1
دعای سلیمان پادشاه برای خردمندی
(اول پادشاهان 3:1-15)
1سلیمان پسر داوود، پادشاهی خود را استوار کرد. خداوند خدای او، با وی بود و او را بسیار قوی ساخت.
2سلیمان تمام اسرائیل، فرماندهان گروههای هزار نفری و صد نفری، همهٔ رهبران اسرائیل و رؤسای خانوادهها را فراخواند. 3آنگاه سلیمان و همهٔ مردم به بالای تپّهای که در جبعون بود، رفتند؛ زیرا خیمهٔ مقدّس خداوند که موسی، بندهٔ خداوند آن را در بیابان ساخته بود، در آنجا بود.
4امّا داوود در اورشلیم مکانی برای صندوق پیمان آماده و در آنجا خیمهای برپا کرده بود و صندوق پیمان خدا را از قریت یعاریم به آنجا منتقل کرده بود. 5قربانگاه برنزی که بصلئیل پسر اوری، نوهٔ حور ساخته بود، در برابر خیمهٔ مقدّس خداوند در جبعون بود. سلیمان و جماعت در آنجا نیایش کردند. 6سلیمان به سوی قربانگاه برنزی که در مقابل خیمهٔ مقدّس بود، به حضور خداوند رفت و روی آن هزار قربانی سوختنی تقدیم کرد.
7شب هنگام، خداوند به سلیمان ظاهر شد و به او گفت: «چه میخواهی تا به تو بدهم؟»
8سلیمان به خدا گفت: «تو نسبت به پدرم داوود، همیشه محبّت پایدار نشان دادی و مرا به جای او پادشاه کردی. 9ای خداوند خدا، بگذار وعدهای را که به پدرم داوود دادی، اکنون انجام پذیرد، زیرا تو مرا پادشاه مردمی کردی که مانند غبار زمین بیشمارند. 10اکنون به من خرد و دانشی را که برای رهبری ایشان نیاز دارم، ببخش. چون کیست که بتواند این قوم بزرگ تو را رهبری کند؟»
11خدا به سلیمان پاسخ داد: «چون این خواستهٔ دل توست و تو دارایی و توانگری و احترام یا جان کسانیکه از تو متنفّرند یا عمر طولانی نخواستهای، بلکه خرد و دانش برای خود درخواست کردهای تا بتوانی قوم مرا، که تو را پادشاه آنها کردهام، فرمانروایی کنی، 12من به تو خرد و دانش خواهم داد و همچنین چنان دارایی و توانگری و احترامی به تو خواهم داد که هیچ پادشاهی قبل از تو نداشته و بعد از تو نيز نخواهد داشت.»
ثروت و قدرت سلیمان
(اول پادشاهان 10:26-29)
13پس سلیمان از بالای تپّهٔ جبعون، از برابر خیمهٔ مقدّس به اورشلیم بازگشت و بر اسرائیل سلطنت نمود. 14سلیمان به جمعآوری ارّابهها و اسبها پرداخت، او هزار و چهارصد ارّابه و دوازده هزار اسب داشت که در شهرهای ارّابهها و در اورشلیم نزد خود، مستقر کرده بود. 15پادشاه طلا و نقره را در اورشلیم مانند سنگ ارزان کرد و چوب سدر به فراوانی چوب چنار در تپّههای یهودا. 16سلیمان اسبها را از مصر و سیسل وارد میکرد و بازرگانان پادشاه، آنها را به بهایی معیّن خریداری میکردند. 17ایشان از مصر ارّابه وارد میکردند و سپس آنها را هریک به قیمت ششصد تکهٔ نقره و هر اسب را به قیمت صد و پنجاه تکهٔ نقره به کشور پادشاهان حِتّی و سوریه صادر میکردند.
2
آمادگی برای ساختن معبد بزرگ
(اول پادشاهان 5:1-18)
1سلیمان تصمیم گرفت معبدی برای پرستش خداوند و کاخ پادشاهی برای خود بسازد. 2سلیمان هفتاد هزار نفر را برای حمل مصالح ساختمانی، هشتاد هزار نفر را برای سنگتراشی در تپّهها و سه هزار و ششصد نفر سر کارگر برای نظارت آنها گماشت.
3سلیمان برای حیرام، پادشاه صور، پیام فرستاد: «همانطور که برای پدرم، داوود الوار سدر فرستادی تا برای خود خانهای بسازد و در آن زندگی کند، برای من نیز بفرست. 4اکنون من در شرف ساختن معبدی برای احترام خداوند خدایم هستم که به او تقدیم کنم برای سوزاندن بُخور خوشبو، برای اهدای دایمی نان مقدّس و قربانیهای سوختنی در هر صبح و عصر روزهای سبت و در ماه نو و جشنهای معیّن شدهٔ خداوند خدای ما؛ این فرمان خداوند به اسرائیل، برای همیشه است. 5معبدی که من خواهم ساخت بزرگ است، زیرا خدای ما بزرگتر از همهٔ خدایان است. 6امّا کیست که بتواند برای او معبدی بسازد؟ زیرا او در آسمان، در بالاترین آسمانها نیز نمیگنجد. پس من کیستم که معبدی برای او بسازم؟ به جز مکانی که در حضور وی بُخور بسوزانند. 7پس اکنون مردی ماهر که با طلا، نقره، برنز و آهن و همچنین در کندهکاری آزموده باشد و بتواند با پارچههای بنفش، قرمز و آبی کار کند، بفرست تا با کارگران ماهری که در نزد من در یهودا و اورشلیم هستند باشد، این کارگران را پدرم داوود آماده کرده بود. 8همچنین از لبنان الوار سدر، صنوبر و صندل بفرست، زیرا میدانم که بندگان تو در بریدن الوار لبنان ماهر هستند. بندگان من با بندگان تو کار خواهند کرد. 9چون معبدی که من خواهم ساخت بزرگ و شگفتانگیز خواهد بود، الوار فراوان برای من آماده کن. 10من برای بندگانت که الوار میبرند، دوهزار تن گندم کوبیده، دوهزار تن جو، چهارصد هزار لیتر شراب و چهارصد هزار لیتر روغن زیتون خواهم داد.»
11آنگاه حیرام پادشاه صور، در نامهای به سلیمان، چنین پاسخ داد: «چون خداوند قوم خود را دوست دارد، تو را پادشاه ایشان کرده است.» 12حیرام همچنین گفت: «ستایش بر خداوند خدای اسرائیل، که آسمان و زمین را آفرید، که به داوود پادشاه چنین پسر خردمندی داده است که پر از دانش و بینش است که معبدی برای خداوند و کاخ پادشاهی برای خود خواهد ساخت. 13من استادی خردمند و ماهر، به نام حورام نزد شما فرستادهام. 14مادر او از طایفهٔ دان و پدرش از اهالی صور است. او در مورد کار کردن باطلا، نقره، برنز، آهن، سنگ و چوب و پارچههای بنفش، آبی و پارچههای مرغوب آموزش دیده است. او میتواند هرگونه کندهکاری و طراحی را که به او واگذار شود با همکاری هنرمندان شما و هنرمندان سرورم، پدر شما داوود، انجام دهد. 15در مورد گندم، جو، شراب و روغن که سرورم فرموده بود، میتوانید آن را برای خدمتگذاران خود بفرستید. 16ما آنچه الوار از لبنان نیاز داشته باشید خواهیم برید و آنها را به صورت دستهٔ الواری به هم پیوسته و شناور به بندر یافا خواهیم فرستاد، شما آنها را به اورشلیم ببرید.»
ساختن معبد بزرگ شروع میشود
(اول پادشاهان 6:1-38)
17آنگاه سلیمان تمام بیگانگانی را که در سرزمین اسرائیل زندگی میکردند، سرشماری کرد. مثل آماری که پدرش داوود گرفته بود. تعداد بیگانگان صد و پنجاه و سه هزار و ششصد نفر بود. 18هفتاد هزار نفر از آنان را به کارگری، هشتاد هزار نفر را به سنگتراشی در کوهپایهها و سه هزار و ششصد نفر را به عنوان ناظر گماشت تا مردم را مجبور به کار کنند.
3
سلیمان معبد بزرگ را میسازد
1سلیمان پادشاه، ساختن معبد بزرگ را در اورشلیم بر بالای کوه موریا -یعنی همان جایی که خداوند به پدرش داوود ظاهر شده بود، درست در مکانی که داوود تعیین کرده بود یعنی در خرمنگاه ارنان یبوسی- آغاز کرد. 2او در روز دوم در ماه دوم سال چهارم سلطنت خود به ساختن آغاز کرد. 3این است اندازههایی که سلیمان برای ساختن معبد بزرگ به کار برد: درازای آن بیست و هفت متر و پهنای آن نُه متر بود. 4اتاق ورودی به پهنای معبد بزرگ یعنی نُه متر و ارتفاع پنجاه و چهار متر بود. او داخل آن را با طلای خالص روکش کرد. 5دیوارهای اتاق اصلی را با چوب سدر پوشاند و آنها را با طلای مرغوب روکش کرد، روی آنها شکل درخت خرما و زنجیر طراحی شده بود. 6پادشاه معبد بزرگ را با سنگهای زیبای گرانبها و طلای سرزمین فروایم تزئین کرد. 7او تیرها، آستانهها، دیوارها و درهای خانه را با طلا روکش کرد و بر روی دیوارها فرشتگان نگهبان حکاکی کرد. 8او مقدّسترین مکان را ساخت، پهنا و درازای آن نُه متر بود که برابر با پهنای معبد بزرگ بود. 9وزن میخهای طلایی معادل ششصد گرم بود. اتاق فوقانی را نیز با طلای خالص روکش کرده بود.
10در مقدّسترین مکان معبد بزرگ، او دو فرشتهٔ نگهبان ساخت و آنها را با طلا پوشاند. 11طول بالهای فرشتگان نگهبان هشت متر و هشتاد سانتیمتر بود که بال یکی دو متر و بیست سانتیمتر و به دیوار معبد بزرگ میرسید و بال دیگرش دو متر و بیست سانتیمتر بود که به بال فرشتهٔ نگهبان دیگر برمیخورد. 12فرشتهٔ نگهبان دیگر، یک بالش دو متر و بیست سانتیمتر بود که به دیوار اتاق میرسید و همچنین بال دیگرش دو متر و بیست سانتیمتر بود که به بال فرشتهٔ نگهبان اول وصل میشد. 13بالهای فرشتگان نگهبان هشت متر و هشتاد سانتیمتر بود. فرشتگان نگهبان بر پاهای خود ایستاده بودند و رویشان به طرف در خانه بود. 14سلیمان پردهای از کتان نازک به رنگ بنفش، قرمز، و آبی برای مقدّسترین مکان ساخت و روی آن تصویر فرشتگان نگهبان را نقش کرد.
دو ستون برنزی
(اول پادشاهان 7:15-22)
15جلوی خانه دو ستون ساخت که طول آنها پانزده متر و نیم بود و سر ستونهایی به طول دو متر و بیست سانتیمتر روی آنها بود. 16او زنجیرهایی ساخت و در بالای ستونها پیچید و صد انار ساخت و به زنجیرها وصل کرد. 17او ستونها را جلوی معبد بزرگ قرار داد، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ، ستون طرف راست را یاکین و ستون سمت چپ را بوعز نامید.
4
وسایل معبد بزرگ
(اول پادشاهان 7:23-51)
1او قربانگاهی از برنز ساخت که درازای آن نُه متر و پهنای آن نُه متر و ارتفاع آن چهار متر و نیم بود. 2او همچنین حوض گِرد برنزی ساخت که قطرش چهار متر و چهل سانتیمتر و ارتفاعش دو متر و بیست سانتیمتر بود و پیرامونش سیزده متر و بیست سانتیمتر بود. 3گرداگرد لبهٔ خارجی حوض، با دو ردیف، یکی بر روی دیگری تزئین شده بود. این ردیفها به شکل گاو نر بودند که با حوض یکپارچه بود. 4این حوض بر دوازده گاو نر ایستاده بود، سه گاو نر به طرف شمال، سه به طرف غرب و سه به طرف جنوب و سه به طرف شرق قرار داشتند. 5ضخامت دیوارهٔ حوض به پهنای کف دست بود. لبهٔ آن به شکل لبهٔ جام و خود حوض به شکل گل سوسن ساخته شده بود. ظرفیت آن بیش از شصت هزار لیتر بود. 6او همچنین ده حوضچه ساخت که پنج عدد آنها را در سمت راست و پنج عدد دیگر را در سمت چپ قرار داد. در این حوضچهها قربانی سوختنی را میشستند، آب حوض بزرگ برای شستوشوی کاهنان بود.
7ده چراغدان طلا را طبق مشخصات آنها ساخت. پنج عدد آنها را در طرف راست و پنج عدد دیگر آنها را در طرف چپ معبد بزرگ قرار داد. 8ده عدد میز ساخت و آنها را در معبد بزرگ گذاشت، پنج میز را در سمت راست و پنج میز دیگر را در طرف چپ قرار داد. او یکصد کاسهٔ طلا ساخت.
9او حیاطی برای کاهنان ساخت و حیاط بزرگ و درهایی برای حیاطها ساخت و آنها را با برنز روکش کرد. 10او حوض را در گوشهٔ جنوب شرقی معبد بزرگ قرار داد.
11حورام دیگها، بیلها و کاسهها ساخت.
پس او کارهایی را که برای سلیمان پادشاه در معبد بزرگ انجام میداد، به پایان رساند که عبارت بودند از:
12دو ستون؛ کاسهها و دو سر ستون که در بالای ستونها بودند و شبکههایی که دو جام سر ستونها را پوشانده بودند 13چهارصد انار برای دو شبکه؛ برای هر شبکه دو ردیف انار که روی جامها را میپوشاند.
14پایهها و حوضچههای آنها؛
15حوض بزرگ و دوازده گاو زیر آن؛
16حورام، دیگها، بیلها، چنگالها و تمام وسایل دیگر را با برنز برّاق، به دستور سلیمان پادشاه، برای معبد بزرگ ساخت.
17به دستور پادشاه، اینها در دشت اردن در زمین خاک رُس بین سُكوّت و صرده ریختهگری کردند. 18سلیمان همهٔ اینها را به مقدار زیاد ساخت که وزن برنز آنها محاسبه نشد.
19پس سلیمان هر آنچه را در معبد بزرگ بود ساخت، قربانگاه طلا، میز نان مقدّسی که به خدا تقدیم میشد. 20چراغدانها و پایههایشان از طلای خالص بود که در جلوی مقدّسترین مکان مطابق برنامه روشن شوند. 21گُلها، چراغها، انبرها را از طلای خالص ساخت؛ 22گُلگیرها، کاسهها و قاشقها و آتشدانها را از طلای خالص ساخت. درِ خارجی معبد بزرگ و درِ مقدّسترین مکان نیز روکش طلا شده بود.
5
1وقتی همهٔ کارهایی که سلیمان برای معبد بزرگ کرد پایان گرفت، سلیمان چیزهایی را که پدرش، داوود وقف کرده بود و طلا، نقره و همهٔ ظروف را در خزانهٔ معبد بزرگ گذاشت.
آوردن صندوق پیمان خداوند به معبد بزرگ
(اول پادشاهان 8:1-9)
2آنگاه سلیمان رهبران اسرائیل، سران طایفهها و خانوادهها را برای آوردن صندوق پیمان خداوند از شهر داوود در صهیون، به اورشلیم فراخواند. 3تمام مردان اسرائیل در عید خیمهها که در ماه هفتم برگزار میشد، نزد پادشاه گرد آمدند. 4هنگامیکه همهٔ رهبران اسرائیل آمدند، لاویان صندوق پیمان را برداشتند. 5صندوق پیمان، خیمهٔ مقدّس و تمام ظروف مقدّسی را که در خیمه بود، کاهنان و لاویان آوردند. 6آنگاه سلیمان پادشاه و تمام قوم اسرائیل، در برابر صندوق پیمان گرد آمدند و آنقدر گاو و گوسفند قربانی کردند که به شمار نمیآمد. 7پس کاهنان صندوق پیمان خداوند را در جایش در مقدّسترین مکان در زیر بال فرشتگان نگهبان قرار دادند، 8بالهای فرشتگان نگهبان بر روی صندوق پیمان و چوبهایی که با آنها آن را حمل میکردند، گسترده بودند. 9این چوبها آنقدر بلند بودند که انتهای آنها از مقدّسترین مکان دیده میشد، ولی از حیاط دیده نمیشدند و تا به امروز در آنجا هستند. 10در صندوق پیمان چیزی جز دو لوحی که موسی در کوه سینا -جایی است که خداوند با قوم اسرائیل هنگام خروجشان از مصر پیمان بست- در آن گذاشت، نبود.
شکوه خداوند
11هنگامیکه کاهنان از قدس بیرون آمدند، -زیرا تمام کاهنانی که حاضر بودند بدون توجّه به گروهی که در آن بودند- خود را پاک کرده بودند. 12تمام سرایندگان لاوی، یعنی آساف، هیمان، یدوتون، پسران و برادران ایشان، لباسهای کتانی مرغوب پوشیده بودند. ایشان با سنج، بربط و چنگ با صد و بیست کاهن که شیپور مینواختند در شرق قربانگاه ایستادند. 13وظیفهٔ شیپورچیها و سرایندگان این بود که در ستایش و پرستش همنوایی کنند و هنگامیکه آواز ایشان برخاست، با صدای سنج و شیپور و بقیّهٔ سازها، در ستایش خداوند خواندند که:
او نیکوست،
و محبّت او تا ابد پایدار است.
در آن هنگام معبد بزرگ پر از ابر شد. 14کاهنان به سبب ابر نتوانستند بایستند و خدمت کنند، زیرا شکوه خداوند معبد بزرگ را پُر کرد.
6
دعای تقدیس معبد بزرگ توسط سلیمان
(اول پادشاهان 8:12-21)
1آنگاه سلیمان دعا کرد:
«تو انتخاب کردهای که در ابرها و تاریکی ساکن باشی.
2اکنون من معبد با شکوهی برای تو ساختهام
که تا ابد در آن زیست کنی.»
3آنگاه پادشاه روی به مردم کرد و درحالیکه همه ایستاده بودند، ایشان را برکت داد. 4آنگاه گفت: «سپاس خداوند، خدای اسرائیل را! که هرچه را با دهان خود، به پدرم داوود وعده داده بود، با دستهای خود انجام داد، 5او به پدرم فرمود: از زمانی که قوم خود را از سرزمین مصر بیرون آوردم، من هیچ شهری را در همهٔ طایفههای اسرائیل برنگزیدم که در آن معبدی ساخته شود تا من در آن ستایش شوم و من هیچ مردی را برنگزیدم که فرمانروای قوم من، اسرائیل باشد. 6امّا من اورشلیم را برگزیدهام که نام من در آنجا باشد، و داوود را برگزیدهام که رهبر قوم من، اسرائیل باشد.»
7سلیمان ادامه داد، «پدرم، داوود در دل داشت تا خانهای برای نام خداوند خدای اسرائیل بسازد. 8امّا خداوند به پدرم داوود فرمود: 'بسیار نیکوست که تو در دل داشتی که خانهای برای من بسازی، 9امّا تو نباید خانه را بسازی، بلکه پسرت که تولّد خواهد یافت، آن را برای من خواهد ساخت.'
10«اکنون خداوند وعدهای را که داده بود، به انجام رسانیده، من به جای پدرم داوود برخاستهام و بر تخت اسرائیل نشستهام. همانگونه که خداوند وعده داده بود، من خانهای برای نام خداوند خدای اسرائیل ساختهام. 11من در آنجا صندوق پیمان را گذاشتهام، که پیمان خداوند با مردم اسرائیل است.»
دعای سلیمان
12آنگاه سلیمان در برابر قربانگاه خداوند و در حضور همهٔ قوم اسرائیل، ایستاد و دستهای خود را برافراشت. 13سلیمان سکوی برنزی به پهنا و درازای دو متر و بیست سانتیمتر و ارتفاع یک متر و سی سانتیمتر ساخته بود و آن را در وسط حیاط قرار داده بود. سلیمان روی آن ایستاده بود. او در برابر همهٔ قوم اسرائیل زانو زد، دستهای خود را به سوی آسمان برافراشت 14و گفت: «ای خداوند خدای اسرائیل! هیچ خدایی مانند تو در زمین و آسمان نیست. پیمان خود را برای تمام بندگانی که با تمام دل نزد تو گام برمیدارند، نگاه داشتهای و محبّت پایدار خود را نشان دادهای. 15تو وعدهای را که به پدرم داوود دادی با دهان گفتی و با دستهایت امروز انجام دادی. 16پس اکنون ای خداوند خدای اسرائیل، وعدّهای را که به پدرم داوود، بندهٔ خود، دادهای نگاهدار، هنگامیکه تو به او فرمودی، اگر پسران تو در همهٔ کارهایشان در حضور من مواظب باشند و مطابق قوانین من در نزد من گام بردارند، همانگونه که تو گام برداشتی، همواره یکی از بازماندگان تو بر تخت اسرائیل خواهد نشست. 17پس اکنون ای خداوند، خدای اسرائیل، سخنانی را که به بندهات داوود گفتی تأیید فرما.
18«امّا آیا براستی خدا با انسان در روی زمین خواهد زیست؟ آسمان و حتّی بالاترین آسمانها گنجایش تو را ندارند، چه رسد به خانهای که من برایت ساختهام. 19ای خداوند، خدای من! من بندهٔ تو هستم، به دعای من گوش بده و تقاضاهایم را اجابت فرما. 20این معبد بزرگ را شبانهروز مراقبت نما. تو وعده دادی، این مکانی است که تو در آن ستایش خواهی شد، پس هنگامیکه به سوی این معبد بزرگ دعا میکنم، مرا بشنو. 21نیایش من و قوم خود، اسرائیل را بشنو، هنگامیکه به سوی این مکان روی میکنند. در خانهٔ خود در آسمان، ما را بشنو و ببخش.
