نیز همراه ما باشی. البتّه میدانم که این قوم، مردم نافرمان و سرکشی هستند، ولی باز از پیشگاهت التماس میکنم که گناه و خطای ما را ببخشی و ما را به پیشگاهت بپذیری.»
تجدید پیمان
(خروج 23:14-19؛ تثنیه 7:1-5؛ 16:1-17)
10خداوند در جواب او فرمود: «من اکنون با شما پیمان میبندم و در مقابل چشمان تمام قوم چنان معجزاتی نشان میدهم که در هیچ جای دنیا و در بین هیچ ملّتی دیده نشده باشد. و تمام مردم اسرائیل قدرت خداوند را خواهند دید، زیرا من کاری عجیب در میان شما انجام خواهم داد. 11احکامی را که من امروز به شما میدهم اطاعت کنید. آنگاه من تمام اموریان، کنعانیان، حِتّیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را از سر راه شما دور میکنم. 12امّا هوشیار باشید که به سرزمینی که میروید با مردم آنجا پیمان نبندید، مبادا در دام ایشان گرفتار شوید. 13بلکه تو باید قربانگاههای آنها را ویران کنی، ستونهای ایشان را بشکنی و نشانههای الههٔ اشره را از بین ببری.
14«خدایان دیگر را پرستش نکنید، زیرا من، خداوند غیور هستم. 15هیچگاه نباید با مردم آن سرزمین پیمان ببندید، زیرا وقتی آنها برای خدایان خود قربانی میکنند، شما را دعوت میکنند که به آنها بپیوندید و از قربانی آنها بخورید. 16«چون دختران ایشان را برای پسران خود بگیرید، وقتی آن دختران بُتهای خود را پرستش کنند، پسران شما را نیز به بتپرستی وادار مینمایند.
17«خدایان ساخته شده را عبادت نكنید.
18«عید فطیر را برگزار کنید. هفت روز نان فطیر بخورید. این مراسم را در زمان معیّن، یعنی در ماه ابیب، طبق دستوری که به شما دادهام برگزار نمایید، زیرا در همین ماه بود که شما از مصر خارج شدید.
19«هر پسر نخستزاده و هر نخستزاده نر از حیوانات گلّهٔ شما به من تعلّق دارد. 20به عوض نخستزادهٔ الاغ، یک برّه بدهید و اگر نمیخواهید برّه بدهید، گردن نخستزادهٔ نر الاغ را بشکنید. برای هر پسر نخستزاده باید فدیه بدهید. هیچکس نباید دست خالی به حضور من بیاید.
21«شش روز کار کنید و در روز هفتم استراحت نمایید. حتّی در موسم شخم و درو هم نباید در روز هفتم کار کنید.
22«عید نوبر محصولات را جشن بگیرید. عید خیمهها را که آغاز پاییز است هر ساله برگزار کنید.
23«سه مرتبه در سال، همهٔ مردان و پسران شما به حضور خداوند خدای اسرائیل حاضر شوند. 24در این سه مرتبهای که به حضور من میآیید، هیچیک از اقوامی که من آنها را از سر راه شما دور کردهام به سرزمین شما حمله نخواهد کرد.
25«نانی را که با خمیرمایه پخته شده باشد همراه خون حیوانی که برای من قربانی شده، با هم تقدیم نکنید. گوشت قربانی عید فصح را تا صبح نگه ندارید.
26«هر سال بهترین نوبر محصولات خود را به خانهٔ خداوند خدای خود بیاورید. بُزغاله را در شیر مادرش نپزید.»
27خداوند به موسی فرمود: «احکامی را که به تو دادم بنویس، زیرا اینها شرایط پیمانی هستند که با تو و قوم اسرائیل بستهام.» 28موسی چهل شبانهروز با خداوند در بالای کوه ماند. او در تمام این مدّت نه چیزی خورد و نه چیزی نوشید، او بر روی لوحهای سنگی کلمات پیمان -ده حكم- را نوشت.
پایین آمدن موسی از کوه سینا
29وقتی موسی با دو لوحهٔ سنگی از کوه پایین آمد، متوجّه نشد که چهرهاش در اثر صحبت کردن با خدا میدرخشید. 30و چون هارون و مردم اسرائیل چهرهٔ درخشان موسی را دیدند، از ترس به او نزدیک نشدند. 31امّا موسی آنها را نزد خود خواند. پس هارون و رهبران قوم نزد او رفتند و موسی با آنان گفتوگو کرد. 32بعد از آنکه همگی در حضور او جمع شدند، آنچه را که خداوند برکوه سینا به او فرموده بود به اطّلاع آنها رسانید. 33چون سخنان موسی تمام شد روی خود را با نقاب پوشاند. 34هروقت موسی در خیمهٔ مقدّس خداوند میرفت که با او گفتوگو کند تا وقتیکه خارج میشد نقاب را از روی خود برمیداشت. بعد همهٔ احکامی را که از خداوند میگرفت، برای مردم اسرائیل بیان میکرد، 35مردم چهرهٔ تابان او را میدیدند. موسی تا زمانی که دوباره برای ملاقات خداوند میرفت، نقاب بر چهره داشت.