22«اگر کسی علیه دیگری مرتکب گناهی شود و نیاز به سوگند باشد و اینجا در مقابل قربانگاه تو سوگند یاد کند، 23باشد تا تو از آسمان بشنوی و عمل کنی و بندگانت را داوری نمایی و گناهکار را مطابق عمل خودش جزا دهی و بیگناهان را بر حسب عدالت ایشان پاداش دهی.
24«اگر قوم تو اسرائیل از دشمنانشان بهخاطر گناهی که علیه تو مرتکب شدهاند، شکست بخورند، هنگامیکه به سوی تو بازگردند و به این معبد بزرگ بیایند، و فروتنانه برای آمرزش نزد تو دعا کنند، 25باشد که تو از آسمان بشنوی و گناه مردم خود اسرائیل را ببخشی و ایشان را به سرزمینی که به نیاکان ایشان دادی بازگردانی.
26«هنگامیکه آسمانها بسته میشوند و بارانی نیست، زیرا مردم تو علیه تو گناه ورزیدهاند، اگر به سوی این مکان نیایش کنند و به سبب مصیبتی که تو بر ایشان آوردهای، نام تو را اعتراف کنند و از گناه خود بازگردند، 27آنگاه ایشان را از آسمان بشنو و گناه بندگانت، قوم اسرائیل را ببخشای، به ایشان بیاموز تا راه راستی را بپیمایند و بر سرزمین ایشان باران ببخش، سرزمینی که به عنوان میراث به آنها بخشیدهای.
28«هنگامیکه قحطی در این سرزمین باشد یا بیماری همهگیر، یا محصول را بادهای گرم، یا کِرمها و مَلخها نابود کنند، یا هنگامیکه دشمنان ایشان آنها را در هر شهری محاصره کنند، هر بلایی و بیماری که باشد، 29هر نیایشی و هر تقاضایی از هر فرد، یا تمام قوم تو اسرائیل، هنگامیکه رنج و اندوه خود را میدانند و دستهای خود را به سوی این خانه برمیافرازند، 30باشد که تو از جایگاه خود در آسمان بشنوی، و آنها را ببخشی و به همه همانطور که دلهایشان را میدانی، برطبق راههایی که میروند ارزانی ده، زیرا فقط تو از دل انسان آگاه هستی. 31تا آنکه ایشان از تو بترسند و تمام روزهایی که در سرزمینی که به نیاکان ما دادی زندگی میکنند، در راه تو گام بردارند.
32«همچنین وقتی بیگانگان، یعنی کسانیکه از قوم تو اسرائیل نیستند، از سرزمینی دور بهخاطر نام عظیم تو و دست قدرتمند و بازوی توانای تو بیایند و به سوی این معبد بزرگ دعا کنند، 33دعای آنها را بشنو. از آسمان جایی که زندگی میکنی آنها را بشنو و آنچه را که از تو میخواهند انجام بده تا همهٔ ساکنان زمین، مانند قوم تو اسرائیل، تو را بشناسند و از تو اطاعت کنند. آنگاه آنها خواهند دانست خانهای که من ساختهام، به نام تو خوانده شده است.
34«اگر قوم تو به نبرد با دشمنانشان بروند، هرجا که تو ایشان را بفرستی، و ایشان به سوی این شهر برگزیدهٔ تو و معبد بزرگی که من به نام تو ساختهام نیایش کنند، 35آنگاه از آسمان نیایش و تقاضای ایشان را بشنو و پیروزشان گردان.
36«اگر ایشان علیه تو گناه ورزیدهاند -زیرا انسانی نیست که گناه نورزد- و تو از ایشان خشمگین شدی و ایشان را به دست دشمن سپردی و دشمنانشان ایشان را به اسارت، به سرزمینهای دور یا نزدیک بردند، 37اگر در آن سرزمین توبه کردند و تو را نیایش کردند و اعتراف کردند که گناه کرده و پلید بودهاند، ای خداوند نیایش ایشان را بشنو. 38اگر ایشان با تمام دل و جان در سرزمین اسارت توبه کردند و به سوی سرزمین خود، که تو به پدرانشان بخشیدی و شهری که تو برگزیدی و معبد بزرگی که من به نام تو ساختهام نیایش کردند، 39آنگاه از جایگاه خود در آسمان نیایش و تقاضای ایشان را بشنو، و رحم کن و قوم خود را که علیه تو گناه ورزیدهاند ببخش.
40«حال ای خدای من، بگذار چشمان تو باز باشد و گوشهای تو نیایشی را که در این مکان میشود، بشنود. 41اکنون ای خداوند، خدای من، برخیز و با این صندوق پیمان که مظهر قدرت توست، وارد این معبد بزرگ شو و تا ابد در آنجا بمان. ای خداوند، خدای من، بگذار تا کاهنان تو جامهٔ نجات بپوشند و مقدّسین تو از نیکی تو شادمان باشند. 42ای خداوند، خدای من، صورت خود را از آن که مسح نمودهای برنگردان و محبّت پایدار خود را به بندهات داوود به یادآور.»
7
تقدیس معبد بزرگ
(اول پادشاهان 8:62-66)
1هنگامیکه نیایش سلیمان تمام شد، آتشی از آسمان فرود آمد و هدایای سوختنی و قربانیها را سوزاند و شکوه خداوند معبد بزرگ را دربر گرفت 2کاهنان نتوانستند وارد معبد بزرگ شوند، زیرا شکوه خداوند معبد بزرگ را دربر گرفته بود. 3هنگامیکه همهٔ مردم اسرائیل آتشی که فرود آمد و شکوه خداوند را در معبد بزرگ دیدند، روی سنگفرش زانو زدند و صورت خود را بر زمین نهادند و خداوند را نیایش و ستایش کردند و گفتند:
«او نیکوست، محبّت پایدار او تا ابد پایدار است.» 4آنگاه پادشاه و همهٔ مردم اسرائیل، نزد خداوند قربانی کردند. 5و سلیمان پادشاه بیست و دو هزار گاو نر و صد و بیست هزار گوسفند را قربانی کرد. سپس پادشاه و همهٔ مردم، معبد بزرگ را تقدیس کردند. 6کاهنان در جای مخصوص خود ایستادند، لاویان نیز با وسایل موسیقیای که داوود پادشاه برای سپاسگزاری خداوند ساخته بود، میخواندند: «محبّت او پایدار و جاودان است.» در مقابل ایشان کاهنان شیپور مینواختند و همهٔ قوم اسرائیل ایستاده بودند.
7سلیمان، قسمت مرکزی حیاط را که مقابل معبد بزرگ بود تقدیس کرد و در آنجا قربانی سوختنی و قربانی سلامتی تقدیم کرد، زیرا قربانگاه برنزی که سلیمان ساخته بود، گنجایش قربانیهای سوختنی و غلاّت و چربی را نداشت.
8در آن زمان سلیمان و مردم اسرائیل که گروه بزرگی بودند، در هفت روز، عید خیمهها را جشن گرفتند. انبوهی از جمعیّت از راه دور، از گذرگاه حمات در شمال تا مرز مصر در جنوب، در آنجا بودند. 9آنها هفت روز را برای تقدیس قربانگاه و هفت روز دیگر را برای عید صرف کردند و در روز هشتم جشن دیگری برپا نمودند. 10در روز بیست و سوم ماه هفتم، سلیمان مردم را به خانههای خود فرستاد. شادمان و با روحیهٔ خوب بهخاطر نیکویی که خداوند به داوود، سلیمان و قوم خود اسرائیل نشان داده بود.
ظاهر شدن دوبارهٔ خداوند به سلیمان
(اول پادشاهان 9:1-9)
11سلیمان ساختن معبد بزرگ و کاخ پادشاهی را به پایان رساند و نقشههایی را که برای معبد بزرگ و خانهٔ خودش کشیده بود با موفّقیّت انجام داد. 12آنگاه خداوند در شب به سلیمان ظاهر شد و به او گفت: «من نیایش تو را شنیدهام و این مکان را برای قربانگاه برگزیدهام. 13هنگامیکه آسمان را میبندم و بارانی نیست، یا فرمان میدهم تا مَلخها کشتزارها را بخورند و یا بلایی در میان قوم خود بفرستم، 14اگر قوم من که به نام من خوانده میشوند، نزد من دعا کنند و توبه نمایند و از راههای پلید خود باز گردند، آنگاه من از آسمانها خواهم شنید و گناهان ایشان را خواهم بخشید و کامیابی به سرزمین آنها خواهم داد. 15اکنون چشمهای من باز و گوشهای من متوجّه نیایشی است که در این مکان بجا آورده میشود. 16زیرا اکنون من این خانه را برگزیدهام و تقدیس نمودهام تا نام من برای همیشه در آنجا باشد و چشم من همیشه در آن خواهد بود. 17امّا اگر تو مانند پدرت، داوود در حضور من گام برداری و طبق فرمانهایی که من به تو دادهام، عمل کنی و دستورات و احکام مرا نگاه داری، 18آنگاه من تخت پادشاهی تو را استوار میکنم و طبق پیمانی که با پدرت داوود بستم و گفتم: تو همیشه جانشینی در اسرائیل خواهی داشت که بر آن فرمانروایی کند، عمل خواهم کرد. 19امّا اگر تو بازگردی و دستورات و احکامی را که به تو دادهام، ترک کنی و خدایان دیگر را خدمت و ستایش کنی، 20آنگاه من شما را از زمینی که به شما دادهام، برخواهم کند و این معبد بزرگ را که برای نامم تقدیس کردهام، ترک خواهم کرد و آن را در بین اقوام ضربالمثل و مسخره خواهم ساخت.
21«این معبد بزرگ اکنون بسیار مورد احترام است، امّا در آن زمان هرکس که از آن بگذرد، با تعجّب خواهد پرسید: 'چرا خداوند با این سرزمین و معبد بزرگ چنین کرد؟' 22آنگاه مردم خواهند گفت: 'زیرا ایشان خداوند، خدای نیاکان خود را که آنها را از مصر بیرون آورد، ترک کردند و خدایان دیگر را خدمت و پرستش کردند، در نتیجه خداوند آنها را به همهٔ این مصیبتها گرفتار کرد.'»
8
فعالیّتهای گوناگون سلیمان
(اول پادشاهان 9:10-28)
1در پایان بیست سالی که سلیمان معبد بزرگ و خانهٔ خود را ساخت، 2سلیمان شهرهایی را که حیرام به او داده بود، بازسازی نمود و قوم اسرائیل را در آنجا اسکان داد. 3سلیمان به حمات و صوبه حمله کرد و آنها را تسخیر نمود. 4او شهر تدمور را در بیایان و همهٔ شهرهای انباری را در حمات ساخت. 5او همچنین شهرهای بیت حورون بالایی و بیت حورون پایینی را که شهرهای مستحکمی بودند با دیوارها و دروازهها و پشتبندها ساخت. 6بعله و تمام شهرهای انباری و شهرها برای ارّابههایش، شهرها برای سواره نظام و هرچه که سلیمان خواست بسازد، در اورشلیم و لبنان و همهٔ سرزمینهایی که بر آن حاکم بود، ساخت. 7تمام نسل حِتّیان و اموریان، فرزیان، حویان و یبوسیان را که اسرائیلی نبودند، 8سلیمان از بازماندگان ایشان که هنوز در سرزمین باقی مانده بودند، بیگاری گرفت که تا به امروز نیز چنین است. 9امّا سلیمان مردم اسرائیل را برای انجام کارهایش به بردگی نگرفت، ایشان سربازان و افسران و فرماندهان ارّابهها و سواره نظام او بودند. 10ایشان افسران عالی رتبهٔ سلیمان پادشاه بودند و تعدادشان دویست و پنجاه نفر بود که بر مردم حکمرانی میکردند.
11سلیمان دختر فرعون را از شهر داوود به خانهای که برایش ساخته بود آورد. زیرا سلیمان گفت: «همسر من نباید در خانه داوود پادشاه زندگی کند، زیرا مکانهایی که صندوق پیمان خداوند در آن بوده است، مقدّس میباشد.»
12آنگاه سلیمان قربانی سوختنی در قربانگاه خداوند که در برابر معبد بزرگ ساخته بود، اهدا کرد. 13او طبق قوانین موسی برای روزهای معیّن مانند سبت، ماه نو و سه عید سالیانه نان فطیر، عید نوبر محصولات و عید خیمهها قربانی سوختنی تقدیم کرد. 14با پیروی از قوانینی که پدرش داوود، وضع کرده بود، او کارهای روزمرّهٔ کاهنان و لاویانی که در خواندن سرودهای نیایشی و انجام وظایف کاهنان را یاری میدادند، سازماندهی کرد. او همچنین محافظین معبد بزرگ را برای انجام وظیفه در هر دروازه گماشت، مطابق آنچه داوود مرد خدا دستور داده بود. 15دستوراتی که داوود در مورد انبارها به کاهنان و لاویان داده بود، با همهٔ جزئیات اجرا میشد.
16در این زمان تمام نقشههای سلیمان به انجام رسیده بود. از ریختن پی معبد بزرگ تا پایان آن، همهٔ کارهای او با موفّقیّت به انجام رسید.
17آنگاه سلیمان به شهرهای عصیون حابر و ایلوت، که بر کنار دریا در سرزمین اَدوم است، رفت. 18حیرام پادشاه کشتیهایی تحت فرماندهی افسران خود و دریانوردان باتجربه برای سلیمان فرستاد. ایشان با افسران سلیمان به سرزمین اوفیر رفتند و برای سلیمان معادل پانزده تُن طلا آوردند.
9
دیدار ملکهٔ سبا
(اول پادشاهان 10:1-13)
1ملکهٔ سبا از شهرت سلیمان پادشاه باخبر شد و به اورشلیم سفر کرد تا او را با پرسشهای دشوار بیازماید. ملکهٔ سبا گروه بزرگی از همراهان و کاروانی از شتران که بار آنها ادویه، جواهرات و مقدار زیادی طلا بود به همراه آورد. هنگامیکه او با سلیمان ملاقات کرد، هر سؤالی که در اندیشه داشت، از او پرسید. 2سلیمان به همهٔ پرسشهای او پاسخ داد، هیچ سؤالی نبود که برای سلیمان سخت باشد و نتواند برای او توضیح دهد. 3هنگامیکه ملکهٔ سبا، حکمت سلیمان و کاخی را که او ساخته بود، 4و خوراکی که در سفره او بود و محل زندگی مقامات و سازمان کارکنان کاخ و جامهٔ آنها و لباس خدمتکارانی که در جشن بودند و قربانیهایی که او در معبد بزرگ تقدیم میکرد، دید شگفتزده شد.
5پس او به پادشاه گفت: «گزارشی که در سرزمین خود دربارهٔ پیروزیها و حکمت شما شنیدم حقیقت دارد، 6امّا من، گزارش را تا هنگامیکه به اینجا آمدم و با چشمان خود دیدم باور نداشتم، من حتّی نیمی از حکمت عظیم شما را نشنیده بودم. شما بمراتب از آنچه مردم میگویند برتر هستید. 7خوشا به حال مردم شما! خوشا به حال خدمتکارانتان که دایماً شما را خدمت میکنند و سخنان خردمندانه شما را میشنوند! 8سپاس بر خداوند، خدای تو، که نشان داده است که چقدر از تو خشنود است. تو را پادشاه کرد که در نام او حکومت کنی، زیرا او قوم خود اسرائیل را دوست دارد و میخواهد برای همیشه پایدار نگاه دارد. او تو را پادشاه کرد تا قانون و عدالت را برقرار سازی.»
9او هدایایی را که آورده بود، به سلیمان پادشاه تقدیم کرد. حدود چهار تُن طلا و مقدار زیادی ادویه و جواهرات. هرگز چنین ادویه خوبی که ملکهٔ سبا به سلیمان پادشاه داد دیده نشده بود.
10(افراد حیرام و سلیمان پادشاه از اوفیر طلا و همچنین چوب صندل و جواهرات نیز آورده بودند. 11سلیمان از چوب برای ساختن پلّهها برای معبد بزرگ و کاخ خود و ساختن بربط و چنگ برای نوازندگان استفاده کرد که همانند آنان هرگز در سرزمین یهودا دیده نشده بود.)
12سلیمان پادشاه هرآنچه ملکهٔ سبا خواسته بود به او داد، به اضافهٔ هدایایی که سلیمان با سخاوتمندی به او بخشید. آنگاه ملکهٔ سبا و همراهانش به سرزمین خود بازگشتند.
ثروت سلیمان پادشاه
(اول پادشاهان 10:14-25)
13هر سال سلیمان پادشاه بیش از بیست و سه تُن طلا دریافت میکرد، 14به اضافهٔ آنچه بازرگانان و تاجران به عنوان مالیات میدادند، پادشاهان عرب و فرمانروایان اسرائیل نیز طلا و نقره برای او میآوردند. 15سلیمان پادشاه دویست سپر بزرگ ساخت. هریک از آنها را با تقریباً هفت کیلو طلا روکش کرد، 16و سیصد سپر کوچكتر که هر کدام با تقریباً دو کیلو طلا روکش شده بودند. او همهٔ سپرها را در تالار جنگل لبنان قرار داد.
17پادشاه همچنین تخت بزرگی از عاج ساخت که با طلای ناب پوشانده شده بود. 18این تخت شش پلّه داشت و یک زیرپایی که به آن وصل بود و با طلا روکش شده بود. در دو طرف تخت دو دسته بود و در هر طرف تخت مجسمهٔ شیر قرار داشت. 19دوازده مجسمهٔ شیر روی پلّهها بودند، در هر طرفِ هر پلّه یک شیر. چنین تختی هرگز در هیچ پادشاهی دیگری ساخته نشده بود.
20ظروف نوشیدنی پادشاه و همچنین ظروف تالار جنگل لبنان همه از طلای خالص ساخته شده بودند. در دوران سلطنت سلیمان نقره ارزشی نداشت، 21زیرا کشتیهای پادشاه هر سه سال یک مرتبه با دریانوردان حیرام به ترشیش میرفتند و طلا، نقره، عاج، میمون و طاووس میآوردند.
22سلیمان پادشاه، ثروتمندتر و خردمندتر از همهٔ پادشاهان جهان بود. 23همهٔ پادشاهان جهان به حضور سلیمان میآمدند تا حکمتی را که خدا در دل او نهاده بود، بشنوند. 24هریک از ایشان هر سال هدایایی میآورد. وسایلی از نقره و طلا، جامهها، اسلحهها، ادویه، اسب و قاطر.
25سلیمان چهارهزار طویله برای اسبها و ارّابهها و دوازده هزار اسب داشت. او برخی را در اورشلیم نگاه میداشت و بقیّهٔ را در شهرهای دیگر. 26او بر همهٔ شاهان فرمانروایی کرد، از فرات تا سرزمین فلسطین و تا مرز مصر. 27پادشاه نقره را در اورشلیم مانند سنگ فراوان کرد و چوب سدر مانند چنار کوهپایههای یهودا فراوان بود. 28اسبها را برای سلیمان از مصر واز سایر سرزمینهای دیگر وارد میکردند.
مرگ سلیمان
(اول پادشاهان 11:41-43)
29دنباله رویدادهای سلیمان، از ابتدا تا پایان در کتاب تاریخ ناتان نبی و در نبوّت اخیای شیلونی و در رؤیای عدوی رائی که دربارهٔ یربعام پسر نباط است، نوشته شده است. 30سلیمان بر اورشلیم و تمامی اسرائیل به مدّت چهل سال حکومت کرد. 31سلیمان درگذشت و در شهر داوود به خاک سپرده شد و پسرش رحبعام به جای او پادشاه شد.
10
شورش طایفهها شمالی
(اول پادشاهان 12:1-20)
1رحبعام به شکیم رفت، زیرا تمام قوم اسرائیل برای مراسم تاجگذاری او جمع شده بودند. 2یربعام، پسر نباط که از دست سلیمان به مصر گریخته بود، هنگامیکه این خبر را شنید از مصر بازگشت. 3مردم طایفههای شمالی به دنبال او فرستادند و همگی به دیدن رحبعام رفتند و به او گفتند: 4«پدرت یوغ ما را سنگین کرد. پس اکنون وظایف و یوغ سنگینی را که پدرت بر ما نهاده، سبک کن و ما خدمتگذار تو خواهیم بود.»
5او به ایشان گفت: «سه روز دیگر نزد من بیایید.» پس مردم رفتند.
6رحبعام پادشاه با ریشسفیدانی که مشاور پدرش سلیمان بودند، مشورت کرد و پرسید: «به نظر شما به این مردم چه پاسخی بدهم؟»
7ایشان به او پاسخ دادند: «اگر تو با این مردم مهربان باشی و ایشان را راضی کنی و با ایشان سخن خوب بگویی، آنگاه ایشان تا ابد بندهٔ تو خواهند بود.»
8امّا او پیشنهاد بزرگسالان را رد کرد و با جوانانی که با او بزرگ شده بودند و اکنون او را خدمت میکردند، مشورت کرد 9و از آنها پرسید: «چه پیشنهاد میکنید؟ چه پاسخی به این مردم بدهم که به من میگویند: یوغی را که پدرت بر ما نهاده سبک کن؟»
10جوانانی که با او بزرگ شده بودند، جواب دادند: «به آنهایی که به تو گفتند: بار سنگین پدرت را از دوش ما سبک بساز. چنین پاسخ بده: انگشت کوچک من ضخیمتر از کمر پدرم است و 11یوغ سنگینی را که پدرم بر دوش شما گذاشت من آن را سنگینتر میکنم. پدرم شما را با شلاق تنبیه کرد و من شما را با شلاق چرمی تنبیه میکنم.»
12پس یربعام و همهٔ مردم، در روز سوم همانطور که پادشاه گفته بود، نزد وی رفتند. 13پادشاه با خشونت به ایشان پاسخ داد. رحبعام پادشاه، پند بزرگسالان را نپذیرفت 14او طبق گفته جوانان با ایشان سخن گفت: «پدرم یوغ شما را سنگین کرد، امّا من به آن میافزایم. پدرم شما را با شلاق تنبیه میکرد، امّا من شما را با شلاق چرمی تنبیه خواهم کرد.» 15پس پادشاه به مردم گوش نداد. این رویدادها به ارادهٔ خدا انجام میشد تا کلامی که خداوند به اخیای شیلونی دربارهٔ یربعام، پسر نباط فرموده بود، به حقیقت بپیوندد.
16هنگامیکه همهٔ مردم دیدند که پادشاه به ایشان گوش فرا نمیدهد، به پادشاه چنین گفتند: «ما چه سهمی از داوود داریم؟ ما هیچ میراثی از پسر یَسی نداریم. ای مردم اسرائیل به خانههای خود باز گردید؛ اکنون، ای داوود، از خانهٔ خود نگهداری کن.»
پس همهٔ مردم، به خانههای خود رفتند. 17امّا رحبعام فقط بر اسرائیلیانی که در شهرهای یهودا بودند حکومت میکرد.
18هنگامیکه رحبعام پادشاه، هدورام را که سرپرست کارگران اجباری بود فرستاد، مردم اسرائیل او را سنگسار کردند و کشتند و رحبعام پادشاه با شتاب بر ارابهٔ خود سوار شد و به اورشلیم گریخت. 19پس از آن، مردم پادشاهی شمالی اسرائیل تا به امروز علیه خاندان داوود شوریدهاند.
11
نبوّت شمعیا
(اول پادشاهان 12:21-24)
1وقتی رحبعام وارد اورشلیم شد، لشکری را که متشکّل از صد و هشتاد هزار نفر از مردان جنگ آزموده یهودا و بنیامین بودند، مجهّز کرد تا به جنگ اسرائیل بروند و سلطنت را به رحبعام باز گردانند. 2امّا خداوند به شمعیای نبی فرمود: 3«به رحبعام، پسر سلیمان پادشاه یهودیه و مردم یهودا و بنیامین بگویید که خداوند چنین میفرماید: 4شما نباید با خویشاوندان خود بجنگید و علیه ایشان برخیزید، همه به خانههای خود بازگردید، زیرا این ارادهٔ من است.» پس ایشان کلام خداوند را پیروی کردند و از رفتن علیه یربعام خودداری کردند.
رحبعام شهرها را مستحکم میکند
5رحبعام در اورشلیم ماند و برای دفاع از یهودیه و بنیامین این شهرها را مستحکم نمود: 6بیتلحم، عیتام، تقوع، 7بیت صور، سوکو، عدُلام، 8جت، مریشه، زیف، 9ادورایم، لاکیش، عزیقه، 10صرعه، ایلون و حبرون. این شهرها در سرزمین یهودا و بنیامین واقع بودند. 11او دژهای مستحکمی ساخت و در آنان فرماندهانی گمارد و در آنها غذا، روغن و شراب انبار کرد. 12او همچنین در همهٔ شهرها سپرها و نیزههای بزرگ قرار داد و آنها را بسیار استوار کرد. به این ترتیب او یهودا و بنیامین را در کنترل خود نگاه داشت.
آمدن کاهنان و لاویان به یهودا
13کاهنان و لاویانی که در سراسر اسرائیل بودند، از سرزمین خود به او پیوستند. 14لاویان زمینهای مشترک و دارایی خود را رها کردند و به اورشلیم در یهودا آمدند. زیرا یربعام و پسرانش از خدمت ایشان در نقش کاهنان خداوند جلوگیری کردند 15یربعام کاهنانی برای خود برگزید تا در پرستشگاههای بالای تپّهها خدمت کنند و بُتهایی را که به شکل گوساله و بُز ساخته بود، پرستش کنند. 16کسانیکه پیروی کردن از خداوند، خدای اسرائیل را در دل داشتند، از همهٔ طایفههای اسرائیل به دنبال کاهنان و لاویان به اورشلیم آمدند تا برای خداوند، خدای نیاکانشان قربانی کنند. 17ایشان پادشاهی یهودا را نیرومند ساختند و مدّت سه سال رحبعام، پسر سلیمان را حمایت نمودند. ایشان در مدّت سه سال در راه داوود و سلیمان گام برداشتند.
خانوادهٔ رحبعام
18رحبعام، محله، دختر یریموت را به همسری برگزید. یریموت پسر داوود و مادرش، ابیحایل، دختر الیاب و نوه یَسی بود. 19ایشان سه پسر به نامهای یَعُوش و شمَریا و زَهم داشتند. 20سپس رحبعام معکه، دختر ابشالوم را گرفت و او ابیا، عتای، زیزا و شلومیت را به دنیا آورد. 21رحبعام هجده زن و شصت صیغه داشت و از آنها صاحب بیست و هشت پسر و شصت دختر شد. او معکه، دختر ابشالوم را بیش از همهٔ زنان خود دوست داشت 22و پسرش، ابیا را به عنوان ولیعهد خود تعیین کرد. 23رحبعام با خردمندی بعضی از پسران خود را در شهرهای دیواردار یهودا و بنیامین گماشت. و نیازهای ایشان را به فراوانی برآورده کرد و همسران بسیاری برایشان گرفت.
12
حملهٔ مصر به یهودا
(اول پادشاهان 14:25-28)
1هنگامیکه پادشاهی رحبعام استوار و نیرومند شد او و تمامی یهودا قوانین خداوند را ترک کردند. 2در سال پنجم پادشاهی رحبعام، چون به خدا وفادار نبودند، شیشق، فرعون مصر علیه اورشلیم برخاست. 3او با هزار و دویست ارّابه و شصت هزار سواره و همراه با سربازان بیشمار لیبییایی و سکیان و حبشی از مصر آمد. 4او شهرهای دیواردار یهودا را تسخیر کرد و تا اورشلیم رسید.
5آنگاه شمعیای نبی نزد رحبعام و رهبران یهودا که بهخاطر شیشق در اورشلیم جمع شده بودند، آمد و به ایشان گفت: «خداوند چنین میفرماید: شما مرا ترک کردهاید، پس من شما را در دست شیشق رها میکنم.»
6آنگاه رهبران اسرائیل و پادشاه فروتن شدند و گفتند: «خداوند عادل است.»
7هنگامیکه خداوند دید که ایشان فروتن شدهاند، کلام خداوند بر شمعیا آمد و فرمود: «ایشان فروتن شدهاند، من نابودشان نخواهم کرد و به ایشان رهایی خواهم داد. خشم من به دست شیشق بر اورشلیم فرود نخواهد آمد. 8با این وجود ایشان بندهٔ او خواهند شد تا تفاوت بین خدمت کردن به من و پادشاهان سرزمینهای دیگر را بدانند.»
9پس شیشق فرعون علیه اورشلیم برآمد. او خزانههای معبد بزرگ و کاخ پادشاه را با خود برد، او هرچه بود را برداشت. او همهچیز را، شامل سپرهای طلایی که سلیمان ساخته بود، با خود برد. 10امّا رحبعام پادشاه به جای آنها سپرهای برنزی ساخت و آنها را به دست نگهبانان دروازههای کاخ پادشاه داد. 11هرگاه پادشاه به معبد بزرگ میرفت، نگهبانان با او میآمدند و سپرها را میآوردند و سپس به اتاق نگهبانان باز میگرداندند. 12چون او خود را فروتن کرد، خشم خداوند از او دور گشت و ایشان را کاملاً نابود نکرد و شرایط یهودا رو به خوبی بود.
مرگ رحبعام
13رحبعام در اورشلیم پادشاهی نمود و قدرت خود را افزایش داد. هنگامیکه رحبعام حکومت خود را آغاز کرد چهل و یک سال داشت. او هفده سال در اورشلیم، شهری که خداوند از میان طایفههای اسرائیل برگزید تا نام خود را بر آنجا بگذارد، حکومت کرد. مادرش نعمه عمونی نام داشت. 14او پلید کار بود زیرا دلش به دنبال خداوند نبود.
15شرح کارهای رحبعام از آغاز تا پایان در اسناد شمعیای نبی و عدوی رائی طبق شجرهنامه نوشته شدهاند. همواره رحبعام و یربعام با یکدیگر در جنگ بودند. 16رحبعام در گذشت و به نیاکان خود پیوست. او را در شهر داوود به خاک سپردند و پسرش ابیا جانشین او شد.
13
پادشاهی ابیا، بر یهودا
(اول پادشاهان 15:1-8)
1در هجدهمین سال سلطنت یربعام، ابیا پادشاه یهودا شد. 2او مدّت سه سال در اورشلیم سلطنت کرد. مادرش میکایا، دختر اوریئیل و از اهالی شهر جبعه بود.
بین ابیا و یربعام جنگ در گرفت. 3ابیا به نبرد پرداخت. ارتش او شامل چهارصد هزار نفر از مردان برگزیدهٔ کارآزموده و شجاع بود. یربعام نیز در برابر او با هشتصد هزار نفر جنگجوی برگزیدهٔ توانا، صفآرایی کرد.
4ابیا بر کوه صماریم، در کوهستان افرایم ایستاد و به یربعام و مردم اسرائیل گفت: «ای یربعام و همهٔ مردم اسرائیل به من گوش بدهید! 5آیا نمیدانید که خداوند، خدای اسرائیل، پادشاهی اسرائیل را تا ابد به فرزندان داوود داده است و با ایشان با نمک پیمان بسته است. 6امّا یربعام پسر نباط، که بندهٔ سلیمان پسر داوود بود، علیه سرور خود شورش کرد. 7گروهی از فرومایگان رسوا، گرد او جمع شدند و ارادهٔ خود را به رحبعام، كه نوجوان و بیتجربه بود و نمیتوانست در برابر ایشان مقاومت کند، تحمیل کردند. 8اکنون نقشه میکشید در برابر پادشاهی خداوند که در دست پسران داوود است بایستید، چون تعداد شما زیاد است و گوسالههای طلایی را که یربعام به عنوان خدا برای شما ساخت با خود به همراه دارید. 9آیا شما کاهنان خداوند و لاویان و بازماندگان هارون را بیرون نراندهاید و برای خود کاهنانی مانند سرزمینهای دیگر برنگزیدهاید؟ هرکس میتواند بیاید و خود را با گوسالهای و هفت قوچ تقدیس نماید و برای آنانی که خدایان میخوانید، کاهن شود.
10«امّا برای ما، خداوند، خدای ماست و ما او را ترک نکردهایم. کاهنان ما، از خاندان هارون هستند که خداوند را خدمت میکنند و لاویان هم وظایف خود را انجام میدهند. 11ایشان هر بامداد و غروب قربانی سوختنی و بُخور خوشبو تقدیم میکنند و نانها را روی میز طلای خالص میچینند و از چراغدانهای طلا مواظبت میکنند تا چراغهای آنها هر روز در شامگاهان روشن باشند. زیرا ما، فرامین خداوند، خدای خود را نگاه داشتهایم، امّا شما او را ترک کردهاید. 12ببینید که خداوند با ماست و رهبر ماست و کاهنان او آمادهاند تا شیپورهای نبرد را علیه شما به صدا در آورند. ای اسرائیلیها علیه خداوند، خدای نیاکان خود نجنگید، زیرا پیروز نخواهید شد.»
جنگ ابیا و یربعام
13در همین هنگام یربعام گروهی از سپاه خود را فرستاد تا از عقب به ارتش یهودا شبیخون بزنند و بقیّهٔ سپاه از جلو با ایشان روبهرو شد. 14یهودیان دیدند که محاصره شدهاند، پس برای کمک از خداوند یاری خواستند و کاهنان شیپورهای خود را نواختند. 15یهودیان فریاد بر آوردند و با رهبری ابیا یورش بردند، خدا یربعام و ارتش اسرائیل را شکست داد. 16اسرائیلیها از برابر یهودیان گریختند و خدا ایشان را به دست یهودیان داد. 17ابیا و ارتش او، ایشان را با کشتار عظیمی شکست دادند، پانصد هزار از مردان برگزیدهٔ اسرائیل از پای درآمدند. 18پس اسرائیلیها در آن زمان سرکوب شدند و مردان یهودا چون به خداوند، خدای نیاکانشان تکیه کردند، پیروز گشتند.
19ابیا به تعقیب یربعام رفت و شهرهای بیتئیل، یَشانه و اَفرون را با روستاهای آنها تصرّف کرد. 20در دوران سلطنت ابیا، یربعام قدرت از دست رفتهٔ خود را باز نیافت و سرانجام خداوند او را زد و او مُرد.
21امّا قدرت ابیا روزافزون بود. او چهارده زن، بیست و دو پسر و شانزده دختر داشت. 22بقیّهٔ وقایع دوران سلطنت ابیا، رفتار و کارهای او همه در کتاب تاریخ عدوی نبی نوشته شدهاند.
14
آسا، پادشاه یهودا
1ابیا درگذشت و با پدرانش در شهر داوود به خاک سپرده شد و پسرش، آسا به جای او بر تخت سلطنت نشست. در دوران سلطنت آسا سرزمین یهودا برای مدّت ده سال از امنیّت و آرامش کامل برخودار بود. 2آسا با کارها و کردار نیک رضایت خداوند، خدای خود را حاصل کرد. 3او قربانگاههای بیگانه و پرستشگاههای روی تپّهها را از میان برداشت و الهههای اشره را درهم شکست. 4او به یهودا فرمان داد تا خواستار خداوند، خدای نیاکانشان باشند و قوانین و فرمانهای خدا را بجا آورند. 5او همچنین تمام پرستشگاههای بالای تپّهها و قربانگاههای بُخور را در شهرهای یهودا از میان برداشت.
6او در زمان صلح شهرهای مستحکمی در یهودا ساخت. او در آن سالها جنگی نداشت زیرا خداوند به او آرامش داده بود. 7او به یهودا گفت: «بیایید شهرهایی بسازیم و با دیوارها، و بُرجها و دروازهها و پشتبندها آنها را احاطه کنیم، دلیلی که ما اکنون این سرزمین را داریم این است که خداوند، خدایمان را خواستار شدیم. ما او را خواستیم و او از هر سو به ما صلح بخشیده است.» پس شهرها را ساختند و کامیاب شدند. 8آسا لشکری متشکّل از سیصد هزار نفر از یهودا مسلّح به سپرهای بزرگ و نیزه و دویست و هشتاد هزار سرباز از بنیامین که مجهّز به سپرهای کوچک و کمان بودند، داشت. همهٔ ایشان رزمندگانی شجاع بودند.
جنگ آسا با زارح
9زارح حبشی با ارتش یک میلیون نفری و سیصد ارّابه علیه ایشان برخاست و تا مریشه پیشروی کرد. 10آنگاه آسا خارج شد تا با او روبهرو شود و در درّهٔ صفاته، در مریشه موضع گرفتند. 11آسا خداوند، خدای خود را چنین نیایش کرد: «ای خداوند، برای تو یاری دادن به زورمندان و ناتوانان یکسان است. ما را کمک کن، ای خداوند، خدای ما! زیرا ما به تو تکیه کردهایم و به نام تو در برابر این گروه عظیم آمدهایم. ای خداوند، تو خدای ما هستی و نگذار هیچ انسانی بر تو چیره شود!»
12پس خداوند حبشیها را در برابر آسا و یهودا شکست داد و حبشیها گریختند. 13آسا و ارتش او تا جرار، حبشیها را دنبال کردند و همهٔ ایشان را از پای در آوردند، زیرا ایشان در برابر خداوند و لشکر او شکست خورده بودند. مردم یهودا غنایم فراوانی گرفتند. 14ایشان تمام شهرهای اطراف جرار را شکست دادند، زیرا ترس خداوند ایشان را دربرگرفته بود. آنها تمام شهرها را چپاول کردند و مقدار زیادی غنیمت گرفتند. 15ایشان همچنین به اردوهای شبانان حمله کردند و گلّههای زیادی از گوسفند و بُز و شتر گرفتند، آنگاه به اورشلیم بازگشتند.
15
بازسازیهای آسا
1روح خداوند بر عزریا، پسر عودید فرود آمد 2او به دیدن آسا رفت و به او گفت: «ای آسا، همهٔ یهودا و بنیامین به من گوش فرا دهید، خداوند با شماست، اگر او را بجویید او را خواهید یافت امّا اگر به او پشت کنید او هم شما را ترک خواهد کرد. 3برای زمان طولانی، اسرائیل بدون خدای حقیقی و بدون کاهنی که آموزگار باشد و بدون قانون بود. 4امّا در دشواری، هنگامیکه به سوی خداوند بازگشتند و او را خواستار شدند، او را یافتند. 5در آن زمانها رفت و آمد برای کسی امن نبود، زیرا پریشانی بر همهٔ ساکنان سرزمین غلبه کرده بود. 6ایشان درهم شکسته شده بودند، کشورها علیه کشورها و شهرها علیه شهرها بودند، زیرا خداوند ایشان را به هر نوع بلا دچار کرد. 7امّا شما شجاع باشید و نگذارید دستهای شما ناتوان شوند، زیرا کارهای شما پاداش خواهد داشت.»
کارهای اصلاحی آسا
8هنگامیکه آسا نبوّت عزریا، پسر عودید را شنید، جرأت یافت و تمام بُتهایی را که در سرزمین یهودا و بنیامین و شهرهایی که در تپّههای افرایم تسخیر کرده بود نابود کرد. او همچنین قربانگاه خداوند را که در حیاط معبد بزرگ بود، بازسازی کرد.
9تعداد زیادی از مردم طایفههای افرایم، منسی و شمعون چون دیدند خداوند با آسا میباشد، نزد او آمدند و در قلمروی حکومت او زندگی کردند. آسا ایشان و مردم یهودا و بنیامین را فراخواند. 10ایشان در ماه سوم، سال پانزدهم سلطنت آسا در اورشلیم گِرد آمدند. 11در آن روز از غنایمی که با خود آورده بودند هفتصد راس گاو و هفت هزار گوسفند برای خداوند قربانی کردند. 12ایشان به اتّفاق پیمان بستند که خداوند، خدای نیاکان خود را، با تمام دل و جان پیروی کنند 13و هرکسی که خداوند، خدای اسرائیل را نجوید، خواه پیر یا جوان، خواه مرد یا زن، کشته شود. 14ایشان با صدای بلند و فریاد، با صدای شیپور و بوقها، برای خداوند سوگند یاد کردند. 15تمام مردم یهودا بهخاطر پیمانی که بسته بودند، شادمان گشتند؛ زیرا با تمام دل سوگند یاد کردند و خداوند را با تمام وجود خواسته و یافته بودند، و خداوند به ایشان از همه جهت آرامش بخشید.
16او مادر بزرگ خود، معکه را از مقام ملکهٔ مادر بر کنار کرد، زیرا او بت زنندهای به شکل الههٔ اشره ساخته بود. آسا بت را شکست و در وادی قدرون سوزاند. 17با وجودی که آسا پرستشگاههای بالای تپّهها را از بین نبرده بود، لیکن در سراسر زندگی خود به خداوند وفادار ماند. 18همهٔ چیزهایی را که پدرش وقف کرده بود، همراه با اشیایی که خودش وقف کرد و شامل ظروف نقره و طلا بودند به معبد بزرگ خداوند آورد. 19تا سی و پنجمین سال سلطنت آسا جنگی رخ نداد.
16
مشکلات با اسرائیل
(اول پادشاهان 15:17-22)
1در سال سی و ششم آسا، بعشا پادشاه اسرائیل، علیه یهودا برخاست و شهر رامه را مستحکم ساخت تا از رفت و آمد به سرزمین پادشاه یهودا، آسا جلوگیری کند. 2آنگاه آسا، نقره و طلا از خزانهٔ معبد بزرگ و خزانهٔ کاخ پادشاه برداشت و برای بنهدد، پادشاه سوریه که در دمشق سکونت داشت، همراه با این پیام فرستاد: 3«بیا تا با هم متّحد شویم، مانند اتّحادی که بین پدران ما بود، من این طلا و نقره را برای تو میفرستم، برو و اتّحاد خود را با بعشا، پادشاه اسرائیل بشکن تا او سپاه خود را از اینجا خارج کند.»
4بنهدد با آسای پادشاه موافقت کرد و فرماندهان ارتش خود را علیه شهرهای اسرائیل فرستاد و آنها شهرهای عیون، دان و آبل بیت معکه، منطقهٔ دریاچهٔ جلیل و تمام سرزمین نفتالی را تسخیر کردند. 5هنگامیکه بعشا این را شنید، مستحکم ساختن رامه را متوقّف کرد و آن را رها ساخت. 6آنگاه آسای پادشاه، مردم یهودا را آورد، و ایشان سنگها و الواری را که بعشا برای مستحکم ساختن رامه استفاده میکرد با خود برای مستحکم ساختن شهرهای جبع و مصفه بردند.