35
مقرّرات روز سبت
1موسی تمام مردم اسرائیل را جمع کرد و به آنها گفت: «این است احکامی که خداوند داده و شما باید از آنها پیروی نمایید. 2شش روز کار کنید، امّا روز هفتم روز مقدّس و مخصوص خداوند و استراحت است. هرکسی که در آن روز کار کند باید کشته شود. 3و در روز سبت در خانههایتان آتش روشن نکنید.»
هدایا برای خیمهٔ حضور خداوند
(خروج 25:1-9)
4بعد موسی خطاب به مردم اسرائیل گفت: «این است آنچه که خداوند امر فرموده است. 5برای خداوند از صمیم قلب هدیه بیاورید. هدایای شما شامل این چیزها باشد: طلا، نقره، برنز، 6كتان نفیس، نخهای پشم تابیده شده به رنگ ارغوانی، بنفش و قرمز، پارچهٔ بافته شده از موی بُز، 7پوست قوچ که آن را رنگ قرمز زده باشند، و چرم نفیس، چوب درخت اقاقیا، 8روغن چراغ، ادویه برای روغن مسح، بُخورِ خوشبو، 9سنگهای عقیق و قیمتی، برای تزئین ردا و سینهپوش کاهن اعظم.
لوازمِ خیمهٔ مقدّس خداوند
(خروج 39:32-43)
10«همهٔ صنعتگران ماهر كه در میان شما هستند چیزهایی را که خداوند امر فرموده است بسازند. از قبیل: 11خیمه و پوشش آن، چنگکها، بندها، ستونها و پایههای آن؛ 12صندوق پیمان و میلهها برای حمل و نقل آن، سرپوش آن، پردهٔ دروازهٔ خیمه، پردهها؛ 13میز، پایهها، ظروف و نان مقدّس، 14چراغدان، چراغ و روغن؛ 15قربانگاه بُخور، پایهها، شبکههای برنزی، روغن مسح، بُخور خوشبو، پردهٔ دروازهٔ خیمه؛ 16قربانگاه قربانی سوختنی، آتشدانهای برنزی، میلههای چوبی برای حمل و نقل آن، حوض و پایههای آن، 17پردههای اطراف حیاط خیمه، ستونها، پایهها و پردهٔ دروازهها 18میخهای خیمه، میخهای حیاط و طنابهای آن 19لباسهای نفیس بافته شده برای كاهنانی كه باید به هنگام خدمت در مكان مقدّس آنها را بپوشند، یعنی لباس مقدّس برای هارون کاهن و پسرانش تا در هنگام انجام وظیفهٔ کهانت از آنها استفاده کنند.»
هدایای مردم
20بعد همهٔ مردم از حضور موسی رفتند. 21آنگاه تمام کسانیکه مایل بودند، برای خداوند هدیه آوردند تا در خیمهٔ مقدّس خداوند، برای وظایف مربوط به آن و لباسهای مقدّس به کار برده شوند. 22پس مرد و زن، با رضایت آمدند و حلقه، انگشتر، گوشواره، دستبند و هر قسم زیورآلات طلا با خود آوردند و تقدیم خداوند کردند. 23هرکسی که كتان نفیس، پشم ارغوانی، بنفش و قرمز، پارچهٔ بافته شده از موی بُز، پوست قرمز قوچ و چرم نفیس داشت آورد. 24برخی هدایای نقرهای و برنزی و عدّهای چوب اقاقیا آوردند. 25همهٔ زنهایی که در کارهای دستی مهارت داشتند، پارچههای پشمی ارغوانی، بنفش و قرمز و کتان نفیس را كه خود بافته بودند به حضور خداوند تقدیم کردند. 26آنها همچنین از موی بُز نخ میریسیدند. 27رهبران سنگهای عقیق و نگینهای زینتی برای جامهٔ مخصوص کاهنان و سینهپوش آوردند. 28همچنین عطریّات، روغن چراغ، روغن مسح و بُخور خوشبو هدیه آوردند. 29پس قوم اسرائیل با میل و رغبت اشیای نفیس را که خداوند به موسی امر کرده بود به عنوان هدیه برای خداوند آوردند.