هشدار حنانی رائی به آسا
7در آن زمان حنانی رائی نزد آسا، پادشاه یهودا آمد و به او چنین گفت: «چون تو بر پادشاه سوریه تکیه کردی و نه به خداوند خدای خود، ارتش پادشاه سوریه از چنگ تو خلاصی یافت. 8آیا ارتش حبشه و لیبی ارتشی عظیم نبودند که ارّابهها و سواره نظام بزرگی داشتند؟ با وجود این، چون تو به خداوند تکیه کردی، او ایشان را به دست تو تسلیم کرد. 9چشمان خداوند تمام جهان را زیر نظر دارد تا به کسانیکه نسبت به او با تمام دل وفادارند، توانایی بخشد. تو کار احمقانهای کردی. از این پس تو در جنگ خواهی بود.» 10آنگاه آسا آنچنان از رائی خشمگین شد که او را به زندان انداخت، چون از این موضوع بسیار غضبناک بود. و از آن به بعد آسا با مردم با بیرحمی رفتار کرد.
بیماری و مرگ آسا
(اول پادشاهان 15:23-24)
11کارهای آسا از آغاز تا پایان در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شدهاند. 12در سال سی و نهم سلطنت، آسا به بیماری پا دچار شد ولی حتّی وقتی بیماریاش وخیم شد، از خداوند کمک نخواست بلکه از پزشکان یاری گرفت. 13آنگاه آسا با نیاکان خود خوابید، و در سال چهل و یکم سلطنتش در گذشت. 14جسد او را در تابوتی که با عطرهای گوناگون توسط عطاران تهیّه شده بود، در گوری که در شهر داوود برای خود آماده کرده بود، دفن کردند و آتش بزرگی به افتخار او افروختند.
17
یهوشافاط، پادشاه یهودا
1یهوشافاط به جای پدر خود پادشاه شد. او قوای خود را در مقابل اسرائیل استحکام بخشید. 2او نیروهای خود را در همهٔ شهرهای مستحکم یهودا مستقر کرد و پادگانهایی در سرزمین یهودا و شهرهایی که پدرش آسا در افرایم تصرّف کرده بود، ایجاد نمود. 3خداوند به یهوشافاط برکت داد، زیرا او در اوایل در همان راهی که جدش داوود میرفت گام برمیداشت و بت بعل را نپرستید، 4بلکه به دنبال خدای اجدادش رفت و فرمانهای او را اطاعت کرد نه مثل پادشاهان اسرائیل. 5در نتیجه خداوند پادشاهی را در دستهای او استوار نمود. تمام یهودا برای یهوشافاط هدیه آوردند و او دولتمند و مورد احترام بود. 6او با دل و جان به خداوند وفادار بود. او همچنین پرستشگاههای بالای تپّهها و الهههای اشره را از یهودا برداشت.
7در سال سوم سلطنتش مأموران خود، بنحایل، عوبدیا، زکریا، نتنئیل و میکایا را برای آموزش به شهرهای یهودا فرستاد. 8ایشان با نُه نفر لاوی و دو کاهن همراه بودند. لاویان عبارت بودند از: شمعیا، نتنیا، زبدیا، عسائیل، شمیراموت، یهوناتان، ادونیا، طوبیا، توب ادونیا. نامهای کاهنان الیشمع و یهورام بودند. 9آنها از روی کتاب تورات خداوند که با خود داشتند، به همهٔ شهرهای یهودا رفتند و به مردم تعلیم میدادند.
عظمت یهوشافاط
10ترس خداوند تمام سلطنتهای کشورهای اطراف یهودا را فراگرفت و از جنگ با یهوشافاط خودداری کردند. 11حتّی بعضی از فلسطینیان برای یهوشافاط هدیه و نقره به عنوان باج میآوردند و عربها هم برای او هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بُز نر هدیه آوردند. 12قدرت و شهرت یهوشافاط روزافزون بود. و در یهودا قلعهها و شهرها برای ذخیره و انبار ساخت. 13او در شهرهای یهودا کارهای بزرگی انجام داد.
او سربازان توانای جنگجویی در اورشلیم داشت. 14این است نامهای ایشان طبق نیاکانشان: از یهودا فرمانده گروههای هزار نفری: ادُنه با سیصد هزار رزمنده نیرومند. 15بعد از او یهوحانان، فرمانده دویست و هشتاد هزار نفر، 16پس از او عمسیا، پسر زکری که برای خدمت به خداوند داوطلب شده بود، فرمانده دویست هزار نفر، 17از بنیامین، الیاداع، رزمندهای نیرومند، با دویست هزار نفر مسلّح به کمان و سپر. 18در کنارش یهوزاباد با صد و هشتاد هزار نفر آماده جنگ. 19ایشان در خدمت پادشاه بودند، بهعلاوهٔ کسانیکه پادشاه در شهرهای مستحکم در سراسر یهودا مستقر کرده بود.
18
پیشگویی میکایا دربارهٔ اخاب
(اول پادشاهان 22:1-28)
1هنگامیکه یهوشافاط، پادشاه یهودا، ثروتمند و مشهور شد، با خاندان اخاب، پادشاه اسرائیل، نسبت خانوادگی ایجاد کرد. 2بعد از چند سالی او برای دیدن اخاب پادشاه به سامره رفت. اخاب تعداد زیادی گوسفند و گاو برای او و همراهانش سر برید و او را تشویق کرد که به راموت جلعاد حمله کند. 3اخاب، پادشاه اسرائیل به یهوشافاط، پادشاه یهودا گفت: «آیا همراه من به راموت جلعاد خواهی آمد؟»
او پاسخ داد: «من با تو هستم، مردم من مردم تو هستند. ما در جنگ همراه تو خواهیم بود.» 4امّا یهوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «ابتدا از کلام خداوند راهنمایی بگیریم.»
5پس پادشاه اسرائیل تمام انبیا را که جمعاً چهارصد نفر بودند جمع کرد و از آنها پرسید: «آیا برای جنگ به راموت جلعاد برویم یا نه؟»
آنها جواب دادند: «بروید و خدا پادشاه را پیروز خواهد کرد.»
6امّا یهوشافاط پرسید: «آیا نبی دیگری از خداوند اینجا نیست که با او مشورت کنیم؟»
7پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: «یک نفر دیگر نیز هست که میتوانیم توسط او از خداوند راهنمایی بخواهیم. میکایا پسر یملا، امّا من از او متنفّرم، زیرا او هرگز برای من پیشگویی خوب نمیکند بلکه همیشه پیشگوییهای بد میکند.»
یهوشافاط گفت: «پادشاه نباید چنین سخن بگویند.»
8آنگاه پادشاه اسرائیل یکی از افسران را فراخواند و به او گفت: «هرچه زودتر میکایا پسر یملا را بیاورید.»
9پادشاه اسرائیل و یهوشافاط، پادشاه یهودا، هر دو جامهٔ شاهانه دربر کرده هریک بر تختهای خود در جلوی دروازهٔ سامره در زمین خرمنگاهی نشسته بودند و همهٔ انبیا هم در حضور ایشان نبوّت میکردند. 10صدقیا پسر کنعنه، که شاخهای آهنین برای خود ساخته بود گفت: «خداوند چنین میفرماید: 'با اینها مردم سوریه را شکست میدهی و از بین میبری.'» 11انبیای دیگر هم همین پیشگویی را کردند و گفتند: «به راموت جلعاد حمله کن و پیروز میشوی چون خداوند آنها را به دست پادشاه تسلیم میکند.»
12قاصدی که به دنبال میکایا رفته بود به وی گفت: «ببین، همهٔ انبیا پیروزی پادشاه را پیشگویی میکنند، بگذار تا سخنان تو هم مانند یکی از ایشان و مثبت باشد.»
13امّا میکایا گفت: «به خداوند زنده سوگند که هرچه را که خدای من بفرماید آن را خواهم گفت.»
14هنگامیکه میکایا نزد اخاب پادشاه آمد، پادشاه به او گفت: «میکایا، آیا برای نبرد به راموت جلعاد برویم یا نه؟» او پاسخ داد:
«حمله کنید! حتماً پیروز میشوید، آنها به دست شما داده خواهند شد.»
15امّا اخاب پادشاه به او گفت: «چند بار باید تو را سوگند بدهم تا فقط حقیقت را به نام خداوند به من بگویی؟»
16آنگاه میکایا گفت: «من همهٔ قوم اسرائیل را دیدم که مانند گوسفندان بدون شبان در تپّهها پراکنده بودند و خداوند فرمود: 'اینان سروری ندارند، بگذار هریک در صلح به خانهٔ خویش بازگردد.'»
17پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: «آیا به شما نگفتم که او نبوّت خوب برای من نخواهد کرد، و فقط فاجعه؟»
18آنگاه میکایا گفت: «پس کلام خداوند را بشنوید: من خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته است و همهٔ فرشتگانش در دست راست و چپ او ایستاده بودند 19خداوند فرمود: 'چه کسی اخاب، پادشاه اسرائیل را فریب خواهد داد تا به راموت جلعاد برود تا در آنجا کشته شود؟' بعضی از فرشتگان چیزی گفتند و برخی چیز دیگر. 20تا روحی جلو آمد و در حضور خداوند ایستاد و گفت: 'من او را فریب خواهم داد.' خداوند از او پرسید: 'چگونه؟' 21او پاسخ داد: 'من خواهم رفت، و روحی دروغ در دهان انبیای او خواهم بود.' آنگاه خداوند فرمود: 'تو او را فریب خواهی داد و موفّق خواهی شد، برو و چنین کن.'
22«پس میبینی که خداوند روح دروغ در دهان انبیای تو نهاده است و خداوند برای تو فاجعه اعلام کرده است.»
23آنگاه صدقیا پسر کنعنه جلو آمد و به صورت میکایا سیلی زد و پرسید: «روح خداوند کی از پیش من رفت و نزد تو آمد و با تو حرف زد؟»
24میکایا جواب داد: «روزی که در پَستو بروی و خود را پنهان کنی آنگاه خواهی دانست.»
25پادشاه اسرائیل گفت: «میکایا را دستگیر کنید و نزد آمون، حاکم شهر و یوآش، پسر پادشاه ببرید 26و بگویید: 'پادشاه امر کرده است که این مرد را در زندان بیندازید و به او کمی نان و آب بدهید تا من بسلامتی از جنگ بازگردم.'»
27میکایا گفت: «اگر تو بسلامتی برگشتی معلوم میشود که خداوند با من حرف نزده است.» بعد رو به طرف مردم کرد و گفت: «شما هم بشنوید و شاهد باشید.»
مرگ اخاب
(اول پادشاهان 22:29-35)
28پس پادشاه اسرائیل و یهوشافاط، پادشاه یهودا رهسپار راموت جلعاد شدند. 29پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: «من با تغییر قیافه به میدان جنگ میروم و تو لباس شاهی خود را بپوش.» بعد پادشاه تغییر قیافه داده به جنگ رفت.
30پادشاه سوریه به فرماندهان ارّابههای جنگی امر کرد و گفت: «از همه صرفنظر کنید و فقط به پادشاه اسرائیل حمله کنید.» 31هنگامیکه فرماندهان ارّابهها یهوشافاط را دیدند، گمان کردند که پادشاه اسرائیل است، به سوی او بازگشتند تا به او یورش آورند. امّا یهوشافاط فریاد برآورد و خداوند او را یاری نمود و ایشان را از وی دور کرد. 32چون فرماندهان پی بردند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب او دست کشیدند. 33امّا برحسب اتّفاق سربازی کمان خود را کشید و تیری را رها کرد و تیر به دَرز زِرِه اخاب پادشاه خورد و اخاب به ارّابهران خود گفت: «من زخمی شدهام. بازگرد و مرا از میدان جنگ بیرون کن.» 34در آن روز نبرد سختی در گرفت، پادشاه اسرائیل خود را ایستاده در ارّابهاش، روبهروی سوریها نگاه داشته بود تا سرانجام هنگام غروب آفتاب جان سپرد.
19
رائی، یهوشافاط را سرزنش میکند
1یهوشافاط پادشاه اسرائیل بسلامتی به کاخ خود در اورشلیم بازگشت. 2ییهوی رائی، پسر حنانی برای ملاقات او رفت و به یهوشافاط پادشاه گفت: «آیا باید پلیدان را یاری دهی و کسانیکه از خداوند نفرت دارند دوست بداری؟ به همین سبب خشم خداوند بر تو فرود خواهد آمد. 3با این وجود، نیکویی در تو یافت میشود، تو الهههای اشره را در این سرزمین نابود ساختی و دلت درپی خداست.»
اصلاحات یهوشافاط
4یهوشافاط در اورشلیم ساکن شد، آنگاه دوباره از بئرشبع تا کوهپایههای افرایم در میان مردم رفت و ایشان را به سوی خداوند، خدای نیاکانشان بازآورد. 5او در همهٔ شهرهای مستحکم یهودا داوران گماشت 6و به داوران گفت: «مواظب باشید که چهکار میکنید، زیرا شما از جانب انسان قضاوت نمیکنید، بلکه از جانب خداوند. او در داوریهای شما با شما خواهد بود. 7اکنون بگذارید ترس خداوند بر شما باشد، در کاری که میکنید دقّت داشته باشید، زیرا در داوری خداوند خدای ما، جایی برای بیعدالتی و طرفداری و رشوهخواری نیست.»
8همچنین یهوشافاط در اورشلیم گروه خاصی از لاویان، کاهنان و سران قوم اسرائیل را برگزید تا برای خداوند داوری کنند و به حل اختلافات بپردازند، تخت داوری ایشان در اورشلیم بود. 9او به ایشان چنین امر کرد: «شما باید چنین عمل کنید: با خداترسی و وفاداری و با تمام دل خدمت کنید. 10هنگامیکه پروندهای از هموطنان شما که در شهرهای خود زندگی میکنند، به شما رجوع شود و آن پرونده در مورد قتل، قوانین یا فرامین باشد، شما باید چنان ایشان را راهنمایی کنید تا در برابر خداوند مرتکب گناه نشوید و خشم خداوند بر شما و ایشان افروخته شود. چنین کنید تا مرتکب گناه نشوید. 11اَمَریا، کاهن اعظم، در همهٔ امور خداوند شما را سرپرستی میکند و همچنین زبدیا، پسر اسماعیل، فرماندار یهودا سرپرست همهٔ امور پادشاه است و لاویان در نقش افسران به شما خدمت میکنند. با شجاعت خدمت کنید و خداوند با نیکان باشد.»
20
جنگ علیه اَدوم
1پس از مدّتی موآبیان و عمونیان با عدّهای از معونیان به جنگ یهوشافاط آمدند. 2قاصدان آمدند و به یهوشافاط گفتند لشکر بزرگی از سوریه، از آن سوی دریای مرده به تو حمله کردهاند و تاکنون به حصون تامار که نام دیگرش عین جدّی است رسیدهاند. 3یهوشافاط هراسان شد و برای راهنمایی نزد خداوند دعا کرد. سپس اعلام کرد که در سراسر یهودیه، مردم روزه بگیرند. 4از سراسر یهودا، همه به اورشلیم آمدند تا از خداوند راهنمایی بگیرند. 5مردم اورشلیم در حیاط جدید معبد بزرگ گرد هم آمدند. یهوشافاط پادشاه در برابر ایشان ایستاد و 6چنین گفت: «ای خداوند، خدای نیاکان ما، تو در آسمان بر تمام ملّتها و جهان فرمانروایی میکنی. تو قدرتمند و متعال هستی، و هیچکس نمیتواند با تو مخالفت نماید. 7ای خدای ما، آیا تو ساکنان این سرزمین را از مقابل قوم خود، اسرائیل بیرون نراندی و آن را میراثِ جاودانِ بازماندگانِ دوستِ خود ابراهیم ننمودی؟ 8ایشان در آن زیست میکردند و به نام تو معبدی ساختهاند و میدانند 9اگر دچار بلایی گردند یا مجازات شوند، یا بیماری یا خشکسالی بیاید، وقتی ایشان بیایند و در مقابل این معبد بزرگ که تو را در آن میپرستیدند، در حضور تو بایستند و در پریشانی خود نزد تو نیایش کنند، تو ایشان را خواهی شنید و ایشان را رهایی خواهی بخشید.
10«اکنون مردم عمون، موآب و اَدوم به ما یورش آوردهاند، هنگامیکه نیاکان ما از مصر بیرون آمدند، تو به ایشان اجازه ندادی وارد سرزمین آنها گردند و نیاکان ما از کنار ایشان گذشتند و ایشان را نابود نکردند، 11حالا ببین ایشان چگونه پاداش ما را میدهند، ایشان آمدهاند تا ما را از سرزمینی که تو به ما دادهای، بیرون کنند. 12تو خدای ما، هستی! ایشان را مجازات کن، زیرا ما در برابر این ارتش بزرگی که به ما یورش آورده درمانده هستیم، ما نمیدانیم چه باید کرد و به تو چشم دوختهایم.»
13همهٔ مردان یهودا با زن و فرزندانشان در معبد بزرگ ایستاده بودند، 14آنگاه روح خداوند به یحزیئیل لاوی که در میان آنها بود، فرود آمد. یحزئیل پسر زکریا، پسر بنایاهو، پسر یعیئیل، پسر متنیای از خانوادهٔ آساف بود. 15یحزیئیل گفت: «گوش فرا دهید ای یهودا و ساکنان اورشلیم و ای یهوشافاطِ پادشاه! خداوند میفرماید که از این ارتش ترسان مباشید و ناامید نشوید، زیرا این نبرد شما نیست، بلکه نبرد خداست. 16فردا به مقابلهٔ آنها بروید. ایشان را در گذرگاه صیص در انتهای وادی بیابان یروئیل میبینید. 17این نبردِ شما نیست که در آن بجنگید، در مواضع خود مستقر شوید، و حرکت نکنید و پیروزی خداوند را برای خود ببینید. ای یهودا و اورشلیم هراسان و ناامید نباشید. فردا برای مبارزه علیه ایشان بروید و خداوند با شما خواهد بود.»
18آنگاه یهوشافاط خم شد و صورت خود را بر زمین نهاد و تمام ساکنان یهودا و اورشلیم در برابر خداوند سجده نمودند و خداوند را پرستش کردند. 19لاویانی از خاندان قهات و قورح برخاستند تا خداوند، خدای اسرائیل را با صدای بلند ستایش کنند.
20بامدادان برخاستند و به بیابان تقوع رفتند. درحالیکه خارج میشدند، یهوشافاط ایستاد و گفت: «ای مردم یهودا و اورشلیم، به من گوش فرا دهید! به خداوند خدای خود، ایمان داشته باشید تا استوار بمانید! انبیای او را باور کنید تا موفّق شوید.» 21پس از مشورت با مردم، پادشاه دستور داد تا نوازندگان آراسته به لباسهایی را که در مراسم روحانی میپوشیدند به تن کنند و در پیشاپیش ارتش بروند و بخوانند: «خدا را شکر کنید، زیرا که محبّت پایدار او جاودانه است.»
22هنگامیکه ایشان آغاز به خواندن و ستایش خداوند کردند، خداوند ارتش مهاجمان را به وحشت انداخت. 23ارتش موآبیان و عمونیان به ارتش اَدومیان حمله کردند و ایشان را کاملاً نابود کردند. و آنگاه باقیماندهها در یک نبرد، یکدیگر را نابود کردند.
24هنگامیکه ارتش یهودا به بُرج دیدهبانی که در بیابان بود رسیدند، به سوی دشمن نگاه کردند و دیدند که همه به زمین افتاده و مردهاند حتّی یک نفر هم جان بدر نبرده بود.
25یهوشافاط و ارتش او به تاراج پرداختند و ایشان غنایم فراوانی از جامهها و اشیای گرانبها یافتند، ایشان برای جمعآوری غنیمتها سه روز را سپری کردند، امّا آنقدر زیاد بود که نتوانستند همه را با خود ببرند. 26در روز چهارم در دشت برکت گرد آمدند و برای همهٔ کارهایی که خداوند انجام داده بود، او را ستایش کردند. به همین سبب است که این مکان را دشت برکت مینامند و تاکنون به این نام خوانده میشود. 27یهوشافاط سپاه خود را با پیروزی به اورشلیم بازگرداند، زیرا خداوند دشمنان ایشان را شکست داده بود. 28هنگامیکه به شهر رسیدند با صدای چنگ و بربط و شیپور وارد معبد بزرگ شدند. 29هر قومی که شنید چگونه خداوند دشمنان اسرائیل را شکست داده است، ترسان شد. 30پس یهوشافاط در صلح حکومت کرد، زیرا خداوند از هر سو به او ایمنی بخشید.
پایان پادشاهی یهوشافاط
(اول پادشاهان 22:41-50)
31یهوشافاط در سن سی و پنج سالگی پادشاه شد و مدّت بیست و پنج سال در اورشلیم حکومت کرد. مادرش عزوبه، دختر شلحی بود. 32او نیز مانند پدرش آسا، آنچه را که از نظر خداوند نیک بود، انجام داد. 33امّا پرستشگاههای بالای تپّهها را نابود نکرد و مردم با تمام دل، خداوند، خدای نیاکان خود را پرستش نکردند.
34بقیّهٔ رویدادهای دوران سلطنت یهوشافاط، از آغاز تا به آخر را، ییهوی پسر حنانی گزارش داده است که در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شدهاند.
35بعدها یهوشافاط، پادشاه یهودا با اخزیا، پادشاه اسرائیل که بسیار شرور بود، پیمان دوستی بست. 36آنها با هم موافقت کردند و در بندر عصیونجابر کشتیهای اقیانوسپیما ساختند. 37امّا الیعزر، پسر دوداواهوی مرشاتی به یهوشافاط اخطار داد: «چون تو با اخزیا متّحد شدهای، خداوند آنچه را که تو ساختهای، نابود خواهد کرد.» و کشتیها درهم شکستند و نتوانستند سفر کنند.