صنعتگران برای خیمهٔ مقدّس خداوند
(خروج 31:1-11)
30-33موسی به مردم گفت: «خداوند، بصلئیل پسر اوری، نوهٔ حور، از طایفهٔ یهودا را که پُر از روح خدا و دارای لیاقت، ذکاوت، دانش و هنر است تعیین فرموده است تا نقشه و کارهای طلا و نقره و برنز، حجاری، زرگری، حکاکی و امور نجّاری را اداره و مراقبت کند. 34خداوند به او و اهولیاب، پسر اخیسامک از طایفهٔ دان استعداد تعلیم مهارتهای خود به دیگران را داده است. 35و به آنها مهارت بخشیده که کارهای همهٔ صنعتگران را از قبیل طراحی، نساجی و طراز در پارچههای پشمی ارغوانی، بنفش و قرمز را که به عهده دارند و همچنان بافندگان و سایر هنرمندان و صنعتگران را نظارت کنند.
36
1«بصلئیل و اهولیاب و سایر هنرمندانی که خداوند به ایشان استعداد و توانایی انجام کاری عطا کرده است، مطابق دستورات خداوند برای ساختن خیمهٔ حضور خداوند کار بکنند.»
مردم بیشتر از حد نیاز هدیه میآورند
2موسی، بصلئیل و اهولیاب و همهٔ افراد ماهری را که استعداد خدایی داشتند و همهٔ افراد دیگر را که مایل به انجام این کار بودند دعوت کرد. 3موسی همهٔ مصالح و مواد ساختمانی را که مردم برای ساختن خیمهٔ حضور خداوند هدیه داده بودند همراه با همهٔ اشیایی که هر صبح دریافت میکرد به آنها میداد. 4پس آنگاه افراد ماهری که کارها را انجام میدادند، نزد موسی رفتند 5و چنین گفتند: «مردم بیش از آنچه نیاز است تا فرمان خدا را انجام دهیم، هدایا میآورند.»
6پس موسی به سراسر اردو فرمان فرستاد تا دیگر هدیهای برای خیمهٔ مقدّس نیاورند. 7آنچه تا آن زمان آورده بودند بیشتر از نیاز بود.
ساختن خیمهٔ مقدّس
(خروج 26:1-37)
8ابتدا بافندگان ماهر برای خیمهٔ مقدّس ده پرده از پارچههای نفیس کتان و پشمهای ارغوانی، بنفش و قرمز را با اشکال فرشتگان نگهبان، به صورت ماهرانهای درست کردند. 9طول هر پرده دوازده متر و عرض آن دو متر بود و همهٔ آنها به یک اندازه بودند. 10سپس پنج پرده را به یكدیگر دوختند و پنج پردهٔ دیگر را نیز به همین ترتیب به هم دوختند. 11سپس پنجاه حلقه از کتان ارغوانی در کنارهٔ هر یک از آن دو تکه، ساختند 12و بعد حلقهها را مقابل هم دوختند. 13همچنین پنجاه چنگک طلایی ساختند و پردهها را به وسیلهٔ چنگک به هم پیوستند. و به این ترتیب با پیوستن هر دو تکه، خیمه به صورت یک پارچه تکمیل شد.
14در بالای سقف، پوشش دیگری انداختند که از یازده پردهٔ پشم بُز ساخته شده بودند. 15هر یازده پرده یک اندازه و طول هر کدام از آنها سیزده متر و عرض آن دو متر بود. 16پنج پرده را با هم پیوستند و شش پردهٔ دیگر را جداگانه به هم دوختند. 17پنجاه حلقه در امتداد کنارهٔ هر دو پارچه دوختند 18و همچنین پنجاه چنگک برنز را در پردهها دوختند و به وسیلهٔ آنها دو پارچه را به هم پیوستند. 19آنها دو پوشش ساختند. یکی از پوست قرمز شدهٔ قوچ و دیگری از چرم اعلا تا به عنوان پوشش خارجی مورد استفاده قرار بگیرد.