21
یهورام، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 8:17-24)
1یهوشافاط درگذشت و او را در آرامگاه سلطنتی در شهر داوود به خاک سپردند و پسرش، یهورام به جای او پادشاه شد.
2یهورام پسر یهوشافاط شش برادر به نامهای: عزریا، یحیئیل، زکریا، عزریاهو، میکائیل و شفطیا داشت. 3پدرشان مقدار زیادی طلا، نقره و اموال با ارزش دیگری به ایشان بخشید، و هر کدام را حاکم یکی از شهرهای مستحکم یهودا کرد. امّا چون یهورام پسر اول او بود، وی را جانشین خود کرد 4هنگامیکه یهورام بر تخت سلطنت پدرش نشست و حکومت او استوار شد، همهٔ برادران خود و گروهی از رهبران اسرائیل را با شمشیر کشت.
5یهورام سی و دو ساله بود که پادشاه شد و مدّت هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد. 6او مانند پادشاهان اسرائیل، همانطور که خاندان اخاب عمل کرده بودند رفتار کرد، زیرا دختر اخاب همسر او بود. او آنچه را که در نظر خداوند پلید بود، انجام داد. 7با این وجود، خداوند خاندان داوود را نابود نکرد، زیرا با او پیمان بسته بود و وعده داده بود که خاندان او برای همیشه حکومت کنند.
8در دوران سلطنت یهورام، اَدوم علیه یهودا شورش کرد و پادشاهی مستقلی شد. 9پس یهورام و افسران او با ارّابهها به اَدوم رفتند. در آنجا ارتش اَدوم آنها را محاصره کرد. امّا در شب موفّق شدند که خود را آزاد کنند و بگریزند. 10اَدوم از آن زمان تا به حال از یهودا مستقل شده است. در همان زمان شهر لبنه نیز شورش کرد، زیرا یهورام خداوند، خدای نیاکان خود را رها کرده بود. 11او حتّی پرستشگاههایی در بالای تپّههای یهودا ساخت و مردم یهودا و اورشلیم را به گناه علیه خداوند کشاند.
12ایلیای نبی نامهای برای یهورام فرستاد و در آن چنین نوشته بود: «خداوند، خدای جدّ تو داوود، تو را محکوم میکند، زیرا تو الگوی پدرت، یهوشافاط پادشاه یا پدر بزرگ خود آسای پادشاه را دنبال نکردی، 13در عوض تو از الگوی پادشاهان اسرائیل پیروی کردی و باعث شدی که مردم یهودا و اورشلیم نسبت به خدا وفادار نباشند، همانطور که اخاب و جانشینان او مردم اسرائیل را به بیوفایی کشیدند. تو حتّی برادران خود را که از تو بهتر بودند کشتی، 14در نتیجه، خداوند به سختی قوم تو، فرزندان تو و همسران تو را مجازات خواهد کرد و اموال تو را نابود خواهد ساخت. 15خود تو از بیماری دردناک روده رنج خواهی برد که هر روز بدتر خواهد شد.»
16-17گروهی از فلسطینیان و عربها در نزدیکی حبشیان که در کنار دریا بودند، زندگی میکردند. خداوند ایشان را برانگیخت تا به جنگ یهورام بروند. ایشان یهودا را اشغال کردند، کاخ سلطنتی را چپاول نمودند و همهٔ زنان و پسران پادشاه، به جز پسر کوچکش، یهوآخاز را به اسارت بردند.
18پس از همهٔ این رویدادها، خداوند پادشاه را به بیماری علاجناپذیر روده مبتلا کرد. 19به مدّت دو سال بیماری او بدتر و بدتر شد تا بالاخره با درد و رنج بسیار درگذشت. ملّت او برخلاف چنانکه برای نیاکان او کرده بودند به احترامش آتش نیافروختند.
20یهورام در سن سی و دو سالگی پادشاه شد و در اورشلیم به مدّت هشت سال پادشاهی کرد. کسی از مرگ او متأسف نشد. او را در اورشلیم به خاک سپردند ولی نه در آرامگاه سلطنتی.
22
اخزیا، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 8:25-29؛ 9:21-28)
1مردم اورشلیم، اخزیا کوچکترین پسر او را به پادشاهی برگزیدند، زیرا ارتشی که همراه عربها به یهودا آمدند، همهٔ برادران بزرگتر را کشته بودند. بنابراین اخزیا، پسر کوچک یهورام به پادشاهی رسید. 2او بیست و دو ساله بود که بر تخت سلطنت نشست و مدّت یک سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش عتلیا نوه عُمری بود. 3او نیز در راه خاندان اخاب گام برداشت، زیرا مادرش در انجام کارهای پلید او را تشویق میکرد. 4او مانند خاندان اخاب، آنچه را در نظر خداوند پلید بود، انجام داد. زیرا پس از مرگ پدرش، ایشان مشاوران او بودند و وی را به نابودی کشاندند. 5او با پیروی از مشورت ایشان، به یورام، پسر اخاب، پادشاه اسرائیل، پیوست و به جنگ حزائیل، پادشاه سوریه به راموت جلعاد رفت. در آنجا یورام به دست سربازان سوری زخمی شد. 6او برای بهبود زخمهایش به شهر یزرعیل بازگشت و اخزیا، برای دیدنش به آنجا رفت.
7خداوند از این دیدار اخزیا از یورام برای سقوط اخزیا استفاده کرد. هنگامیکه اخزیا با یورام بود، ییهو، پسر نمشی که از طرف خدا برگزیده شده بود تا خاندان اخاب را براندازد، به دیدار ایشان رفت. 8هنگامیکه ییهو حکم خدا را در مورد خاندان اخزیا اجرا میکرد، به گروهی که متشکّل از رهبران یهودا و برادرزادههای اخزیا بودند، برخورد و همهٔ آنها را کشت. 9جستجو برای یافتن اخزیا آغاز شد و او را درحالیکه در سامره پنهان شده بود، پیدا کردند. ایشان او را نزد ییهو بردند و وی اخزیا را کشت. امّا به احترام پدربزرگش یهوشافاط پادشاه که هرآنچه در توان داشت برای خدمت خداوند به کار برده بود، جسد اخزیا را دفن کردند.
از خاندان اخزیا کسی برجا نماند تا سلطنت کند.
عتلیا ملکهٔ یهودا میشود
10هنگامیکه عتلیا مادر اخزیا دید که پسرش کشته شده است دستور داد تا تمام اعضای خاندان سلطنتی یهودا را نابود کند. 11یَهُوشَبَع، دختر یهورام پادشاه خواهر ناتنی اخزیا که با کاهنی به نام یهویاداع ازدواج کرده بود، پنهانی یکی از پسران اخزیا به نام یوآش را از جمع شاهزادگانی که قرار بود کشته شوند نجات داد و با پرستاری در یکی از اتاق خوابهای معبد بزرگ پنهان کرد و با این کار از کشته شدن یوآش به دست عتلیا جلوگیری کرد. 12در مدّت شش سالی که یوآش در معبد بزرگ خداوند پنهان ماند عتلیا زمام امور سلطنت را در دست داشت.
23
شورش علیه عتلیا
(دوم پادشاهان 11:4-16)
1پس از شش سال صبر کردن، یهویاداع کاهن تصمیم گرفت زمان اقدام فرا رسیده است. او با پنج نفر از فرماندهان ارتش همدست شد که عبارت بودند از: عزریا پسر یهورام، اسماعیل پسر یهوحانان، عزریا پسر عوبید، معیسا پسر عدایا و الیشافاط پسر زکری. 2ایشان به همهٔ شهرهای یهودا سفر کردند و لاویان و رهبران قوم را با خود به اورشلیم آوردند.
3ایشان همه در معبد بزرگ گرد آمدند و با یوآش پسر پادشاه پیمان بستند. یهویاداع به ایشان گفت: «او پسر پادشاه فقید است اکنون همانطور که خداوند به خاندان داوود وعده داده است که یکی از بازماندگان او پادشاه گردد، او باید پادشاه شود. 4ما چنین خواهیم کرد، زمانی که لاویان در روز سبت برای انجام وظیفه میآیند، یک سوم ایشان از دروازههای معبد بزرگ حفاظت خواهند کرد. 5یک سوم دیگر کاخ پادشاهی را مواظبت خواهند کرد و بقیّه در کنار پایههای دروازه مستقر خواهند شد. همهٔ مردم در حیاط معبد بزرگ جمع خواهند شد. 6هیچکس به جز کاهنان و لاویانی که در معبد بزرگ خدمت میکنند، نباید وارد شوند. ایشان چون تقدیس شدهاند میتوانند وارد شوند. امّا بقیّهٔ مردم باید از فرمان خداوند پیروی کنند و بیرون بمانند. 7لاویان با شمشیرهای برهنه در دست از پادشاه حفاظت کنند و هر کجا او میرود، همراهش باشند، هرکس که سعی کند، وارد معبد بزرگ شود، باید کشته شود.»
8لاویان و مردم یهودا دستورهای یهویاداع را انجام دادند. فرماندهان، خادمینی را که در روز سبت خدمتشان تمام شده بود، مرّخص نکردند تا همهٔ گروهی که به خدمت میآمدند و هم گروهی که مرّخص میشدند را در اختیار داشته باشند. 9یهویاداع نیزهها و سپرهایی را که به داوود پادشاه تعلّق داشت و در معبد بزرگ نگهداری میشد به فرماندهان داد. 10او همهٔ مردان مسلّح به شمشیر را از شمال تا جنوب و تمام اطراف حیاط جلوی معبد بزرگ به محافظت پادشاه گمارد. 11آنگاه یهویاداع شاهزاده را بیرون آورد و او را تاجگذاری کردند و کتاب قوانین پادشاهی را به او دادند و او را پادشاه اعلام کردند. سپس یهویاداع و پسرانش او را مسح کردند و فریاد زدند: «جاوید پادشاه!»
12وقتی عتلیا صدای دویدن و شادمانی مردم را برای پادشاه شنید به سوی ایشان که در معبد بزرگ گرد هم آمده بودند، رفت. 13هنگامیکه نگاه کرد، دید که پادشاه جلوی دروازه در کنار ستونش ایستاده و فرماندهان و شیپورچیها نزد وی ایستادهاند و همهٔ مردم سرزمین شادی میکنند و شیپورها را به صدا در آوردهاند و سرایندگان با سازهای خود جشن را رهبری میکنند، جامهٔ خود را درید و فریاد زد: «خیانت! خیانت!»
14آنگاه یهویاداع کاهن به رهبران ارتش گفت: «او را در معبد بزرگ نکشید، بلکه از میان صفوف بیرون بیاورید و با هرکسی از او پیروی میکرد با شمشیر بکشید.»
15پس ایشان او را دستگیر کردند و به بیرون کاخ بردند و در مقابل دروازهٔ اسبها او را کشتند.
اصلاحات یهویاداع
(دوم پادشاهان 11:17-20)
16یهویاداع بین خود و همهٔ مردم و پادشاه پیمان بست که قوم خداوند باشند. 17سپس همگی به پرستشگاه بعل رفتند و آن را ویران کردند. قربانگاه و بت او را شکستند و متان، کاهن بعل را در برابر قربانگاه به قتل رساندند. 18یهویاداع نگهداری از معبد بزرگ را طبق سازماندهی داوود به کاهنان لاوی داد، همانگونه که داوود ایشان را سازماندهی کرده بود تا مسئول معبد بزرگ باشند تا چنانچه در قوانین موسی نوشته شده بود و برای خداوند قربانی سوختنی تقدیم کنند و مطابق فرمان داوود این کار را با شادمانی و سرودن انجام دهند. 19او نگهبانهایی در دروازههای معبد بزرگ گماشت تا هرکس که پاک نباشد، وارد نشود.
20سپس او با فرماندهان ارتش و بزرگان، فرمانداران قوم و تمام قوم سرزمین، پادشاه را از معبد بزرگ از دروازهٔ بالایی به کاخ سلطنتی آوردند و او را بر تخت پادشاهی نشاندند. 21همگی سرشار از خوشی بودند و شهر بعد از کشته شدن عتلیا آرام شد.
24
یوآش، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 12:1-16)
1یوآش هفت ساله بود که پادشاه شد و مدّت چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظبیه و از اهالی بئرشبع بود. 2یوآش در سراسر دوران عمر یهویاداع کاهن، آنچه را در نظر خداوند درست بود انجام داد. 3یهویاداع برای او دو زن گرفت که از آنها دارای چند پسر و دختر شد.
4پس از مدّتی یوآش تصمیم گرفت که معبد بزرگ را بازسازی کند. 5او کاهنان و لاویان را فراخواند و به ایشان گفت: «هرچه زودتر به شهرهای یهودا بروید و از همهٔ مردم اسرائیل پول جمع کنید تا خانهٔ خدای خود را هر سال تعمیر کنید.» امّا لاویان در این کار شتاب نکردند. 6پس پادشاه یهویاداع رهبر کاهنان را فراخواند و به او گفت: «چرا لاویان را برای گردآوری مالیاتی که موسی، خادم خداوند برای قوم اسرائیل و برای خیمهٔ مقدّس معیّن کرده، به یهودا و اورشلیم روانه نساختهای؟»
7(زیرا پیروان عتلیا، آن زن پلید به معبد بزرگ آسیب رسانده بودند و حتّی وسایلی را که به خداوند هدیه داده شده بود، برای استفادهٔ بت بعل برده بودند.)
8پس پادشاه فرمان داد تا صندوقی بسازند و در بیرون دروازهٔ معبد بزرگ بگذارند. 9آنگاه در سرتاسر یهودا و اورشلیم اعلام شد تا مالیاتی را که موسی، خادم خدا، برای قوم اسرائیل در بیابان تعیین کرده بود، بیاورند. 10همهٔ رهبران و مردم با شادمانی مالیاتهای خود را آوردند و در صندوق ریختند تا صندوق پر شد. 11هنگامیکه لاویان میدیدند که پول فراوانی در صندوق است آن را نزد مشاور پادشاه و مأموران کاهن اعظم میآوردند و آن را خالی میکردند و به جای خود باز میگرداندند. این کار روزهای پیدرپی انجام شد و پول فراوانی گرد آوردند.
12پادشاه و یهویاداع پول را به مسئولان بازسازی معبد بزرگ دادند و ایشان معماران و نجّاران، آهنگران و کارگرانی را که با برنز کار میکردند، استخدام کردند تا معبد بزرگ را بازسازی کنند. 13تمام کارگران با جدّیت کار کردند و معبد بزرگ را به حالت اولیهٔ آن بازسازی نمودند و آن را مستحکم ساختند. 14وقتیکه کار ترمیم تمام شد، بقیّهٔ پول را برای پادشاه و یهویاداع بردند و از آن پول ظروف طلا و نقره، از قبیل قاشق، کاسه و وسایلی که جهت قربانی سوختنی به کار میرفتند، برای معبد بزرگ ساختند؛ تا زمانی که یهویاداع زنده بود، همیشه قربانی سوختنی در معبد بزرگ تقدیم میشد.
تغییر سیاستهای یهویاداع
15یهویاداع در کمال پیری در سن صد و سی سالگی در گذشت، 16و او را در شهر داوود در گورستان پادشاهان به خاک سپردند چون او برای اسرائیل و خدا و معبد بزرگ نیکویی کرده بود.
17امّا هنگامیکه یهویاداع در گذشت، رهبران یهودا نزد پادشاه آمدند و او را تحریک کردند و او به سخنان ایشان گوش کرد. 18پس مردم معبد بزرگ خداوند، خدای اجداد خود را ترک نمودند و به پرستش الههٔ اشره و بُتها پرداختند. بهخاطر این گناه، خشم خداوند بر یهودا و اورشلیم فرود آمد. 19امّا باز هم خداوند انبیا را فرستاد تا ایشان را نصیحت کنند و به سوی او بازگردانند، ولی ایشان گوش ندادند. 20آنگاه روح خدا زکریا پسر یهویاداع را فراگرفت. او بر بلندی، مقابل مردم ایستاد و به ایشان گفت: «خداوند چنین میفرماید: چرا از فرامین خداوند سرپیچی میکنید؟ به این سبب کامیاب نخواهید شد، چون شما خداوند را ترک کردهاید او نیز شما را رها ساخته است.» 21امّا ایشان علیه او توطئه کردند و به دستور پادشاه او را در حیاط معبد بزرگ سنگسار کردند. 22یوآش پادشاه مهربانیهای یهویاداع، پدر زکریا را به یاد نیاورد، در عوض پسر او را کشت. هنگامیکه زکریا جان میداد، گفت: «باشد تا خداوند این را ببیند و از تو انتقام بگیرد!»
مرگ یوآش
23در بهار آن سال ارتش سوریه به جنگ با یوآش برخاست و به یهودا و اورشلیم حمله کرد و تمام رهبران ایشان را کشتند و اموال زیادی را به تاراج بردند و برای پادشاهانشان به دمشق فرستادند. 24با وجودی که ارتش سوریه با افراد کمی آمده بودند، خداوند ارتش بسیار بزرگی را به دست ایشان داد، زیرا ایشان خداوند، خدای نیاکان خود را ترک کرده بودند، به این ترتیب یوآش پادشاه مجازات شد. 25یوآش بشدّت زخمی شده بود و هنگامیکه ارتش دشمن عقبنشینی کرد، دو نفر از خدمتگذاران وی دسیسه کردند و بهخاطر خون پسر یهویاداع کاهن، او را در بسترش کشتند. پس او مرد و او را در شهر داوود به خاک سپردند؛ ولی او را در آرامگاه پادشاهان دفن نکردند. 26کسانیکه علیه او توطئه کردند، عبارت بودند از: زاباد، پسر شمعه عمونی و یهوزاباد، پسر شمریت موآبی. 27کارهای پسران او و پیشگوییهایی که به ضد او و بازسازی معبد بزرگ شده بود، همه در کتاب تفسیر تواریخ پادشاهان نوشته شدهاند و امصیا، جانشین پدرش یوآش شد.
25
پادشاهی امصیا
(دوم پادشاهان 14:2-6)
1امصیا در سن بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدّت بیست و نه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یهوعدان و از اهالی اورشلیم بود. 2او آنچه را از نظر خداوند درست بود، انجام داد امّا نه از صمیم قلب. 3بعد از اینکه حکومت او استوار گشت بدون درنگ خدمتگذارانی که پدرش را کشته بودند، اعدام کرد. 4امّا او فرزندان ایشان را نکشت، بلکه از قوانینی که خداوند به موسی داده بود پیروی کرد که میگوید: «والدین نباید بهخاطر جنایت فرزندان خود کشته شوند و همچنین فرزندان نباید بهخاطر جنایت والدین خود کشته شوند، بلکه هرکسی باید برای جنایتی که مرتکب شده کشته شود.»
جنگ علیه اَدومیان
(دوم پادشاهان 14:7)
5امصیای پادشاه تمام مردان طایفههای یهودا و بنیامین را سازماندهی کرد و در گردانهای ارتش گماشت و برطبق طایفهها، فرماندهانی برای گروههای صد نفری و هزار نفری برگزید، که شامل مردان بیست سال به بالا بود و تعدادشان سیصد هزار نفر بود. ایشان مردانی بارز و آماده نبرد بودند و در استفاده از نیزه و سپر مهارت داشتند. 6علاوه براین او صد هزار مزدور از اسرائیل به بهایی معادل سه هزار و چهارصد کیلوگرم نقره اجیر کرد. 7امّا نبیای نزد پادشاه رفت و به وی گفت: «این مزدوران اسرائیلی را همراه مبر، زیرا خداوند با این مردان که از قسمت شمالی کشور هستند، نیست. 8تو ممکن است که فکر کنی که این مردان در نبرد تو را نیرومندتر خواهند کرد، امّا این خداست که قدرت دارد به انسان پیروزی یا شکست دهد. اوست که دشمنان تو را بر تو غالب خواهد کرد.»
9امصیا از نبی پرسید «پس در مورد آن نقرهای که در ازای ایشان پرداختهام چه کنم؟»
نبی پاسخ داد: «خداوند میتواند بیشتر از آن به تو بدهد.» 10پس امصیا مزدوران اسرائیلی را روانه خانههای خود کرد. این باعث شد که خشم آنها نسبت به یهودا برانگیخته شود و ایشان بسیار خشمگین به خانههای خود بازگشتند.
11امصیا با شجاعت ارتش خود را به درّهٔ نمک رهبری کرد و در آنجا ده هزار سرباز اَدومی را کشتند، 12و ده هزار نفر را هم اسیر گرفتند، ایشان اسیران را به بالای پرتگاهی بردند و از آنجا به پایین افکندند و ایشان در روی صخرههای پایین جان سپردند.
13در این ضمن مزدوران اسرائیلی که امصیا به ایشان اجازه نداده بود همراه او به جنگ بروند، به شهرهای یهودا، از سامره تا بیت حورون، حمله کردند و سه هزار نفر را کشتند و مقدار زیادی اموال، به تاراج بردند.