20بعد از آن تختههایی از چوب اقاقیا برای خیمه ساختند. 21طول هر تخته چهار متر و عرض آن شصت و شش سانتیمتر بود. 22هر تخته دو زبانه داشت که یکی را به دیگری متّصل میساختند. 23همهٔ تختههای خیمه را به همین ترتیب ساختند. خیمه بیست تخته در سمت جنوب خود داشت. 24چهل پایهٔ نقرهای در زیر بیست تخته ساختند. و هر تخته با پایهاش به وسیلهٔ دو زبانه پیوند میشد. 25همچنین بیست تخته در سمت شمال خیمه ساختند. 26با چهل پایهٔ نقرهای، یعنی دو پایه برای هر تخته. 27سمت مغرب خیمه که قسمت عقبی آن بود، از شش تخته تشکیل شده بود. 28دو ستون دیگر نیز برای گوشههای عقب ساختند 29این ستونهای گوشهها از پایین تا بالا به یکدیگر متّصل بودند. دو ستون گوشهٔ دیگر هم به همین طریق ساخته شدند. 30بنابراین هشت ستون با شانزده پایهٔ نقرهای که دو پایه در زیر هر ستون قرار گرفت، ساختند.
31بعد پشتبندهایی از چوب اقاقیا برای تختههای هر دو طرف خیمه ساختند پنج پشتبند برای یک طرف خیمه 32و پنج پشتبند برای طرف دیگر و پنج پشتبند برای قسمت عقب در غرب. 33پشت بند میانی طوری ساخته شده بود که از یک سر تخته وسطی تا سر دیگر آن امتداد داشت. 34تختهها و پشتبندها را با روکشی از طلای خالص پوشانیده بودند. و حلقهها هم از طلای خالص ساخته شده بودند.
35پردهٔ داخلی از کتان نفیس و پشم به رنگهای آبی، بنفش و قرمز و با شکلهای فرشتگان نگهبان ساخته شده بودند. 36پرده با چهار چنگک طلایی از چهار ستون چوب اقاقیا که با روکشی طلا پوشیده شده بودند و بر چهار پایه قرار داشتند آویزان بود. 37همچنان پردهای برای دروازهٔ خیمه از کتان و پشمهای ارغوانی، بنفش و قرمز درست کردند. 38این پرده به وسیلهٔ پنج چنگک به پنج ستون بسته شده بود. پایههای ستونها برنزی و سرهای آنها از طلا ساخته شده بودند.
37
ساختن صندوق پیمان
(خروج 25:10-22)
1بصلئیل صندوق پیمان را از چوب اقاقیا ساخت که طول آن یک متر و ده سانتیمتر، عرض آن شصت و شش سانتیمتر و ارتفاع آن نیز شصت و شش سانتیمتر بود. 2آن را از درون و بیرون با طلای خالص پوشانید و نواری از طلا به دور آن کشید. 3حلقههای طلایی در چهار گوشهٔ آن، یعنی دو حلقه در دو طرف آن ساخت. 4دو میله از چوب اقاقیا را با طلا روکش نموده 5و در حلقههای دو طرف به منظور حمل و نقل گذاشت. 6سرپوش صندوق را از طلای ناب به طول یک متر و ده سانتیمتر و عرض شصت و شش سانتیمتر ساختند. 7دو فرشتهٔ نگهبان از طلای خالص چکشکاری شده ساخت، 8یک فرشتهٔ نگهبان در یک طرف و یکی در طرف دیگر آن بود. آنها با سرپوش صندوق طوری ریخته شده بودند که در حقیقت یک تکهٔ واحد بودند. 9فرشتگان نگهبان روبهروی هم، بالهایشان باز و بر سرپوش صندوق گسترده شده بودند و روی آنها پایین به طرف سرپوش بود.
ساختن میز مخصوص برای نان مقدّس
(خروج 25:23-30)
10میز را هم از چوب اقاقیا ساخت که طول آن هشتاد و هشت سانتیمتر، عرض آن چهل و چهار سانتیمتر و ارتفاع آن شصت و شش سانتیمتر بود. 11و آن را با طلای خالص پوشاند و دور آن را با روکشی از طلای ریخته تزئین کرد. 12حاشیهای به اندازهٔ هفتاد و پنج میلیمتر به دور آن ساخت و تختههای آن را با قابی از طلا تزئین کرد. 13او چهار حلقهٔ طلایی ساخت و آنها را در چهار گوشهٔ بالای پایهها نصب کرد. 14حلقهها نزدیک تختهها و به منظور حمل و نقل میز ساخته شده بودند. 15میلههایی از چوب اقاقیا به منظور حمل و نقل میز ساخت و آنها را با طلا پوشاند. 16ظروفی که برای هدایای نوشیدنی بر سر میز قرار داده میشدند عبارت بودند از کاسهها، پیالهها و جامها و همگی از طلای خالص ساخته شده بودند.