14هنگامیکه امصیا پس از شکست اَدومیها بازگشت، بُتهای ایشان را با خود آورد و آنها را برپا کرد و ستایش نمود و برای آنها قربانی سوزاندنی گذرانید. 15خداوند از امصیا خشمگین شد و نبیای نزد او فرستاد. نبی از امصیا پرسید: «چرا خدایان بیگانگانی را که حتّی نتوانستند مردم خود را از دست تو رهایی دهند، پرستش کردی؟»
16درحالیکه نبی سخن میگفت، پادشاه به او گفت: «آیا ما تو را مشاور سلطنتی کردهایم؟ ساکت باش. آیا میخواهی کشته شوی؟»
پس نبی ساکت شد، امّا گفت: «من میدانم که خداوند قصد دارد تو را نابود کند، زیرا تو چنین کردهای و به پند من گوش ندادهای.»
جنگ با اسرائیل
(دوم پادشاهان 14:8-20)
17امصیای پادشاه و مشاوران او علیه اسرائیل نقشه کشیدند. او برای یهوآش، پادشاه اسرائیل پسر یهوآخاز، نوه ییهو، پیام فرستاد و او را به نبرد خواند. 18یهوآش پادشاه اسرائیل برای امصیا، پادشاه یهودا چنین پاسخ فرستاد: «روزگاری بوته خاری در لبنان برای درخت سدر چنین پیام فرستاد: دختر خود را به همسری پسر من درآور. ولی حیوانی وحشی که از آنجا میگذشت بوتهٔ خار را لگد مال کرد. 19اکنون امصیا تو از شکست اَدومیها مغرور شدهای، امّا من به تو توصیه میکنم که در سرزمین خود بمانی، چرا دنبال درد سر میگردی تا موجب مصیبت برای تو و مردم تو شود؟»
20امّا امصیا گوش فرا نداد. این ارادهٔ خدا بود تا او شکست بخورد، چون او بُتهای اَدومیها را پرستش کرده بود. 21پس یهوآش، پادشاه اسرائیل به جنگ امصیا، پادشاه یهودا رفت. ایشان در بیت شمس، در سرزمین یهودا با هم روبهرو شدند. 22ارتش یهودا شکست خورد و سربازان به خانههای خود گریختند. 23یهوآش، پادشاه اسرائیل امصیا را دستگیر کرد و او را به اورشلیم برد. آنجا او دیوار شهر اورشلیم را از دروازهٔ افرایم تا دروازهٔ زاویه، به طول صد و هشتاد متر ویران کرد. 24او تمام طلا و نقره و لوازم معبد بزرگ را که عوبید اَدوم از آنها نگهداری میکرد و همچنین موجودی خزانهٔ کاخ پادشاه را همراه با عدّهای گروگان با خود به سامره برد.
25امصیا، پسر یهوآش پادشاه یهودا، بعد از وفات یهوآش، پسر یهوآخاز پادشاه اسرائیل، پانزده سال دیگر زندگی کرد. 26بقیّهٔ وقایع دوران سلطنت امصیا، از آغاز تا پایان، در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شدهاند. 27زمانی که امصیا از پیروی خداوند دست کشید، مردم مخالف او شدند و سرانجام به ضد او توطئه چیدند و او به شهر لاکیش گریخت، امّا آنها به دنبال او به لاکیش رفتند و او را در آنجا کشتند. 28جسد او را با اسبی به اورشلیم آوردند و در شهر داوود در آرامگاه سلطنتی به خاک سپردند.
26
عُزیا، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 14:21-22؛ 15:1-7)
1همهٔ مردم یهودا، عُزیا را که شانزده سال داشت به جانشینی پدرش، امصیا برگزیدند. 2پس از اینکه امصیا در آرامگاه سلطنتی دفن شد، عزیا شهر ایلوت را تسخیر کرد و آن را بازسازی کرد.
3عُزیا شانزده ساله بود که به سلطنت رسید و مدّت پنجاه و دو سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَکلیا و از اهالی اورشلیم بود. 4او نیز مانند پدرش امصیا آنچه را که در نظر خداوند نیک بود بجا آورد 5تا زمانی که زکریا مشاور روحانی او زنده بود، عزیا خدا را وفادارانه خدمت کرد و خدا او را کامیاب کرد.
6او به جنگ فلسطینیها رفت و دیوارهای جت، یبنه و اشدود را ویران کرد، و شهرهای مستحکمی را در سرزمین اشدود و در مناطق دیگر در فلسطین ساخت. 7خدا در جنگ با فلسطینیان، با عربهای جوربعل و همچنین با معونیان نیز به او کمک کرد. 8عمونیها به عزیا خراج میپرداختند و شهرت او تا مرزهای مصر گسترش یافت، زیرا وی بسیار نیرومند شده بود.
9عُزیا همچنین اورشلیم را به وسیلهٔ ساختن دژهایی در دروازهٔ زاویه، دروازهٔ درّه و جایی که دیوار پیچ میخورد مستحکم کرد. 10او همچنین در بیابان دژهای مستحکم و آب انبارها ساخت، زیرا او گلّههای بزرگی در دشت و کوهپایههای غربی داشت و چون کشاورزی را دوست داشت، مردم را تشویق کرد تا در کوهپایهها تاکستان بسازند و زمینهای حاصلخیز را کشت کنند.
11او ارتشی بزرگ و آماده جنگ داشت. آمار آنها توسط یعیئیل و معسیا که منشی بودند، زیر نظر حننیا که یکی از مأموران پادشاه بود نگاهداری میشد. 12ارتش توسط دو هزار و ششصد نفر از افسران اداره میشد. 13تحت فرمان ایشان سیصد و هفت هزار و پانصد نفر سرباز ورزیده بود که علیه دشمنان پادشاه قادر به جنگ بودند. 14عُزیا برای همهٔ ارتش، سپر، نیزه، کلاهخود، زره، کمان و سنگ برای فلاخن فراهم کرد. 15منجنیقهایی را که در اورشلیم توسط صنعتگران اختراع شده بود، در بُرجها و گوشههای دیوار قرار داد و توسط آنها میتوانست سنگهای بزرگ و تیرها پرتاب کنند. شهرت او تا دوردستها رسید، او بسیار نیرومند شد زیرا خدا او را یاری داده بود.
مجازات عُزیا بهخاطر غرورش
16امّا هنگامیکه او نیرومند شد، مغرور گشت و روبه زوال رفت. زیرا با خداوند، خدای خود به راستی عمل نکرد و وارد معبد بزرگ شد تا بر روی قربانگاه بُخور بسوزاند. 17عزریای کاهن با هشتاد نفر از کاهنان شجاع به دنبال پادشاه رفتند 18تا با او مقاومت کنند. ایشان به عزیا گفتند: «تو هیچ حقّی نداری که بُخور برای خداوند بسوزانی. این فقط وظیفهٔ کاهنانی است که از خاندان هارون هستند و برای این کار تقدیس شدهاند. این مکان مقدّس را ترک کن. تو به خداوند توهین کردهای و از این پس او تو را برکت نخواهد داد.»
19عُزیا در کنار قربانگاه بُخور ایستاده بود و آتشدانی برای سوزاندن بُخور در دست داشت. او از کاهنان خشمگین شد و بلافاصله بیماری جزام در پیشانی او ظاهر شد. 20عزریا و کاهنان دیگر با وحشت به پیشانی پادشاه خیره شدند و آنگاه او را مجبور کردند تا معبد بزرگ را ترک کند. او با شتاب از آنجا خارج شد، زیرا خداوند او را تنبیه کرده بود.
21عُزیای پادشاه تا پایان عمر خود جزامی بود و بهخاطر آن بیماری ناپاک بود و نمیتوانست دیگر وارد معبد بزرگ شود. او در خانهٔ خود جداگانه زندگی میکرد، و پسرش، یوتام حکومت کشور را به دست گرفت.
22اشعیای نبی، پسر آموص بقیّهٔ رویدادهای دوران سلطنت عزیای پادشاه را نوشته است. 23عُزیا درگذشت و در آرامگاه پادشاهان به خاک سپرده شد ولی بهخاطر بیماری جزام او در گور سلطنتی دفن نشد. پسرش یوتام جانشین او شد.
27
یوتام، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 15:32-38)
1یوتام در سن بیست و پنج سالگی به پادشاهی رسید و مدّت شانزده سال در اورشلیم حکومت کرد. مادرش یَرُوشَه، دختر صادوق بود. 2او مانند پدرش عُزیا آنچه که خداوند را خشنود میکرد، انجام میداد. امّا مانند پدرش با سوزاندن بُخور در معبد بزرگ مرتکب گناه نشد. با این وجود مردم به گناه ورزیدن ادامه دادند.
3یوتام دروازهٔ شمالی معبد بزرگ را بازسازی کرد و دیوارهای اورشلیم را در محلهٔ عوفل تعمیر اساسی کرد. 4او شهرهایی در کوههای یهودا ساخت و در جنگلها قلعهها و بُرجها ساخت. 5او با پادشاه عمونیها جنگید و او را شکست داد و ایشان را مجبور کرد که برای سه سال سه هزار و چهارصد کیلوگرم نقره، هزار تُن گندم و هزار تُن جو به او خراج بدهند. 6یوتام نیرومند شد، زیرا وفادارنه از خداوند، خدای خود پیروی میکرد. 7بقیّهٔ رویدادها، جنگها و سیاستهای سلطنت یوتام در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شده است. 8یوتام بیست و پنج ساله بود که به سلطنت رسید و مدّت شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. 9هنگامیکه درگذشت او را در شهر داوود به خاک سپردند و پسرش، آحاز جانشین او شد.
28
آحاز، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 16:1-4)
1آحاز در سن بیست سالگی پادشاه شد و شانزده سال در اورشلیم حکومت کرد. او مانند جدّ خود، داوود، آنچه را مورد پسند خداوند بود انجام نداد. 2بلکه در راه پادشاهان اسرائیل گام برداشت، او حتّی بت فلزی بعل را ساخت 3و در درّه ابنهنوم بُخور سوزاند و حتّی پسران خود را به عنوان قربانی سوختنی برای بُتها قربانی کرد و از رسوم نفرتانگیز قومهایی تقلید میکرد که خداوند از برابر قوم اسرائیل در هنگامیکه ایشان پیشروی میکردند، بیرون رانده بود. 4او در پرستشگاههای روی تپّهها و زیر هر درختی که سایه داشت، قربانی میکرد و بُخور میسوزاند.
شکست یهودا توسط سوریه و اسرائیل
(دوم پادشاهان 16:5)
5پس خداوند، خدای او، وی را به دست پادشاه سوریه انداخت تا وی را شکست بدهد و گروه بزرگی از مردم او را به اسارت به دمشق ببرد. او همچنین به دست پادشاه اسرائیل سپرده شد تا او هم شکست بخورد و عدّهٔ زیادی کشته شوند. 6فِقَح پسر رَمَلیا پادشاه اسرائیل صد و بیست هزار مردان رزمنده را در یک روز در یهودا در میدان جنگ کشت، زیرا ایشان خداوند، خدای نیاکان خود را ترک کرده بودند. 7سپس یکی از رزمندگان اسرائیلی به نام زکری از اهالی افرایم، معسیا، پسر آحاز پادشاه، عزریقام، سرپرست دربار و القانه را که شخص دوم مملکت بود، کشت. 8ارتش اسرائیل، دویست هزار نفر زن و بچّه را، با اینکه از اقوام نزدیک خود بودند، به اسارت گرفت و با غنایم فراوان به سامره برد.
عودید نبی
9مردی به نام عودید، که نبی خداوند بود و در سامره میزیست به دیدار ارتش اسرائیل و اسیران یهودا رفت و هنگامیکه وارد شهر میشدند به ایشان چنین گفت: «خداوند، خدای نیاکان شما، از یهودا خشمگین بود و اجازه داد تا ایشان را شکست دهید، امّا شما ایشان را در خشم کشتید و او از کشتار وحشیانهٔ شما آگاه است. 10اکنون هم میخواهید مردان و زنان اورشلیم و یهودا را به بردگی بگیرید. آیا شما نیز علیه خداوند، خدای خود گناه نمیورزید؟ 11گوش کنید، این اسیران، برادران و خواهران شما هستند. ایشان را رها کنید، زیرا خداوند در خشم خود، شما را مجازات خواهد کرد.»
12چهار نفر از رهبران اسرائیل، عزریا پسر یهوحانان، برکیا پسر مشلیموت، یحزقیا پسر شلوم و عماسا پسر حدلای نیز با این کار ارتش مخالفت کردند. 13ایشان گفتند: «این اسیران را به اینجا نیاورید، ما اکنون علیه خداوند گناه کردهایم و او را آنقدر خشمگین نمودهایم، که ما را مجازات کند؛ اکنون شما میخواهید با این کار جرم ما را سنگینتر کنید.» 14پس ارتش، اسیران و غنایم را به دست مردم و رهبران سپردند 15و چهار نفر مرد برگزیده شدند تا برای اسیران از غنایم پوشاک تهیّه کنند. ایشان به اسیران پوشاک و کفش داده و خوراک و آب کافی دادند و روغن زیتون بر زخمهای ایشان نهادند. کسانی را که بسیار ناتوان بودند، سوار بر الاغ کردند و همهٔ اسیران را به اریحا معروف به شهر نخلها، در سرزمین یهودا بازگرداندند. آنگاه اسرائیلیها به سامره بازگشتند.
تقاضای کمک آحاز از آشوریها
(دوم پادشاهان 16:7-9)
16در آن هنگام آحاز پادشاه از تغلت فلاسر امپراتور آشور کمک خواست، 17زیرا اَدومیان دوباره به سرزمین یهودا حمله کرده و عدّهای را به اسارت برده بودند. 18فلسطینیها هم به شهرهای کوهپایههای جنوبی و غرب یهودا حمله کرده بودند. ایشان شهرهای بیت شمس، ایلون، جدیروت، سوکو، تمنه و جمزو را با روستاهای اطراف آنها را به تصرّف درآورده و در آنجا مستقر شده بودند. 19خداوند مشکلاتی بر یهودا آورد، زیرا آحاز پادشاه به حقوق مردم خود تجاوز کرده و در برابر خداوند سرکشی نموده بود.
20پس تغلت فلناسر، امپراتور آشور علیه آحاز برخاست و به جای تقویت او، وی را سرکوب کرد. 21با وجودی که آحاز خزانهٔ معبد بزرگ، خزانهٔ کاخهای پادشاه و رهبران را تاراج کرد و به عنوان خراج به امپراتور آشور داد، امّا فایدهای نداشت.
گناه آحاز
22در این دوران دشوار آحاز پادشاه نسبت به خداوند بیشتر خیانت کرد 23او برای خدایان دمشق که از آنها شکست خورده بود، قربانی کرد و گفت: «چون خدایان پادشاه سوریه به او کمک کردند، من نیز برای آنها قربانی میکنم تا شاید مرا نیز یاری رسانند.» امّا این کار باعث نابودی او و قوم اسرائیل شد. 24آحاز ظروف و وسایل معبد بزرگ را جمع کرد و همه را تکهتکه کرد. او دروازههای معبد بزرگ را بست و برای خود در هر گوشهٔ شهر اورشلیم قربانگاه ساخت. 25او در تمام شهرها و روستاهای یهودا پرستشگاههایی بر تپّههای بلندی برای پرستش بُتها ساخت جایی که در آن برای خدایان بیگانه بُخور بسوزانند. به این طریق او خشم خداوند، خدای نیاکان خود را برافروخت.
26شرح همهٔ کارها و روشهای او از نخست تا پایان در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شدهاند. 27آحاز به نیاکان خود پیوست و او را در شهر اورشلیم به خاک سپردند، امّا او را در آرامگاه پادشاهان اسرائیل دفن نکردند و پسرش، حزقیا جانشین او شد.
29
حزقیا، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 18:1-3)
1حزقیا در بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدّت بیست و نه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش دختر زکریا بود و ابیه نام داشت. 2او مانند جدّ خود داوود آنچه را که در نظر خداوند نیک بود، انجام داد.
پاکسازی معبد بزرگ
3او در ماه اول سال اول سلطنت خود دروازههای معبد بزرگ را باز و ترمیم کرد. 4او کاهنان و لاویان را در میدان شرقی گردهم آورد 5و به ایشان گفت: «ای لاویان، به من گوش فرا دهید، خود و معبد بزرگ را تقدیس کنید و چیزهای ناپاک را از معبد بزرگ خارج کنید. 6زیرا نیاکان ما وفادار نبودند و در نظر خداوند، خدای ما کارهای پلیدی انجام دادهاند. ایشان او را ترک کردهاند و از مسکن خداوند روی برگردانده و به او پشت کرده بودند. 7ایشان درهای معبد را بستند و چراغهایش را خاموش کردند. در معبد خدای اسرائیل دیگر بُخور و قربانی سوختنی تقدیم نکردند. 8شما به خوبی میدانید، چون خدا از یهودا و اورشلیم خشمگین بوده است و آنچه او بر سر ایشان آورده موجب حیرت و ترس همه شده است. 9پدران ما در نبرد کشته شدند و همسران و فرزندان ما را به اسارت بردهاند.
10«اکنون من تصمیم گرفتهام که با خداوند، خدای اسرائیل پیمان ببندم تا او از ما خشمگین نباشد. 11ای پسران من، اکنون کوتاهی نکنید، زیرا خداوند شما را برگزیده تا در حضورش خدمت کنید و خادمان او باشید و برای او بُخور بسوزانید.»
12-14پس لاویان آماده خدمت شدند:
از خانوادهٔ قهاتیان: محت پسر عمسای و یوئیل پسر عزریا؛
از خانوادهٔ مراری: قیس پسر عبدی و عزریا پسر یهللئیل؛
از خانوادهٔ جرشونیان: یوآخ پسر زمه و عیدن پسر یوآخ؛
از خانوادهٔ الیصافان: شمری و یعیئیل؛
از خانوادهٔ آساف: زکریا و متنیا؛
از خانوادهٔ هیمان: یحیئیل و شمعی؛
از خانوادهٔ یدوتون: شمعیا و عُزیئیل.
15ایشان برادران خود را گرد آوردند و خود را پاک کردند و مطابق فرمان پادشاه و کلام خداوند، داخل معبد بزرگ شدند تا آن را پاکسازی کنند. 16کاهنان به قسمت داخلی معبد بزرگ رفتند تا آن را پاکسازی کنند و آنچه را ناپاک یافتند از معبد بزرگ، به حیاط معبد بزرگ آوردند و لاویان آنها را به وادی قدرون بردند.
17ایشان در اولین روز ماه اول آغاز به پاکسازی کردند. در روز هشتم به اتاق ورودی معبد بزرگ رسیدند. آنگاه ایشان هشت روز دیگر کار کردند تا در روز شانزدهم، معبد بزرگ برای نیایش آماده شد.
تقدیم دوبارهٔ معبد بزرگ
18بعد لاویان نزد حزقیای پادشاه رفتند و به او گفتند: «ما تمام معبد بزرگ، قربانگاه قربانیهای سوختنی و همهٔ لوازم آن، میز نان مقدّس و لوازم آن را پاکسازی کردیم. 19همچنین تمام لوازمی را که آحاز پادشاه در سالهایی که به خدا وفادار نبود برداشته بود، بازگرداندیم، آنها آماده و پاکسازی شدهاند و در برابر قربانگاه خداوند قرار دارند.»
20حزقیای پادشاه، روز بعد صبح زود همهٔ رهبران شهر را گرد آورد و با هم به معبد بزرگ رفتند. 21در آنجا هفت گاو، هفت قوچ، هفت برّه و هفت بُز نر را به عنوان کفّارهٔ گناه برای خاندان سلطنتی، معبد بزرگ و ملّت آوردند و پادشاه به کاهنان که بازماندگان هارون بودند، امر کرد که آنها را بر قربانگاه خداوند قربانی کنند. 22پس کاهنان گاوها را کشتند و خون آنها را بر قربانگاه پاشیدند. بعد قوچها را کشتند و خون آنها را هم بر قربانگاه پاشیدند، همچنین برّهها را کشتند و خون آنها را هم بر قربانگاه پاشیدند. 23و در پایان، هفت بُز نر را برای کفّارهٔ گناه به حضور پادشاه و جمعیّت آوردند و دستهای خود را بر آنها گذاشتند. 24بعد کاهنان آنها را کشتند و خون آنها را به عنوان کفّارهٔ گناهِ تمام مردم اسرائیل بر قربانگاه پاشیدند، زیرا پادشاه امر کرده بود که قربانی گناه و قربانی سوختنی برای تمام اسرائیل تقدیم شود.
25پادشاه از فرمانهایی که خداوند توسط جادِ رائی و ناتانِ نبی به داوود پادشاه داده بود، پیروی کرد و لاویان را با چنگ و بربط و سنج در معبد بزرگ گماشت. 26پس لاویان با وسایل موسیقی، مانند آنهایی که داوود پادشاه استفاده کرده بود و کاهنان نیز با شیپورها آنجا ایستاده بودند. 27حزقیا دستور داد تا قربانی سوختنی اهدا شود و همزمان مردم سرودهای نیایشی برای خداوند میخواندند و نوازندگان آغاز به نواختن شیپورها و همهٔ سازها کردند. 28تمام کسانیکه آنجا بودند به نیایش و سرودن پرداختند، موسیقی تا پایان مراسم قربانی سوختنی ادامه داشت. 29بعد از خاتمهٔ مراسم قربانی حزقیای پادشاه و همهٔ مردم زانو زدند و خدا را پرستش کردند. 30حزقیای پادشاه و رهبران قوم به لاویان گفتند تا سرودهای نیایشی را که داوود و آساف رائی نوشته بودند، بخوانند. سپس همه با شادی فراوان زانو زدند و خدا را پرستش کردند.
31حزقیا به مردم گفت: «شما که اکنون برای خداوند پاک شدهاید نزدیک بیایید و قربانی و هدایای شکرگزاری را به معبد بزرگ بیاورید.» جماعت قربانی و هدایای شکرگزاری آوردند و هرکس که مایل بود، هدایای سوختنی آورد. 32ایشان هفتاد گاو نر، صد گوسفند و دویست برّه به عنوان هدایای سوختنی برای خداوند آوردند. 33همچنین ایشان ششصد گاو و سه هزار گوسفند به عنوان قربانی برای مردم آوردند که بخورند. 34چون تعداد کاهنان برای قربانی کردن کم بود، لاویان به ایشان کمک کردند تا کار پایان یابد. در این زمان کاهنان بیشتری خود را پاک کردند. (لاویان در مورد پاک بودن وفادارتر از کاهنان بودند.) 35علاوه بر قربانیهایی که کاملاً سوزانیده میشد، کاهنان مسئول سوزاندن چربی قربانی سلامتی بودند که مردم آن را میخوردند و شرابی که روی قربانی سوختنی میریختند.
به این ترتیب، نیایش خداوند در معبد بار دیگر آغاز گردید. 36حزقیای پادشاه و تمام مردم شاد بودند، زیرا خدا به ایشان کمک کرد تا این کارها را به سرعت انجام دهند.
30
آمادگی برای جشن عید فصح
1-3مردم نتوانستند عید فصح را در زمان خود، یعنی ماه اول سال جشن بگیرند، زیرا تعداد کاهنانی که پاک شده بودند کافی نبود و عدّهٔ زیادی نیز در اورشلیم گرد نیامده بودند، پس حزقیای پادشاه، افسران او و مردم اورشلیم موافقت کردند که در ماه دوم جشن بگیرند و پادشاه، برای مردم اسرائیل و یهودا پیام فرستاد. او همچنین برای طایفههای افرایم و منسی دعوتنامه فرستاد تا به معبد بزرگ در اورشلیم بیایند و عید فصح را جشن بگیرند. 4پادشاه و مردم از برنامهٔ خود خشنود بودند. 5پس ایشان همهٔ بنیاسرائیل را از دان در شمال تا بئرشبع در جنوب دعوت کردند که در اورشلیم جمع شوند و با جمعیّتی بزرگتر از همیشه، طبق قوانین، عید فصح را جشن بگیرند. 6قاصدان به دستور پادشاه و افسران او به سراسر اسرائیل و یهودا رفتند و مردم را چنین پیام دادند:
«ای مردم اسرائیل، شما که از دست پادشاهان آشور رستهاید، اکنون به سوی خداوند، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب بازگردید او به سوی شما باز خواهد گشت. 7مانند نیاکان خود و اسرائیلیها نباشید که به خداوند، خدای خود وفادار نبودند. همانطور که میبینید او بشدّت ایشان را مجازات کرده است. 8مانند ایشان سرسخت نباشید، بلکه خداوند را پیروی کنید، به معبد اورشلیم، جایی که خداوند خدای شما، آنجا را تا ابد مقدّس نموده بیایید و او را پرستش نمایید تا دیگر از شما خشمگین نباشد 9اگر به سوی خداوند بازگردید، آنگاه آنهایی که اقوام شما را به اسارت بردهاند، بر ایشان ترحّم خواهند کرد و آنها را آزاد خواهند کرد تا به خانهٔ خود باز گردند، خداوند، خدای شما مهربان و بخشنده است. اگر به سوی او بازگردید او شما را خواهد پذیرفت.»
10قاصدان به همهٔ شهرهای سرزمین افرایم و منسی و در شمال تا طایفهٔ زبولون رفتند، امّا مردم به ایشان خندیدند و آنها را مسخره کردند. 11با وجود این عدّهای از طایفههای اشیر، منسی و زبولون فروتن شدند و به اورشلیم آمدند. 12خداوند در یهودا مردم را متّحد کرد تا دستور پادشاه و افسران را که ارادهٔ خداوند بود، پیروی کنند.
برگزاری عید فصح
13گروه بزرگی از مردم در ماه دوم در اورشلیم جمع شدند تا جشن عید نان فطیر را برگزار کنند. 14ایشان تمام قربانگاههایی را که در اورشلیم برای قربانی و هدایای سوختنی استفاده میشد، به وادی قدرون انداختند. 15در روز چهاردهم ماه دوم برّهٔ عید فصح را قربانی کردند. کاهنان و لاویان شرمسار شده و خود را تقدیس نمودند و قربانی سوختنی به معبد بزرگ آوردند. 16مطابق قوانین موسی مرد خدا، به وظایف خود گمارده شدند. لاویان خون قربانی را به کاهنان میدادند و آنها خون را بر قربانگاه میپاشیدند. 17عدهٔ زیادی در آنجا بهخاطر اینکه پاک نبودند نمیتوانستند برّه قربانی کنند، پس لاویان برای تمام کسانیکه پاک نبودند برّه فصح را قربانی میکردند. 18عدّهٔ زیادی از افراد طایفههای افرایم، منسی، زبولون و یساکار خود را پاک نکرده بودند، ولی برخلاف شریعت از قربانی میخوردند. امّا حزقیا برای ایشان دعا کرد و گفت: 19«ای خداوند، خدای نیاکان ما در نیکویی خود کسانی را که با تمام قلبشان تو را ستایش میکنند ببخش، حتّی گرچه آنها طبق مقرّرات مذهبی پاک نیستند.» 20خداوند حزقیا را شنید و ایشان را آسیب نرساند. 21مدّت هفت روز مردمی که در اورشلیم جمع شده بودند، عید نان فطیر را با شادی فراوان جشن گرفتند. لاویان و کاهنان با تمام توان همراه با آلات موسیقی خداوند را ستایش کردند. 22حزقیا از لاویان بهخاطر مهارت ایشان در برگزاری مراسم نیایشی خداوند سپاسگزاری کرد.
جشنی دوباره
پس از هفت روز که قربانیهای سلامتی تقدیم کردند و خداوند، خدای نیاکانشان را ستایش کردند، 23همه تصمیم گرفتند که مدّت هفت روز دیگر به برگزاری جشن ادامه دهند، پس هفت روز دیگر هم با شادمانی جشن گرفتند. 24حزقیا، پادشاه یهودا به حاضرین هزار گاو و هفت هزار گوسفند برای قربانی داد و مأموران مملکتی هم به مردم هزار گاو و ده هزار گوسفند دادند و در آن روزها تعداد زیادی از کاهنان خود را تقدیس کردند. 25تمام مردم یهودا، کاهنان، لاویان، همهٔ کسانیکه از ناحیهٔ شمالی آمده بودند، به اضافهٔ بیگانگانی که در اسرائیل و یهودا زندگی میکردند همه شادی میکردند.
26شهر اورشلیم از شادمانی عظیمی پر بود، زیرا چنین رویدادی از زمان سلیمان پادشاه، پسر داوود رخ نداده بود. 27آنگاه کاهنان و لاویان ایستادند و مردم را برکت دادند. خدا صدای ایشان را شنید و نیایش ایشان به مکان مقدّس او در آسمانها رسید.
31
احیای زندگی مذهبی توسط حزقیا
1پس از پایان مراسم، تمام مردم اسرائیل که در آنجا حضور داشتند به تمام شهرهای یهودا رفتند و بُتها را شکستند. الههٔ اشره را نابود کردند و همهٔ پرستشگاههای بالای تپّهها و قربانگاههایی را که در یهودا، بنیامین، افرایم و منسی بودند، ویران کردند. بعد همگی به شهر و خانههای خود بازگشتند.
تعیین وظایف لاویان
2حزقیای پادشاه، وظایف کاهنان و لاویان را سازمان داد و وظایف هرکس را مشخص کرد. وظایف شامل تقدیم هدایای سوختنی و سلامتی و خدمت در دروازههای اردوی خداوند و شکرگزاری و ستایش بود. 3پادشاه از گلّه و رمهٔ خود، برای قربانی سوختنی در صبح و عصر و روزهای سبت و جشن ماه نو و تمام مراسم دیگر که طبق قانون خداوند بود، حیواناتی هدیه کرد.
4پادشاه به مردم اورشلیم فرمان داد تا سهم کاهنان و لاویان را پرداخت کنند تا ایشان بتوانند خود را وقف اجرای قوانین خداوند کنند. 5بلافاصله بعد از صدور این فرمان، مردم اسرائیل سخاوتمندانه، هدایایی از نوبر غلاّت، شراب، روغن زیتون، عسل و دیگر محصولات کشاورزی و همچنین ده در صد آنچه را که داشتند، آوردند. 6مردم اسرائیل و یهودا که در شهرها زندگی میکردند، همچنین ده درصد از رمه و گوسفندان و مقدار فراوانی هدایای دیگر را به خداوند، خدای خود تقدیم کردند. 7از ماه سوم مردم شروع به هدیه آوردن کردند و تا چهار ماه هدایا به روی هم انباشته میشدند. 8هنگامیکه حزقیا و افسران او دیدند که مردم چقدر هدیه آوردهاند، خداوند را ستایش کردند و از مردم سپاسگزاری نمودند. 9حزقیا از کاهنان و لاویان در مورد هدایا پرسید. 10عزریا، کاهن اعظم که از خانوادهٔ صادوق بود پاسخ داد: «از زمانی که مردم آغاز به آوردن هدایاها به معبد بزرگ کردهاند، ما به اندازهٔ کافی برای خوردن داشتهایم و مقدار زیادی نیز ذخیره کردهایم، زیرا خداوند مردم را برکت داده است و به همین دلیل است که مقدار فراوانی باقیمانده است.»
11آنگاه حزقیا به ایشان فرمان داد تا در معبد بزرگ انبارهایی تهیّه کنند و ایشان آنها را آماده کردند 12و همهٔ هدایا و ده در صدها را وفادارانه در آنجا نگهداری و حفظ کردند و ایشان یکی از لاویان به نام کننیای را مسئول آنها و برادرش، شمعی را به عنوان دستیار وی گماشتند. 13ده نفر از لاویان تعیین شدند تا زیرنظر ایشان خدمت کنند که نامهای ایشان عبارت بودند از: یحیئیل، عزریا، نحت، عسائیل، یریموت، یوزاباد، ایلیئیل، یسمخیا، محت و بنایاهو. همهٔ این کارها تحتنظر حزقیای پادشاه و عزریا، کاهن اعظم انجام گرفت. 14قوری پسر یمنهٔ لاوی فرمانده نگهبانان دروازهٔ شرقی معبد بزرگ، مسئول دریافت و تقسیم هدایایی که برای خداوند میآوردند، بود. 15در شهرهای دیگری که کاهنان زندگی میکردند، عِیدَن، منیامین، یشوع، شمعیا، امَریا و شکنیا دستیار او بودند، که با صداقت در توزیع آذوقه میان لاویان طبق وظایف ایشان سهم میدادند. 16همچنین برای تمام پسران سه ساله و بالاتر که نام آنها در شجرهنامه بود برحسب گروه و وظایفی که در معبد بزرگ انجام میدادند، سهمی تعلّق میگرفت. 17نامهای کاهنان بر حسب خاندان و نام لاویان بیست ساله و بالاتر بر حسب وظایف و گروههای ایشان ثبت شده بود. 18کاهنان با همسران و کودکان، پسران و دختران ایشان ثبت نام شده بودند، زیرا ایشان وفادارانه خود را مقدّس نگاه میداشتند 19برای بازماندگان هارون، کاهنانی که در کشتزارهای اشتراکی در شهرهای خود بودند، کسانی برگزیده شدند تا سهم کاهنان و لاویانی را که ثبت نام شده بودند، به ایشان بدهند.
20حزقیای پادشاه در سراسر یهودا چنین کرد، او آنچه در برابر خداوند، خدای خود نیکو، راست و وفادارانه بود، انجام داد. 21او در پیروی از خدا هر کاری که برای خدمت معبد بزرگ و مطابق با فرامین و قوانین خدا بود، با تمامی دل انجام میداد و کامیاب میشد.
32
تهدید اورشلیم توسط آشوریها
(دوم پادشاهان 18:13-37؛ 19:14-19 و 35-37؛ اشعیا 36:1-22؛ 37:8-38)
1پس از این رویدادها که حزقیای پادشاه، خداوند را وفادارانه خدمت کرد، سنحاریب، امپراتور آشور به یهودا حمله نمود. او شهرهای مستحکم را محاصره کرد و قصد داشت آنها را به تصرّف خود در آورد. 2هنگامیکه حزقیا دید که سنحاریب قصد حمله به اورشلیم را هم دارد، 3با کمک افسران و رزمندگان خود نقشه کشیدند تا جلوی جریان آب چشمههای خارج از شهر را بگیرند و با کمک ایشان همین کار را کردند. 4گروه بزرگی از مردم گرد آمدند و تمام چشمهها و نهرهای سرزمین را مسدود کردند و گفتند: «چرا باید پادشاهان آشور بیایند و آب فراوان بیابند.» 5حزقیا با پشتکار به بازسازی قسمتهای خراب شدهٔ دیوار شهر پرداخت و بُرجهایی بر آنها ساخت و خارج آن دیوار، دیوار دیگری هم ساخت و خاکریزهای شهر داوود را نیز مستحکم کرد و اسلحهها و سپرهای فراوانی ساخت. 6او فرماندهان ارتش را برای سرپرستی مردم گماشت و همه را در میدان نزدیک دروازهٔ شهر گرد آورد و به ایشان دلگرمی داد و گفت: 7«نیرومند و شجاع باشید. از امپراتور آشور و ارتش بزرگ او نترسید و هراسان نباشید، زیرا کسیکه همراه ماست، قویتر از کسی است که با اوست. 8او فقط نیروی انسانی دارد، ولی ما خداوند، خدایمان را داریم تا به ما کمک کند و برای ما در نبردهای ما بجنگد.» مردم از سخنان پادشاه خود دلگرم شدند.
9پس از مدّتی، هنگامیکه سنحاریب، امپراتور آشور و نیروهای او هنوز در شهر لاکیش بودند، افسرانی را نزد حزقیا و مردم یهودا که در اورشلیم بودند فرستاد که چنین پیام بدهند: 10«من سنحاریب امپراتور آشور میپرسم: بر چه تکیه کردهاید که حاضرید در اورشلیم محاصره شده بمانید؟ 11حزقیا شما را به دست گرسنگی و تشنگی سپرده است تا بمیرید. آیا هنگامیکه به شما میگوید که خداوند خدای ما، ما را از دست امپراتور آشور رهایی خواهد داد، شما را گمراه نکرده است؟ 12آیا همین حزقیا نبود که پرستشگاههای بالای تپّهها و قربانگاههای آنها را برداشت و به مردم یهودا و اورشلیم فرمان داد تا تنها در برابر یک قربانگاه نیایش کنند و در برابر آن قربانیهای خود را تقدیم کنند؟ 13آیا نمیدانید که من و نیاکانم با مردمان سرزمینهای دیگر چه کردهایم؟ آیا خدایان آن ملّتها قادر بودند که آن سرزمینها را از دست امپراتور آشور رهایی بخشند؟ 14کدامیک از خدایان ملّتهایی که نیاکان من نابود کردند، قادر بودند تا مردم خود را از چنگ من برهانند که خدای شما قادر باشد، شما را از دست من رهایی بخشد؟ 15اکنون هم نگذارید که حزقیا شما را بدینسان فریب بدهد و گمراه کند. او را باور نکنید، زیرا خدای هیچ ملّتی یا کشوری نتوانسته مردم خود را از دست من و یا نیاکانم رهایی بخشد. بنابراین خدای شما هم نمیتواند شما را نجات بدهد»
16نمایندگان سنحاریب بیش از این علیه خداوند، خدا و بندهٔ او، حزقیا بد گفتند. 17سنحاریب همچنین نامههای توهینآمیز به ضد خداوند، خدای اسرائیل به این شرح نوشت: «همانطور که خدایان اقوام دیگر نتوانستند مردمان خود را از دست من نجات بدهند، خدای حزقیا هم قادر نخواهد بود که قوم خود را از چنگ من رهایی بخشد.» 18سپس آنها با صدای بلند و به زبان یهودی به مردم اورشلیم که بر سر دیوار بودند فریاد کردند تا آنها را بترسانند و به وحشت اندازند تا شاید بتوانند شهر را تصرّف کنند. 19ایشان دربارهٔ خدای اورشلیم مانند خدایان مردمان دیگر که به دست انسان ساخته شدهاند، سخن گفتند.
20آنگاه حزقیای پادشاه و اشعیای نبی پسر آموص در این باره دعا کردند و به سوی آسمان فریاد برآوردند. 21خداوند فرشتهای فرستاد و تمام رزمندگان فرماندهان و افسران اردوی امپراتور آشور را از پا درآورد و او با سرافکندگی به وطن خود بازگشت. هنگامیکه به پرستشگاه خدای خود وارد شد، گروهی از پسرانش او را در آنجا با شمشیر زدند و کشتند.
22پس خداوند حزقیا و مردم اورشلیم را از دست سنحاریب، امپراتور آشور و همهٔ دشمنان دیگر رهایی بخشید و از هر جهت به ایشان آرامی داد. 23بسیاری به اورشلیم آمده برای خداوند هدایا و برای حزقیا، پادشاه یهودا اشیای گرانبها آوردند. پس از آن همهٔ ملّتها با دیده احترام به او مینگریستند.
غرور و بیماری حزقیا
(دوم پادشاهان 20:1-3 و 12-19؛ اشعیا 38:1-3؛ 39:1-8)
24در آن روزگار حزقیا بیمار شد و تا پای مرگ رسید. او نزد خداوند دعا کرد و خداوند در پاسخ به او نشانهای داد. 25امّا حزقیا دلی مغرور داشت و برطبق برکاتی که خداوند به او داده بود عمل نکرد. پس خشم خداوند بر یهودا و اورشلیم برافروخته شد. 26آنگاه حزقیا غرور دل خود را فروتن کرد، او و مردم اورشلیم فروتن شدند و خشم خداوند در دوران زندگی حزقیا بر ایشان فرود نیامد.
27حزقیا بسیار دولتمند و مورد احترام بود. او برای نگهداری از طلا و نقره و سنگهای گرانبها و عطرها، سپرها و بقیّهٔ اشیای گرانبها انبارها ساخت. 28همچنین انبارهایی برای غلاّت، شراب و روغن و طویله برای رمهها و آغل برای گوسفندان ساخت. 29او همچنین شهرهایی برای خود ساخت و رمه و گلّهٔ بسیار به دست آورد، زیرا خدا به او ثروت فراوانی داده بود. 30این حزقیا بود که شعبهٔ بالایی جیحون را سد زد و آن را به طرف غرب شهر داوود، روان ساخت. حزقیا در همهٔ کارهایش کامیاب شد 31هنگامیکه سفیران بابلی آمدند تا از او در مورد رویدادهای شگفتانگیزی که در سرزمین او رخ داده بود سؤال کنند، خداوند حزقیا را به حال خود گذاشت تا قلب او را آزمایش کند.
32بقیّهٔ رویدادهای دوران سلطنت حزقیا و کارهای نیک او همه در کتاب اشعیای نبی پسر آموص و در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شدهاند. 33حزقیا در گذشت و او را در قسمت بالایی آرامگاه سلطنتی به خاک سپردند. همهٔ مردم یهودا و اورشلیم در مراسم خاکسپاری به او احترام گذاشتند. پسرش منسی جانشین او شد.
33
منسی، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 21:1-9)
1منسی دوازده ساله بود که پادشاه شد و مدّت پنجاه و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. 2او آنچه را که در نظر خداوند پلید بود انجام داد و از روش اقوامی که خداوند از سر راه مردم اسرائیل بیرون رانده بود، پیروی نمود. 3او پرستشگاههای بالای تپّه را که پدرش حزقیا ویران کرده بود، بازسازی کرد و برای بت بعل قربانگاهها برپا کرد و الهههای اشره را ساخت. او آفتاب و ماه و ستارگان آسمان را پرستش و خدمت کرد. 4او در معبد بزرگ قربانگاهها ساخت، در جایی که خداوند فرموده بود: «نام من در اورشلیم تا ابد خواهد ماند.» 5او در حیاط معبد بزرگ برای آفتاب و ماه و ستارگان قربانگاهها ساخت. 6او پسران خود را در درّهٔ هنوم در آتش قربانی کرد. او جادوگری و فالگیری میکرد و با احضار کنندگان ارواح و افسونگران مشورت مینمود. او در نظر خداوند کارهای بسیار پلیدی کرد و خشم او را برانگیخت. 7او مجسمهٔ کندهکاری شدهای را که ساخته بود، در معبد بزرگ قرار داد، جایی که خداوند به داوود و پسرش سلیمان گفته بود: «من در این معبد بزرگ و در اورشلیم شهری که از میان تمام شهرهای طایفههای اسرائیل برگزیدهام، نام خود را تا ابد خواهم گذاشت. 8و اگر مردم اسرائیل توجّه کنند و از تمام فرامین، قوانین، احکام و دستوراتی که توسط موسی به ایشان دادهام، پیروی کنند، من دیگر هرگز ایشان را از سرزمینی که به نیاکانشان دادهام، بیرون نخواهم کرد.» 9ولی منسی، یهودا و مردم اورشلیم را طوری گمراه کرد که ایشان بیشتر از اقوامی که خداوند از برابر ایشان بیرون رانده بود، پلیدی کردند.
توبهٔ منسی
10خداوند با منسی و قوم او سخن گفت، امّا ایشان گوش ندادند، 11پس خداوند فرماندهان ارتش امپراتور آشور را علیه ایشان برانگیخت، ایشان منسی را اسیر کردند و قلّاب در او فرو کردند و او را به زنجیر کشیدند و به بابل بردند. 12او در مشقّت خود فروتن شد و از خداوند، خدای خود کمک خواست. 13خدا نیایش منسی را پذیرفت و به او پاسخ داد و اجازه داد تا به اورشلیم باز گردد و دوباره حکمرانی کند. این رویداد باعث شد که منسی بداند که خداوند، خداست.