ساختن چراغدان
(خروج 25:31-40)
17چراغدانی هم از طلای خالص و چکشکاری شده ساخت. پایه، شاخهها و جاچراغیها یک تکه بودند. 18در دو طرف آن شش شاخه قرار داشت، سه شاخه در یک طرف و سه شاخه در طرف دیگر. 19جاچراغی هر شاخه به شکل شکوفهٔ بادام و هریک دارای گل و گلبرگ ساخته شده بود. شش شاخه از چراغدان سر زده بود. 20-21پایهٔ اصلی چراغدان با چهار پیاله به شکل شکوفهٔ بادام با گل و گلبرگ آن تزئین یافته بود و همگی یک تکه و از زیر هر شاخه یک گلبرگ سر زده بود. 22گلبرگها و شاخهها با چراغدان یک تکه و از طلای خالص و چکش کاری شده ساخته شده بودند. 23بعد هفت چراغ آن را با انبرها و سینیهای آنها از طلای خالص ساخت. 24وزن همگی آنها سی و پنج کیلوگرم طلای خالص بود.
ساختن قربانگاه بُخور
(خروج 30:1-5)
25قربانگاه بُخور را از چوب اقاقیا ساخت. طول و عرض آن چهل و پنج سانتیمتر و ارتفاع آن نود سانتیمتر بود. شاخهای چهار گوشهٔ آن طوری ساخته شده بودند که همه یک تکه دیده میشدند. 26سطح و پیرامون و شاخهای آن با طلای خالص پوشیده شده بودند و با قابی از طلای خالص گرداگرد آن را تزئین کرد. 27دو حلقهٔ طلایی به زیر قاب نصب کردند که از آنها برای گرفتن میلهها برای حمل و نقل آن استفاده میشد. 28میلهها از چوب اقاقیا ساخته و با طلای خالص پوشانیده شده بودند.
ساختن بُخور و روغن مسح
(خروج 30:22-38)
29روغن مقدّس و بُخور خالص را که مانند عطر بود، آماده کرد.
38
ساختن قربانگاه برای قربانی سوختنی
(خروج 27:1-8)
1قربانگاه قربانی سوختنی را از چوب اقاقیا ساختند که ارتفاع آن یک متر و سی سانتیمتر و طول آن دو متر و بیست سانتیمتر بود. 2شاخهایی هم در چهار گوشهٔ خود داشت که شاخها و قربانگاه یک تکه بودند و همه با برنز پوشانیده شده بودند. 3ظروف قربانگاه، یعنی دیگ، خاکانداز، کاسه، چنگک و آتشدان آن، همه برنزی بودند. 4آتشدان قربانگاه برنزی بود و پایینتر از لب و در نصف ارتفاع آن قرار داشت. 5چهار حلقهٔ برنزی در چهار گوشهٔ آتشدان برای گرفتن دو میلهٔ چوبی ساخت. 6میلهها از چوب اقاقیا و با برنز پوشانده شده بودند. 7میلهها را در حلقههای دو طرف آتشدان برای حمل و نقل قربانگاه جا داد. قربانگاه از تخته ساخته شده بود و درونش خالی بود.
ساختن حوض برنزی
(خروج 30:18)
8حوض برنزی و پایهٔ برنزی آن را از آیینههایی ساخت که هدیهٔ زنهایی بود که جلوی در خیمهٔ مقدّس خداوند خدمت میکردند.
حیاط و سایر قسمتهای خیمهٔ مقدّس
(خروج 27:9-19)
9بعد شروع به درست كردن پردههای حیاط نمودند. پردهٔ سمت جنوب آن چهل و چهار متر و از کتان نفیس بافته شده بود. 10تعداد ستونهای آن بیست بود و این ستونها بر بیست پایهٔ برنزی قرار داشتند. چنگکها و پشتبندهای ستونها از نقره ساخته شده بودند. 11پردهٔ شمال آن هم به طول چهل و چهار متر و دارای بیست ستون و بیست پایهٔ برنزی بود. چنگکها و پشتبندهای ستونهای آن هم نقرهای بودند. 12پردهٔ سمت مغرب آن بیست و دو متر و دارای ده ستون و ده پایه بود. چنگکها و پشتبندهای ستونها از نقره بودند. 13طول پردهٔ سمت مشرق هم بیست و دو متر بود. 14-15پردههای هر دو طرف دروازه شش متر و شصت سانتیمتر و هرکدام دارای سه ستون و سه پایه بود. 16همهٔ پردههای اطراف حیاط از کتان لطیف ساخته شده بودند. 17پایههای ستونها برنزی، امّا چنگکها و پشتبندها و سرپوش ستونها نقرهای بودند. 18پردهٔ دروازهٔ حیاط از کتان نفیس و پشم به رنگهای آبی، بنفش و قرمز، به هم تابیده بود. طول آن نُه متر و ارتفاع آن دو متر بود. 19چهار ستون آن بالای چهار پایهٔ برنزی قرار داشتند. چنگکها، سرپوش ستونها و پشتبندها از نقره بودند. 20تمام میخهای خیمه و پردهٔ آن برنزی بودند.
فلزهایی که در خیمهٔ مقدّس به کار برده شد
21این است فهرست مواد فلزیی كه در ساخت خیمهٔ مقدّس خداوند به كار رفتند. این فهرست مطابق سفارش موسی و توسط لاویانی كه تحت نظارت ایتامار پسر هارون كاهن كار میكردند تهیّه شده بود.
22و بصلئیل پسر اوری، نوهٔ حور از طایفهٔ یهودا همهچیز را مطابق فرمان خداوند ساخت. 23اهولیاب پسر اخیسامک از طایفهٔ دان كه حكاک و طراح و بافندهٔ كتان لطیف از جنس پشم ارغوانی، بنفش و قرمز بود، به او كمک میكرد.
24مقدار طلایی که مردم هدیه دادند در حدود یک تن، مطابق معیار رسمی بود. 25وزن نقره سه هزار و چهارصد و سی كیلوگرم، مطابق معیار رسمی بود 26این مبلغ مطابق سرشماری تعداد آنها، ششصد و سه هزار و پانصد و پنجاه نفر مرد بیست ساله یا بالاتر بود. 27مقدار نقرهای که برای صد پایهٔ صد ستون خیمه و پردهٔ آن به کار رفت سه هزار و چهارصد و سی كیلوگرم بود، یعنی سی و چهار کیلو برای هر پایه. 28نقرهای که برای ساختن چنگکها، روپوش ستونها و سرهای آنها و پشتبندها مصرف شد سی کیلو بود. 29مقدار برنزی که مردم هدیه آوردند دو هزار و چهارصد و بیست و پنج كیلو گرم بود. 30و از آن برای ساختن پایهها، ورودی خیمهٔ مقدّس خداوند، قربانگاه، شبکهٔ برنزی و ظروف آن 31و میخهای خیمه و حیاط آن استفاده شد.
39
تهیّه لباس کاهنان
(خروج 28:1-14)
1با پشم ارغوانی، بنفش و قرمز جامههای فاخری برای كاهنانی كه باید آنها را به هنگام خدمت در مكان مقدّس میپوشیدند، دوختند. آنها جامههای كهانت را برای هارون آنچنان كه خداوند به موسی فرموده بود دوختند.
2جامهٔ مخصوص کاهنان را از کتان نفیس و نخهای طلا و پشم به رنگهای ارغوانی، بنفش و قرمز ساختند. 3از طلا رشتههای نازک ساختند و در پارچههای ارغوانی، بنفش و قرمز به صورت ماهرانهای به کار بردند. 4برای جامهٔ مخصوص کاهنان سرشانههایی ساختند که از دو طرف شانه به هم وصل میشدند. 5کمربند جامهٔ مخصوص کاهنان از جنس خود آن با مهارت خاصّی برای دور کمر به همان ترتیب از طلا و پارچههای نفیس ارغوانی، بنفش و قرمز و کتان نفیس بافته شده که با جامهٔ مخصوص کاهنان آن جامه یک تکه بود، و آن را هم طبق دستور خداوند به موسی، ساختند. 6-7دو قطعه سنگ عقیق را که بر آنها نام طایفههای اسرائیل حکاکی شده بودند، بر دو قاب طلا نشانده مطابق فرمان خداوند به موسی به دو سرشانه نصب کردند.
سینهپوش
(خروج 28:15-30)
8سینهپوش را هم به طور ماهرانهای از همان مواد ساختند 9آن را دولا به صورت مربّع بیست و دو در بیست و دو سانتیمتر دوختند. 10چهار ردیف از سنگهای قیمتی را در آن نصب کردند. سنگهای ردیف اول عقیق قرمز، یاقوت زرد و لعل بود. 11ردیف دوم دارای زمرّد، یاقوت و الماس بود. 12در ردیف سوم فیروزه، عقیق سفید و یاقوت ارغوانی نصب کرده بودند. 13سنگهای ردیف چهارم یاقوت کبود، عقیق جگری و یشم بودند. سنگها در یک قاب طلایی زربفت، نصب شده بودند. 14تعداد سنگها دوازده و بر هر کدام آنها نام یكی از پسران یعقوب را حکاکی کرده بودند تا نمایانگر دوازده طایفهٔ اسرائیل باشند. 15برای سینهپوش زنجیرهایی از طلای خالص مانند ریسمان ساختند. 16دو طوق طلا و دو حلقهٔ طلا هم ساختند و دو حلقه را به دو گوشهٔ سینهپوش بستند. 17دو ریسمان طلا را به دو حلقهٔ انتهای دو بند سینهپوش وصل کردند. 18دو سر دیگر زنجیر را به دو طوق بستند، یعنی از جلو به دو سرشانههای جامهٔ مخصوص کاهنان بسته شده بود. 19دو حلقهٔ طلایی برای دو گوشهٔ پایین سینهپوش ساختند و در قسمت داخل آن یعنی در کنار جامهٔ مخصوص کاهنان وصل کردند. 20دو حلقهٔ طلایی دیگر هم ساختند که آنها در قسمت پایین سرشانهها در جلوی جامهٔ مخصوص کاهنان آویزان بودند. 21و سینهپوش را به وسیلهٔ حلقهها با نوار ارغوانی به حلقههای جامهٔ مخصوص کاهنان وصل کردند تا سینهپوش به صورت مطمئن به پیش بند وصل شود و بالای کمربند قرار گیرد. همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود.