14سپس او دیوار خارجی شهر داوود را از درّهای که در غرب جیحون، تا دروازهٔ ماهی و ناحیهای از شهر را که تپّهٔ عوفل نامیده میشد، بازسازی کرد و به ارتفاع آنها افزود. او همچنین فرماندهان ارتشی در شهرهای مستحکم یهودا گماشت. 15او خدایان بیگانه را همراه با مجسمهای که خودش در معبد بزرگ گذاشته بود بیرون آورد و قربانگاه بتپرستان در روی تپّهٔ نزدیک معبد بزرگ و در مکانهای دیگر اورشلیم، همه را از شهر بیرون برد و دور ریخت. 16او همچنین قربانگاه خداوند را بازسازی کرد و بر روی آن قربانیهای سلامتی و شکرگزاری قربانی کرد. او به همهٔ مردم یهودا فرمان داد تا خداوند، خدای اسرائیل را پرستش کنند. 17با وجودی که مردم هنوز در پرستشگاههای بالای تپّهها قربانی میکردند، ولی قربانی آنها فقط برای خداوند بود.
پایان سلطنت منسی
(دوم پادشاهان 21:17-18)
18کارهای دیگر منسی همراه با دعای او به خدای خود و پیام انبیایی که به نام خداوند، خدای اسرائیل با او سخن گفتند، همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شدهاند. 19دعای پادشاه و پاسخ خدا به او، فهرست گناهان او قبل از اینکه توبه کند، کارهای پلید او، پرستشگاههایی که در بالای تپّهها ساخت و الهههای اشره و دیگر بُتهایی که پرستش کرد، همه در کتاب تاریخ انبیا نوشته شدهاند. 20منسی هم مانند نیاکان خود در گذشت و او را در کاخ خود به خاک سپردند و پسرش، آمون جانشین او شد.
آمون، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 21:19-26)
21آمون در سن بیست و دو سالگی به سلطنت رسید و مدّت دو سال در اورشلیم پادشاهی کرد. 22او هم مانند پدرش منسی، کارهایی را که در نظر خداوند پلید بود، انجام داد. او برای تمام بُتهایی که پدرش منسی ساخته بود، قربانی کرد و آنها را پرستش نمود. 23او مانند پدرش منسی در برابر خداوند فروتن نشد، بلکه آمون بیشتر و بیشتر به گناهان خود افزود.
24خدمتکارانش علیه او توطئه چیدند و او را در کاخ سلطنتی کشتند. 25مردم یهودا قاتلان آمون را کشتند و پسرش، یوشیا را به جای او پادشاه ساختند.
34
یوشیا، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 22:1-2)
1یوشیا هشت ساله بود که پادشاه شد و مدّت سی و یک سال در اورشلیم پادشاهی کرد. 2او آنچه را که از نظر خداوند درست بود، انجام داد و در راه جدّ خود، داوود گام برداشت و فرمانهای خداوند را بجا آورد.
3در سال هشتم سلطنت خود، درحالیکه هنوز جوان بود، به پرستش خدای جدّ خود، داوود پرداخت، چهار سال بعد پرستشگاههای بالای تپّهها و الهههای اشره و همهٔ بُتهای دیگر را درهم شکست. 4در حضور او، قربانگاه بت بعل را سرنگون کردند. او قربانگاه بُخوری را که بالای آنها قرار داشت، درهم شکست. او الهههای اشره را شکست و پراکنده ساخت و بُتهای فلزی و کندهکاری شده را به خاک تبدیل کرد و خاک آنها را بر گور کسانیکه برای آنها قربانی میکردند پاشید. 5او همچنین استخوان کاهنان بُتها را در روی قربانگاههای ایشان سوزاند و یهودا و اورشلیم را پاكسازی کرد. 6-7در شهرهای منسی، افرایم و شمعون، تا نفتالی و خرابههای اطراف آنها او قربانگاهها را درهم شکست و الههٔ اشره و دیگر بُتها را با خاک یکسان کرد و در سراسر سرزمین اسرائیل قربانگاههای بُخور را ویران کرد. آنگاه به اورشلیم بازگشت.
یافتن تورات
(دوم پادشاهان 22:3-20)
8یوشیا در سال هجدهم سلطنت خود، پس از پاکسازی معبد بزرگ و سرزمین، شافان پسر اصلیا، معسیا، فرماندار شهر اورشلیم و یوآخ پسر یوآحاز خبرنگار را فرستاد تا معبد بزرگِ خدای خود را بازسازی کنند. 9ایشان نزد حلقیای کاهن اعظم آمدند و پولی را که لاویانِ دروازهبان از مردم منسی، افرایم و سایر مردم اسرائیل و از تمام یهودا، بنیامین و ساکنان اورشلیم جمع کرده و به معبد بزرگ آورده بودند، به او دادند. 10ایشان پول را به ناظران بازسازی و کارگرانی که معبد بزرگ را تعمیر میکردند، سپردند 11تا با آن دستمزد نجّاران، معماران و بهای سنگهای تراشیده شده و الوار برای ساختن ساختمانهایی که بهخاطر بیتوجّهی پادشاهان یهود رو به ویرانی بود را بپردازند. 12مردان کارگر وفادارانه کار میکردند. ایشان زیر نظر چهار نفر از لاویان به نامهای یَحَت و عوبدیا از لاویان خانوادهٔ مراری، زکریا و مشلام از خانوادهٔ قهات، همراه با لاویانی که در نواختن آلات موسیقی مهارت داشتند، انجام وظیفه میکردند. 13ایشان کارِ باربران و دیگر کارگران را سرپرستی میکردند و گروهی از لاویان هم در خدمت نویسندگی و دروازهبانی، انجام وظیفه میکردند.
حلقیا کتاب تورات را مییابد
14هنگامیکه پولی را که به معبد بزرگ آورده بودند، بیرون میآوردند، حلقیای کاهن، کتاب قوانین خداوند را که توسط موسی داده شده بود، پیدا کرد 15و به شافان، منشی دربار گفت: «من کتاب قوانین را در معبد بزرگ پیدا کردهام.» و کتاب را به او داد. 16شافان کتاب را نزد پادشاه آورد و گزارش داد: «آنچه را که به عهدهٔ مأمورانت گذاشتی، دارند انجام میدهند. 17ایشان پولی را که در معبد بزرگ بود، به کارفرمایان و کارگران دادهاند.» 18شافان همچنین به پادشاه اطّلاع داد: «حلقیای کاهن کتابی به من داده است.» آنگاه شافان از آن کتاب برای پادشاه خواند.
19هنگامیکه پادشاه کلمات تورات را شنید، جامهٔ خود را درید 20و به حلقیا، اخیقام پسر شافان، عبدون پسر میکا، شافان منشی دربار و عسایا، خادم پادشاه چنین امر کرد: 21«بروید و از طرف من و سایر مردمی که هنوز در اسرائیل و یهودا هستند از خداوند دربارهٔ آموزشهای این کتابی که پیدا شده، هدایت بخواهید، چون خشم خداوند که بر ما فرود آمده، بزرگ است، زیرا نیاکان ما کلام خداوند را بجا نیاوردند و مطابق نوشتههای این کتاب عمل نکردند.»
22پس حلقیا و کسان دیگر نزد حُلده نبی، که زن شلوم بود رفتند. (شلوم پسر توقهت و نوهٔ حسره، مسئول لباسهای معبد بزرگ بود.) او در قسمت جدید اورشلیم میزیست. ایشان در این مورد با او سخن گفتند. 23او اعلام کرد: «خداوند، خدای اسرائیل چنین میفرماید: بروید و به کسیکه شما را فرستاده است بگویید، 24براستی که بر این سرزمین و ساکنان آن بلایا و تمام نفرینهایی را که در این کتاب نوشته شده و در حضور پادشاه یهودا خوانده شده، خواهم آورد. 25زیرا ایشان مرا ترک کردهاند و برای خدایان دیگر قربانی میکنند، خشم مرا با کردار دستهای خود برانگیختهاند. خشم من بر این سرزمین خواهد ریخت و سیراب نخواهد شد. 26امّا در مورد پادشاه به او بگویید خداوند، خدای اسرائیل چنین میفرماید: تو به آنچه در کتاب نوشته شده است، گوش فرا دادی، 27و توبه کردی، و خود را در برابر من فروتن کردی، جامهٔ خود را دریدی و هنگامیکه تهدیدهای مرا در مورد اورشلیم و ساکنان آن شنیدی، گریستی، من نیایش تو را شنیدهام 28و مجازات اورشلیم بعد از مرگ تو رخ خواهد داد. تو در آسودگی خواهی مرد.»
پس ایشان جواب نبیّه را به پادشاه رساندند.
تجدید پیمان
(دوم پادشاهان 23:1-20)
29آنگاه پادشاه برای رهبران یهودا و اورشلیم پیام فرستاد تا گرد هم آیند. 30پادشاه با همهٔ مردم یهودا و ساکنان اورشلیم، کاهنان، لاویان، کوچک و بزرگ به معبد بزرگ رفت. او تمام کتاب پیمان را که در معبد بزرگ یافته بود، برای مردم خواند. 31پادشاه در مکان خود ایستاد و در برابر خداوند پیمان بست تا از خداوند پیروی کند، فرمانهای او را بجا آورد و قوانین و احکام او و پیمانی را که در کتاب نوشته شده بود، با تمامی دل و جان بجا آورد. 32او مردم بنیامین و هرکسی را که در اورشلیم بود، مجبور کرد تا سوگند بخورند که پیمان را نگه دارند، و مردم اورشلیم از ضوابطی که در پیمان ایشان با خدای نیاکان خویش داشتند، پیروی کردند. 33یوشیای پادشاه تمام بُتهای نفرتانگیز را که در سرزمینهای مردم اسرائیل بود برداشت و همهٔ کسانی را که در اسرائیل بودند، مجبور کرد تا خداوند، خدای خود را پرستش کنند و تا زمانی که زنده بود، مردم را واداشت تا خداوند، خدای نیاکانشان را خدمت کنند.
35
جشن عید فصح برگزار میشود
(دوم پادشاهان 23:21-23)
1یوشیا عید فصح را برای خداوند در اورشلیم جشن گرفت. در روز چهاردهم ماه اول برّه فصح را قربانی کردند. 2او کاهنان را بر وظایفی که در معبد بزرگ به عهده داشتند، گماشت و آنها را تشویق کرد که آنها را به خوبی انجام دهند. 3او همچنین به لاویان که به مردم اسرائیل آموزش میدادند و خود را وقف خدمت خداوند کرده بودند گفت: «صندوق مقدّس پیمان را در معبدی که سلیمان، پسر داوود، پادشاه اسرائیل ساخته است بگذارید. دیگر نیازی نیست که شما آن را بر دوش خود حمل کنید. اکنون خداوند، خدای خود و مردم او اسرائیل را خدمت کنید. 4حال طبق ترتیباتی که داوود پادشاه و پسرش سلیمان نوشتهاند و مطابق با خاندان خویش مسئولیّتهای خود را انجام دهید و در مکان معیّن در معبد بایستید. 5طوری خود را منظّم کنید که بعضی از شما به هر خانوادهٔ اسرائیلی کمک کنند. 6برّههای فصح را بکشید. خود را پاک کنید و مطابق دستورهایی که خداوند به موسی داده بود، قربانیهای را برای هموطنان خود آماده نمایید.»
7آنگاه یوشیا از رمه و گلّه خود، سی هزار، برّه و بُزغاله و همچنین سه هزار گاو نر برای عید فصح به مردم داد. 8مأموران دربار او هم با کمال میل به مردم، کاهنان و لاویان هدایا دادند. حلقیا، زکریا، یحیئیل مأموران عالیرتبهٔ معبد بزرگ بودند و برای عید فصح به کاهنان دو هزار و ششصد برّه و بُزغاله و سیصد گاو نر دادند. 9رهبران لاویان، یعنی کننیا و برادرانش شمعیا، نتنئیل، حشبیا، یعیئیل و یوزاباد پنج هزار برّه و بُزغاله و پانصد گاو برای قربانی فصح به لاویان دادند.
10هنگامیکه آماده انجام مراسم شدند، کاهنان در جای خود و لاویان در گروه خود، مطابق فرمان پادشاه، قرار گرفتند. 11ایشان برّه فصح را کشتند و کاهنان خون آن را بر قربانگاه پاشیدند و لاویان قربانیها را پوست میکندند. 12آنگاه ایشان قربانیهای سوختنی از میان مردم برحسب گروههای خانوادگی تقسیم کردند تا مردم مطابق آنچه در کتاب موسی نوشته بود، قربانی کنند. با گاوها نیز همینطور کردند. 13لاویان قربانیهای فصح را مطابق قوانین، در روی آتش کباب کردند و قربانیهای مقدّس را در قابلمهها، کتریها و تابهها جوشاندند و با سرعت، گوشت آنها را میان مردم تقسیم کردند. 14پس از آن، لاویان برای خود و کاهنانی که از بازماندگان هارون بودند تا شامگاه مشغول سوزاندن قربانیها به صورت کامل و چربی قربانیهای دیگر بودند. 15سرایندگان که از نسل آساف بودند، مطابق فرمان داوود، آساف، هیمان و یدوتون، رائیِ پادشاه، در جاهای خود قرار گرفتند. دروازهبانها هم در جای خود بودند و لازم نبود از خدمت خود دست بکشند زیرا نزدیکان لاوی ایشان برای آنها غذا تهیّه کردند. 16پس در آن روز برای خداوند طبق دستور یوشیای پادشاه تمام مراسم عید فصح و قربانی سوختنی در روی قربانگاه خداوند انجام گرفت. 17همهٔ کسانیکه از قوم اسرائیل حضور داشتند مدّت هفت روز عید فصح و عید نان فطیر را جشن گرفتند. 18از زمان سموئیل نبی هیچگاه جشن عید فصح چنین برگزار نشده بود و هیچیک از پادشاهان گذشته مانند یوشیا و کاهنان و لاویان و مردم یهودا، اسرائیل و اورشلیم چنین جشنی برگزار نکرده بودند. 19این عید فصح در سال هجدهم سلطنت یوشیا جشن گرفته شد.
پایان پادشاهی یوشیا
(دوم پادشاهان 23:28-30)
20پس از اینکه یوشیا معبد بزرگ را سر و سامان داد، نکو فرعون، برای جنگ به کرکمیش در فرات رفت و یوشیا به مقابله با او رفت. 21امّا نکو نمایندگانی با این پیام نزد او فرستاد: «ای پادشاه یهودا این مسئلهای بین من و تو نیست. جنگی که در آن نبرد میکنم به تو مربوط نمیشود، من به جنگ تو نیامدهام، بلکه به جنگ دشمنم آمدهام، خدا به من فرمود بشتاب و او با من است. با خدا مخالفت نکن وگرنه او تو را نابود خواهد کرد.» 22امّا یوشیا مصمم بود که بجنگد. او به گفتهٔ نکوی پادشاه که طبق فرمان خدا گفته بود، گوش فرا نداد و برعکس، با تغییر لباس برای جنگ به دشت مجدو رفت.
23در این نبرد، یوشیای پادشاه مورد اصابت پیکان تیراندازان مصری قرار گرفت. او به خادمان خود دستور داد: «مرا از اینجا ببرید، زیرا من بشدّت زخمی شدهام.» 24پس او را از ارّابهاش در ارابهٔ دیگری گذاشتند و به اورشلیم بردند. یوشیا در آنجا در گذشت و او را در آرامگاه نیاکانش به خاک سپردند. تمام مردم یهودا و اورشلیم برای یوشیا سوگواری کردند.
25ارمیا نیز سوگنامهای برای یوشیا نوشت و تمام سرایندگان مرد و زن، در سوگواریها تا به امروز از یوشیا میسرایند. ایشان این رویداد را به صورت رسمی در آوردند و این سوگنامهها در کتاب سوگنامه نوشته شده است.
26شرح بقیّهٔ کارهای یوشیا، و رفتار وفادارانه او طبق آنچه در کتاب شریعت خداوند نوشته شده 27و وقایع زندگی او، از ابتدا تا پایان، در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شده است.
36
پادشاهی یهوآخاز
(دوم پادشاهان 23:30-35)
1مردم یهودا یهوآخاز، پسر یوشیا، را به جانشینی پدرش در اورشلیم به پادشاهی مسح نمودند. 2یهوآخاز بیست و سه ساله بود که پادشاه شد و مدّت سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. 3سپس فرعون او را در اورشلیم بر کنار کرد و خراجی معادل سه هزار و چهارصد کیلو نقره و سی و چهار کیلو طلا بر یهودا تحمیل کرد. 4فرعون الیاقیم، برادر یهوآخاز را به پادشاهی یهودا گماشت و نام او را به یهویاقیم تبدیل نمود. سپس نکو، یهوآخاز را به اسیری با خود به مصر برد.
پادشاهی و اسارت یهویاقیم
(دوم پادشاهان 23:36-24:7)
5یهویاقیم بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد و مدّت یازده سال در اورشلیم حکومت کرد. او آنچه را در نظر خداوند پلید بود، انجام داد. 6نبوکدنصر، پادشاه بابل، به یهودا حمله کرد و آن را اشغال نمود و یهویاقیم را دستگیر کرد و او را به زنجیر کشید و به بابل برد. 7نبوکدنصر مقداری از ظروف معبد بزرگ را به بابل برد و در کاخ خود قرار داد. 8شرح آنچه یهویاقیم انجام داد و کارهای زشت او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شدهاند. سپس پسرش، یهویاکین به جای او به پادشاهی رسید.
یهویاکین، پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 24:8-17)
9یهویاکین در سن هجده سالگی پادشاه شد و مدّت سه ماه و ده روز در اورشلیم حکومت کرد. او نیز علیه خداوند گناه ورزید. 10بعد در بهار همان سال، نبوکدنصر او را با ظروف گرانبهای معبد بزرگ به بابل برد و عمویش، صدقیا را به جای او به پادشاهی یهودا گماشت.
صدقیا پادشاه یهودا
(دوم پادشاهان 24:18-20؛ ارمیا 52:1-3)
11صدقیا بیست و یک ساله بود که پادشاه شد و مدّت یازده سال در اورشلیم حکومت کرد. 12او علیه خداوند گناه ورزید و با فروتنی به سخنان ارمیای نبی که کلام خداوند را میگفت گوش نداد.
سقوط اورشلیم
(دوم پادشاهان 25:1-21؛ ارمیا 52:3-11)
13صدقیا علیه نبوکدنصر پادشاه شورش کرد، با وجودی که به پادشاه به نام خدا سوگند یاد کرده بود، وفادار بماند. او سرسخت و سخت دل بود و به سوی خداوند، خدای اسرائیل بازنگشت. 14همچنین رهبران یهودا، کاهنان و مردم از الگوهای گناه آلود بتپرستانهٔ ملّتهای اطراف خود پیروی کردند و معبدی که خداوند تقدیس نموده بود، ناپاک ساختند.
15خداوند، خدای نیاکان ایشان به فرستادن انبیا ادامه داد تا به قوم هشدار دهد، چون بر ایشان و معبد بزرگ خود شفقت داشته 16ولی آنها انبیای خدا را مسخره کردند و کلام خدا را ناچیز شمردند و به انبیا اهانت میکردند تا آنکه آتش غضب خداوند به قدری بر آنها برافروخته شد که دیگر راه علاجی باقی نماند.
شکست و تبعید مردم یهودا
17پس خداوند پادشاه بابل را برانگیخت تا به ایشان حمله کند. پادشاه بابل مردان جوان را حتّی در معبد بزرگ کشت، او به هیچکس پیر و جوان، مرد و زن، سالم و بیمار رحم نکرد. خدا همه را به دست او تسلیم کرد. 18پادشاه بابل معبد بزرگ و خزانهٔ آن و ثروت پادشاه و درباریان را تاراج کرد و همه را به بابل برد. 19آنها معبد بزرگ را سوزاندند و دیوارهای اورشلیم را ویران کردند و تمام کاخها را به آتش کشیدند و ظروف گرانبهای آنها را از بین بردند. 20و آنهایی را که از دَم شمشیر گریخته بودند، به بابل تبعید کرد، و تا استقرار پادشاهی پارس، ایشان بندهٔ او و پسرانش بودند. 21به این ترتیب کلام خداوند عملی شد که به وسیلهٔ ارمیای نبی فرموده بود: «این سرزمین برای هفتاد سال خالی از سکنه خواهد بود تا سالهایی که در آنها مردم اسرائیل قانون سبت را شکسته بودند، جبران شود.»
فرمان بازگشت یهودیان توسط کوروش
(عزرا 1:1-4)
22در سال اول سلطنت کوروش، شاهنشاه پارس، خداوند آنچه را توسط ارمیای نبی فرموده بود، به انجام رساند. او کوروش را برانگیخت تا فرمانی صادر کند و نوشتهٔ آن را به سرتاسر نواحی شاهنشاهی بفرستد تا با صدای بلند خوانده شود.
23این فرمان کوروش امپراتور پارس است: «خداوند، خدای آسمان مرا فرمانروای همهٔ جهان کرد و به من مسئولیّت ساختن معبدی برای او در اورشلیم در یهودا داده است. اکنون همهٔ کسانیکه قوم خدا هستند، به آنجا بروند، خداوند خدای شما، همراهتان باشد!»
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.