سایر قسمتهای لباس کاهنان
(خروج 28:31-43)
22ردایی كه روی جامهٔ مخصوص کاهنان قرار میگیرد را هم با هنر خاصّی از یک پارچهٔ پشمی ارغوانی ساختند. 23در وسط آن یک درز گذاشتند و حاشیهای به دور تا دور درز دوختند تا مانع پاره شدن ردا شود. 24دور دامن ردا را با زنگولههایی به شکل انار که از کتان نفیس و پشم تابیدهٔ ارغوانی، بنفش و قرمز درست شده بودند، تزئین کردند. 25بین هر زنگوله یک زنگ طلا خالص آویزان کردند. 26هرگاه هارون برای خدمت به معبد میرفت آن ردا را میپوشید. همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود.
27برای هارون و پسرانش نیز پیراهن، 28دستار، کلاه و زیرجامه از کتان نفیس ساختند. 29همچنین، کمربندی از کتان نفیس و پشمهای ارغوانی، بنفش و قرمز طبق دستور خداوند به موسی ساختند. 30نیم تاجی هم از طلای خالص ساختند و این کلمات را روی آن حکاکی کردند: «وقف شدهٔ خداوند.» 31این نیم تاج را با یک نوار ارغوانی در جلوی دستار نصب نمودند.
تکمیل کار
(خروج 35:10-19)
32به این ترتیب، کار ساختن خیمهٔ مقدّس خداوند طبق فرمانی که خداوند به موسی داد تکمیل شد. 33و سپس کارهایی را که تکمیل کرده بودند نزد موسی آوردند که عبارت بودند از: خیمهٔ حضور خداوند، لوازم آن، چنگکها، تختهها، پشتبندها، ستونها و پایههای آنها، 34پوششها از پوست قرمز رنگ شدهٔ قوچ و چرم، پرده، 35صندوق پیمان خداوند و میلههای حمل و نقل آن، 36سرپوش، میز و ظروف آن و نان مقدّس تقدیمی به خدا، 37چراغدانی از طلایی خالص با چراغها، تزئینات و روغن چراغ، 38قربانگاه طلایی، روغن مسح، بُخور، پردهٔ ورودی خیمه، 39قربانگاه برنزی، آتشدان و میلهها و لوازم و حوض و پایههای آن، 40پردههای حیاط، ستونها، پایهها، پردهٔ دروازهٔ حیاط، طنابها، میخها و همهٔ ظروفی که در خیمهٔ حضور خداوند به کار برده میشدند. 41و لباسهای نفیس برای خدمت در مکان مقدّس یعنی لباس کهانت برای هارون و پسرانش، برای خدمت کهانت. 42طبق امر خداوند به موسی، مردم اسرائیل همهٔ کارها را تکمیل کردند. 43موسی تمام کارهایی را که انجام داده بودند بازرسی کرد و همه را برکت داد، زیرا همه چیز مطابق دستوری بود که خداوند به موسی داده بود.
40
برپا کردن و تقدیس خیمهٔ مقدّس خداوند
1خداوند به موسی فرمود: 2«در روز اول ماه اول، خیمهٔ مقدّس خداوند را برپا کن. 3صندوق پیمان خداوند كه حاوی ده حكم است را در آن بگذار و آن را با پرده بپوشان. 4میز را هم با ظروف آن بیاور و در جای مخصوص آن قرار بده. همچنان چراغدان را بیاور و چراغهایش را روشن کن. 5قربانگاه طلایی را برای بُخور خوشبو در مقابل صندوق پیمان بگذار. پردهٔ ورودی خیمه را آویزان کن. 6قربانگاه قربانی سوختنی را نزد دروازهٔ خیمهٔ حضور خداوند بگذار. 7حوض را بین خیمه و قربانگاه قرار بده و آن را از آب پُر کن. 8حیاط گرداگرد خیمه را مرتب کن و پردهٔ دروازهٔ حیاط را آویزان نما.
9«روغن مسح را بگیر و بر همهٔ چیزهایی که در خیمه است بپاش. اثاث و لوازم آن را وقف خداوند کن تا پاک و مقدّس شوند. 10بر قربانگاه بُخورِ خوشبو و ظروف آن هم روغن مسح را بپاش تا آنها مقدّس باشند. 11سپس بر حوض و پایهٔ آن روغن مسح را بپاش و آن را وقف کن.
12«سپس هارون و پسرانش را نزد دروازهٔ خیمهٔ حضور خداوند آورده آنها را غسل بده. 13لباس مقدّس را به تن هارون کن و او را مسح نما تا برای وظیفهٔ کهانت پاک و مقدّس شود. 14بعد پسرانش را هم آورده پیراهنهایشان را به آنها بپوشان. 15آنها را هم مسح کن همانطور که پدرشان را مسح کردی؛ تا بتوانند به عنوان کاهن مرا خدمت نمایند. مسح آنها برای همیشه بوده و به منزلهٔ انتخاب دایمی ایشان و نسلهای ایشان به مقام کهانت خواهد بود.»
16موسی همهٔ آنچه را که خداوند فرموده بود تماماً انجام داد. 17در روز اول ماه اول سال دوم که از مصر بیرون آمدند، خیمهٔ مقدّس خداوند برپا گردید. 18تختهها را بر پایهها قرار داد و ستونهایش را نصب کرد. 19پوشش را به روی خیمه گسترانید و پوشش دیگر را روی آن انداخت. همانطور که خداوند به موسی دستور داده بود. 20دو لوحهٔ سنگی را که احکام دهگانهٔ خداوند بر آنها نوشته شده بودند در صندوق قرار داد. میلهها را در حلقههای صندوق جا داد و سرپوش را بالای صندوق گذاشت. 21صندوق را به داخل خیمه آورد و پرده را جلوی آن آویزان نمود. همانطور که خداوند فرموده بود.
22سپس میز را در قسمت شمالی خیمه بیرون پرده گذاشت. 23و نان مقدّس را روی میز به حضور خداوند تقدیم کرد. همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود. 24آنگاه چراغدان را در خیمهٔ حضور خداوند آورد و در مقابل میز در قسمت جنوب خیمه گذاشت. 25چراغها را در حضور خداوند روشن نمود. چنانکه خداوند به موسی امر فرموده بود. 26قربانگاه طلایی را در خیمهٔ حضور خداوند، مقابل پرده گذاشت. 27بُخور خوشبویی را بر روی آن دود کرد. همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود. 28پردهٔ دروازهٔ ورودی خیمه را آویزان کرد. 29قربانگاه قربانی سوختنی را جلوی دروازهٔ خیمه گذاشت و قربانی سوختنی و هدیهٔ غلاّت را به حضور خداوند تقدیم کرد. طبق دستوری که خداوند به موسی داده بود. 30سپس حوض را بین خیمهٔ و قربانگاه قرار داد و آن را برای شستوشو از آب پُر کرد. 31موسی، هارون و پسرانش دست و پای خود را شستند. 32هرگاه آنها به خیمه و یا نزد قربانگاه میرفتند شستوشو میکردند. همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود. 33بعد حیاط گرداگرد خیمه و قربانگاه را محصور کرد و پردهٔ دروازهٔ ورودی را آویزان نمود. به این ترتیب موسی تمام کارها را به پایان رسانید.
ابر در بالای خیمهٔ مقدّس
(اعداد 9:15-23)
34آنگاه ابری خیمهٔ حضور خداوند را پوشاند و جلال خداوند خیمه را پُر کرد. 35و موسی نتوانست به خیمهٔ حضور خداوند داخل شود، زیرا ابر بر آن قرار گرفته و جلال خداوند آن را پُر ساخته بود. 36هرگاه که ابر از بالای خیمه برمیخاست، بنیاسرائیل به راه خود ادامه میدادند و آن را تعقیب میکردند. 37اگر ابر حرکت نمیکرد، مردم هم حرکت نمیکردند. 38در تمامی دوران آوارگی، قوم در طول روز ابر خداوند را بالای خیمه، و در طول شب آن را به صورت شعلهٔ آتش مشاهده میکردند.
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.